Logo
دانلود فایل متنی

 

الجهاد الأكبر (جهاد النفس )

جهاد اكبر (جهاد با نفس)


 

قلب الإنسان بين إصبعين من أصابع الرحمن()؛ الشيطان إصبع والملك إصبع، أو الظلمة إصبع  والنور إصبع، أو الجهل إصبع والعقل إصبع.

قلب انسان بین دو انگشت از انگشتان رحمان() قرار دارد؛ شیطان یک انگشت و فرشته انگشتی دیگر، یا تاریکی یک انگشت و نور انگشتی دیگر، یا جهل یک انگشت و عقل انگشتی دیگر.

 

والقلب بين هذين الإصبعين ، فجهاد النفس هو السعي مع الملك والنور والعقل إلى الله، ونبذ الشيطان والظلمة والجهل. 

قلب بین این دو انگشت است، و جهـاد با نفْس، سعی و تلاش برای رسیدن به خداوند با فرشته، نور و عقل، و ترک گفتن شیطان، ظلمت و جهل می‌باشد.
 

وبما أنّ هدف الشيطان وغرضه هو أن يردي الإنسان في هاوية الجحيم، وأن يجعله في مواجهة مخزية مع رب العالمين عندما يعصي الخالق الرؤوف الرحيم الكريم، وليحقق هذا الغرض لابد له من أسلحة يستعين بها على تنفيذ ما يريد.

و از آنجا که هدف و غـرض شیطان این است که انسان را در آتش سرنگون و تباه کند و او را هنگامی که خالق رئوف رحیم بزرگوار را معصیت می‌کند، در یک رویارویی خفّت‌بار قرار دهد، ناگزیر باید سلاحی داشته باشد تا با استفاده از آن برای به جریان انداختن آنچه مورد نظرش است، این هدف و غرض را جامه‌ی عمل بپوشاند.
 

وهذه الأسلحة تتدرج من الظهور إلى الخفاء، ومن الضعف إلى القوّة، وكلٌ بحسبه، فلكلٍّ صنف سلاحه الملائم لإضلاله.

این سلاح از آشکار تا نهان، و از ضعف تا قوّت برای هرکس بر حسب شرایط درجه‌بندی می‌شود؛ پس برای به گمراهی کشانیدن هر صنفی سلاحی درخور وجود دارد.
 

ومن باب (اعرف عدوك) أتعرض لهذه الأسلحة ؛ ليتسنّى لمن يريد أن يجاهد بالجهاد الأكبر معرفة عدوه ، وبالتالي إنقاذ نفسه من النار ، وتحصين نفسه والتدرع بما هو ملائم ؛ لأنّ لا يكون هدفاً سهل المنال للشيطان (لعنه الله).

و از باب «دشمن خود را بشناس» به این سلاح می‌پردازم؛ تا کسی که خواهان مجاهدت در راه جهاد اکبر است دشمن خویش را بشناسد، و به دنبال آن خویشتن را از آتش جهنم رهانیده، وارد دژ مستحکم گردد و زرهی شایسته و مناسب بر تن کند، تا هدفی آسان برای شیطان ـ‌که لعنت خداوند بر او باد‌ـ نباشد.
 

ولابد من معرفة أولاً - وقبل كل شيء - أنّ دوافع الإنسان للغواية مركبة ومشتبكة مع بعضها، والشيطان (لعنه الله) يستخدم من هذه التركيبة المعقدة ما يناسب كل إنسان لإضلاله؛ حيث إنّ الإنسان يعيش في هذا العالم الجسماني وممتحن بهذا العالم الجسماني في هذا الوقت وفي هذه الحياة الدنيا، فنفس الإنسان ومحيطها هما مدار البحث حول أسلحة الشيطان، فمن النفس ومن محيطها يتسلح الشيطان (لعنه الله) لإغواء الإنسان وليرديه في هاوية الجحيم، ومحيط الإنسان هو العالم الجسماني أو الدنيا. 

باید در ابتدا و پیش از هر چیز، از محرک‌های گمراهی انسان که برخی مرکب از برخی دیگر و در هم تنیده با برخی دیگر می‌باشد، شناخت حاصل شود، و شیطان ـ‌که لعنت خدا بر او باد‌ـ از این ترکیب بغرنج و در هم تنیده، برای گمراه کردن هر انسانی با توجه به وضعیت او، بهره می‌جوید؛ و از آنجا که انسان در این عالَم جسمانی زندگی می‌کند و با این عالم جسمانی در این بُعد زمانی و این زندگانی دنیوی، در معرض آزمون می‌باشد، نفس انسان و آنچه احاطه‌اش کرده است، هر دو محور بحث در زمینه‌ی اسلحه‌ی شیطان می‌باشند. بنابراین شیطان (که خداوند لعنتش کند) برای اغوای انسان و واژگون نمودنش در هاویه (اعماق) دوزخ، از نفس و محیط بر آن، سلاح بر می‌گیرد؛ و آنچه محیط بر انسان است، همین عالم جسمانی یا دنیا می‌باشد.
 

فالبحث إذن يدور حول الدنيا والنفس الإنسانية من جهة، وحول النفس الإنسانية من جهة أخرى؛ لأنّ السلاح إمّا: 

بنابراین پژوهش و تحقیق از یک سو حول محور دنیا و نفس انسانی، و از سوی دیگر در زمینه‌ی نفس انسانی، دور می‌زند؛ چرا که این سلاح:
 

أن يكون مركباً من العالم الجسماني والنفس الإنسانية، كالسكين والجسم الذي تغرس فيه وكمثال الزاني والزانية، فالشيطان يستخدم المرأة أو الرجل وأيضاً يحتاج إلى الضعف الجنسي في نفس هذا الإنسان الذي يريد إغواءه وإردائه في الهاوية. فبالنسبة لرجل عصى الله بالزنا تمثّل المرأة السكين التي طعنه بها الشيطان ، أمّا ضعفه الجنسي فقد مثّل المكان الذي الذي طعنه به الشيطان .

• یا مرکّب از این عالم جسمانی و نفس انسانی است؛ مانند چاقو و جسم که چاقو در آن فرو می‌رود؛ مثالی از این دست، مرد و زن زناکار می‌باشد؛ شیطان از زن یا مرد بهره می‌جوید. به علاوه شیطان به ضعف جنسی در این انسانی که می‌خواهد گمراهش کند و در ژرفای دوزخ به تباهی‌اش بکشد، نیازمند می‌باشد. بنابراین برای مردی که با زنا خدا را نافرمانی می‌کند، زن به مانند چاقویی است که شیطان با آن ضربه می‌زند و ضعف جنسی او همانند مکانی است که شیطان ضربه را در آن وارد می‌کند.
 

أن يكون السلاح من داخل النفس الإنسانية ، فتكون السكين وموضع الطعن واحد وهي النفس، فلا يوجد شيء من العالم الجسماني، ومثاله العجب.

• و یا سلاحِ شیطان از درون نفس انسانی برگرفته می‌شود؛ که در این حالت، چاقو و محل فرود آمدنش هر دو یکی ـ‌یعنی نفس‌ـ می‌باشد؛ بنابراین در این حالت، چیزی از این عالم جسمانی وجود ندارد. مثالی از این نوع، عُجب و خود بزرگ‌بینی می‌باشد.
 

فنحتاج إذن إلى معرفة السكين (الدنيا)، والجسم الذي تغرس فيه (النفس)، والسكين النفسية (وهي سكين وسلاح يؤخذ من النفس ويغرس في النفس) ، وعندها إذا وفقنا سنعرف أسلحة الشيطان بشكل تفصيلي بعد أن عرفناها بشكل مبسط ، ونحن نحتاج إلى كلا المعرفتين البسيطة (أي كون النفس والدنيا هما سلاح الشيطان)، والتفصيلية التي أتركها؛ لأنها تتفرع من هذا الإجمال. 

پس باید چاقو (دنیا)، جسمی که در آن فرو می‌رود (نفس)، و همچنین چاقوی نفسانی (چاقو و سلاحی است که از نفس گرفته و در آن فرو برده می‌شود) را بشناسیم؛ و اگر توفیق یافتیم، پس از اینکه به صورت سطحی و اجمالی از آن شناختی به دست آوردیم، آن را به تفصیل نیز خواهیم شناخت. ما به هر دو شناخت یعنی کلی و اجمالی (یعنی اینکه نفس و دنیا هر دو سلاح شیطان می‌باشند)، و تفصیلی که در این مجال به آن نمی‌پردازم ـ‌چرا که از این شناخت کلی منشعب می‌گردد‌ـ نیازمند می‌باشیم.
 

ولا بأس من إلقاء نظرة على الدنيا والنفس الإنسانية من حيث إنها سلاح للشيطان.

مانعی ندارد که نگاهی به دنیا و نفس انسانی که سلاحی برای شیطان می‌باشند، نظری بیفکنیم:


 

۱- السكين ( الدنيا ) :

۱- چاقو (دنیا):


 

والعالم الجسماني المحيط بالإنسان ينقسم إلى: جمادات ونباتات وحيوانات، وبقية الناس غيره، وعلاقة الإنسان معها إما ملائمة أو منافاة، فتجده - مثلاً - يحب تملّك الأرض والذهب والفضة والزرع والحيوانات وقضاء شهوته مع الجنس المقابل له، ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ﴾().

عالم جسمانی که محیط بر انسان و او را در بر گرفته است به دسته‌هایی تقسیم می‌شود: جمادات، نباتات، حیوانات و سایر انسان‌ها (غیر از خودش) و تعامل این انسان با آنها که می‌تواند سازگار یا ناسازگار با آنها باشد. به عنوان مثال می‌بینیم که انسان مالکیت داشتن بر زمین، طلا و نقره، کشت و زرع، و ارضای شهوت با جنس مقابل را دوست دارد: ﴿(دوست داشتن خواست‌های نفسانی از زنان، فرزندان، اموال فراوان از طلا و نقره، اسبان نشان‌دار، چهارپايان و زراعت، برای مردمان آراسته شده است. اينها متاع زندگانی اين جهان هستند، در حالی که بازگشتگاهِ نیکو نزد خداوند است)﴾().
 

ويكره التعرّض للضرر كالقتل في ساحة المعركة، وهو من نتائج الجهاد المحتملة: 

همچنین او در معرض ضرر و زیان قرار گرفتن مانند کشته شدن در میدان نبرد را که از نتایج احتمالی جهاد می‌باشد، دوست نمی‌دارد:

 

﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ﴾().

﴿(جنگ بر شما مقرّر شد، در حالی که آن را ناخوش می‌داشتید، و چه بسا چيزی را ناخوش بداريد در حالی که در آن خيرِ شما باشد و چيزی را دوست داشته باشيد در حالی که برايتان ناپسند افتد؛ در حالی که خدا می‌داند و شما نمی‌دانيد)﴾().
 

ولابد من بيان أنّ الدنيا بالنسبة للآخرة ضرّة لا تجتمع معها في قلب إنسان أبداً ()، فهما في اتجاهين متقابلين إذا التفت الإنسان إلى إحداهما أعطى ظهره للاُخرى ، ولا يمكن لإنسان أن يجمع الدنيا والآخرة في عينه أو قلبه ، قال تعالى: 

و ناگزیر از بیان اینکه دنیا نسبت به آخرت دو هَوویی هستند که به هیچ وجه با یکدیگر در قلب یک انسان جمع نمی‌شوند،() و در دو جهت مخالف یکدیگر قرار دارند، به طوری که اگر انسان به یکی از آنها توجه کند به دیگری پشت کرده است. چنین امکانی وجود ندارد که انسان دنیا و آخرت را در چشم یا قبلش یک جا گرد آورد. 
 

﴿مَنْ كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَنْ كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ﴾().

حق تعالی می‌فرماید: ﴿(هر کس کِشت آخرت را بخواهد برایش بر کِشته‌اش می‌افزاييم و هر کس کِشت دنيا را بخواهد از آن به او عطا می‌کنيم، ولی ديگر او را آخرت نصيبی نيست)﴾().
 

وقال تعالى: ﴿مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاهَا مَذْمُوماً مَدْحُوراً * وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ كَانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً﴾().

و حق تعالی می‌فرماید: ﴿(هر کس خواهان اين جهان زودگذر باشد هر چه بخواهیم برای کسی که بخواهیم ارزانی‌اش داريم، آنگاه جهنم را جايگاه او سازيم تا نکوهيده و رانده شده به آن دراُفتد * و هر که قصد آخرت نماید و سعی و تلاشش را برای آن به کار بندد در حالی که مؤمن باشد، آنان کسانی هستند که از سعی و تلاش‌شان سپاس‌گزاری خواهد شد)﴾().
 

ومن هذه التركيبة الجسمانية المحيطة بالإنسان ونفس الإنسان - وبالخصوص الثغرات ونقاط الضعف الموجودة فيها - يكون سلاح الشيطان (لعنه الله).

و از این ترکیب جسمانی که انسان و نفس انسان را در بر گرفته است ـ‌به خصوص از منافذ و نقاط ضعف موجود در نفس انسان‌ـ سلاح  شیطان که لعنت خدا بر او باد، ساخته می‌شود.


 

۲ - النفس :

۲- نفْـــس:


 

وهي أُسّ البلاء وبيت الداء، فلو لم تكن فيها الثغرات الملائمة لما في الدنيا من شهوات، ولو لم تكن فيها علة العلل وهي (الأنا) لما كان للشيطان على الإنسان سبيل، فبصحتها يصحّ ابن آدم، وبدائها يمرض، وبموتها يموت. 

که اساس و خاستگاه بلا و خانه‌ی دردها است؛ که اگر در آن منفذهای سازگار با شهوات دنیوی نبود، و همچنین اگر در آن «علت العلل» (علت اصلی) همه‌ی دردها یعنی «من و منیّت» نبود، شیطان هیچ راهی بر انسان نمی‌داشت. پس با سلامتی آن، انسان سالم می‌شود و با درد آن، انسان بیمار می‌گردد و با مرگ، آن، انسان می‌میرد.
 

والشيطان (لعنه الله) إمّا يستخدم ما فيها وهو الأنا لطعنها، فيكون سلاح الشيطان منها والطعن فيها ، وإمّا أنّ الشيطان (لعنه الله) يستخدم ما في الدنيا ليطعن النفس في ثغراتها.

و شیطان که لعنت خدا بر او باد، یا از آنچه در نفس انسان است یعنی همان من و منیّت برای ضربه زدن بر او استفاده می‌کند، که در این صورت سلاح شیطان  از نفس خواهد بود و محل ضربه زدن نیز در همان، و یا از آنچه در دنیا است برمی‌گیرد تا در منافذ و حفره‌های نفس ضربه وارد کند.

 

والآن عرفنا سلاح الشيطان وتركّبه من النفس ومحيطها، وبهذا نعرف معنى أن يكون جهاد النفس هو الجهاد الأكبر؛ لأنّ تحصين النفس في هذه المعركة يؤدي إلى النصر على الشيطان وهزيمته وكسر سلاحه. 

اکنون سلاح شیطان و ترکیب آن از نفس و آنچه آن را احاطه کرده است شناختیم و به این ترتیب متوجه می‌شویم اینکه مبارزه با نفس همان جهاد اکبر است، چه معنایی دارد؛ چرا که در این آوردگاه سنگر بندی نفس، منجر به پیروزی بر شیطان، ناکام کردنش و شکستن سلاحش می‌گردد.
 

أمّا تفصيل أسلحة الظلمة والجهل والشيطان فأتركه لهذه الجوهرة من جواهر آل محمد ص التي بيّنت جنود الجهل وجنود العقل؛ ليتحلّى المؤمن بجنود العقل بعد أن يتخلّى عن جنود الجهل  فيتم عقله، ويتحصّن بالله من أسلحة الشيطان.

اما شرح و تفصیل اسلحه‌ی ظلمت، جهل و شیطان را به این گوهر که از جواهر آل محمد ص است وا می‌نهم که سربازان جهل و سپاهیان عقل را بیان کرده است؛ تا مؤمن پس از رها کردن لشکریان جهل، به سپاهیان عقل آراسته گردد، تا عقلش را به کمال برساند و از سلاح شیطان به خداوند پناه جوید.


 

روى الشيخ الكليني في (الكافي) عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن علي بن حديد، عن سماعة بن مهران، قال: كنت عند أبي عبد الله ع وعنده جماعة من مواليه فجرى ذكر العقل والجهل، فقال أبو عبد الله ع: (اعرفوا العقل وجنده والجهل وجنده تهتدوا، قال سماعة: فقلت: جعلت فداك لا نعرف إلاّ ما عرفتنا، فقال أبو عبد الله ع: إنّ الله عزّ وجل خلق العقل وهو أوّل خلق من الروحانيين عن يمين العرش من نوره، فقال له: أدبر فأدبر، ثم قال له: أقبل فأقبل، فقال الله تبارك وتعالى: خلقتك خلقاً عظيماً وكرمتك على جميع خلقي، قال: ثم خلق الجهل من البحر الأجاج ظلمانياً فقال له: أدبر فأدبر، ثم قال له: أقبل فلم يقبل فقال له: استكبرت فلعنه، ثم جعل للعقل خمسة وسبعين جنداً فلما رأى الجهل ما أكرم الله به العقل وما أعطاه أضمر له العداوة فقال الجهل: يا رب هذا خلق مثلي خلقته وكرمته وقويته وأنا ضده ولا قوة لي به فأعطني من الجند مثل ما أعطيته، فقال: نعم فإن عصيت بعد ذلك أخرجتك وجندك من رحمتي، قال قد رضيت فأعطاه خمسة وسبعين جنداً.

شیخ کلینی در کافی از عده‌ای از یاران ما، از احمد بن محمد، از علی بن حدید، از سماعه بن مهران نقل کرده است که گفت: نزد ابا عبد الله ع بودم در حالی که در محضر ایشان جماعتی از شیعیان حاضر بودند. یادی از عقل و جهل به میان آمد که ابو عبدالله ع فرمود: «عقل و لشكرش را بشناسید تا هدایت شوید، و جهل و لشكرش را بشناسيد تا هدایت شوید». سماعه گويد: عرض كردم، فدایت شوم، غير از آنچه شما بما فهمانيده‏ايد نمی‌دانيم. حضرت ع فرمود: «خداوند تبارک و تعالی عقل را آفرید. عقل اولین مخلوقش از روحانیون از سمت راست عرش از نورش بود. به او فرمود: برو، و او رفت. سپس به او فرمود: پیش آی، و پیش آمد. خداوند تبارک و تعالی به او فرمود: تو را بر خُلقی عظیم خلق نمودم و بر تمام مخلوقاتم کرامت بخشیدم. سپس جهل را از دریای شور و ظلمانی آفرید و فرمود: برو، و او رفت. سپس به او فرمود: پیش آی، و پیش نیامد. خداوند عزّوجل فرمود: تکبّر ورزیدی، پس تو را لعنت کردم. سپس برای عقل هفتاد و پنج سرباز قرار داد. چون جهل این مکرمت و عطای خدا را نسبت به عقل دید دشمنى او را در دل گرفت و عرض کرد: پروردگارا! این هم مخلوقى است همانند من، او را آفریدى و گرامیش داشتى و تقویتش نمودى، و من ضدّ او هستم و بر او توانایى ندارم. آنچه از لشکریان به او دادى بمن هم عطا کن. فرمود: بلى می‌دهم ولى اگر پس از آن نافرمانى کردى تو را و لشکر تو را از رحمت خود بیرون می‌کنم. عرض کرد: خوشنود شدم. پس هفتاد و پنج لشکر به او عطا فرمود.
 

فكان مما أعطى العقل من الخمسة والسبعين الجند: الخير وهو وزير العقل وجعل ضده الشر وهو وزير الجهل، والايمان وضده الكفر، والتصديق وضده الجحود، والرجاء وضده القنوط، والعدل وضده الجور، والرضا وضده السخط والشكر وضده الكفران، والطمع وضده اليأس، والتوكل وضده الحرص، والرأفة وضدها القسوة، والرحمة وضدها الغضب والعلم وضده الجهل، والفهم وضده الحمق، والعفة وضدها التهتك، والزهد وضده الرغبـة، والرفق وضده الخرق، والرهبة وضدها الجرأة، والتواضع وضده الكبر، والتؤدة وضدها التسرع، والحلم وضدها السفه، والصمت وضده الهذر، والاستسلام وضده الاستكبار، والتسليم وضده الشك والصبر وضده الجزع، والصفح وضده الانتقام، والغنى وضده الفقر، والتذكر وضده السهو، والحفظ وضده النسيان، والتعطف وضده القطيعة، والقنوع وضده الحرص، والمؤاساة وضدها المنع، والمودة وضدها العداوة والوفاء وضده الغدر، والطاعة وضدها المعصية، والخضوع وضده التطاول والسلامة وضدها البلاء، والحب وضده البغض، والصدق وضده الكذب، والحق وضده الباطل، والأمانة وضدها الخيانة، والإخلاص وضده الشوب، والشهامة وضدها البلادة، والفهم وضده الغباوة، والمعرفة وضدها الإنكار والمداراة وضدها المكاشفة، وسلامة الغيب وضدها المماكرة، والكتمان وضده الإفشاء، والصلاة وضدها الإضاعة، والصوم وضده الإفطار، والجهاد وضده النكول، والحج ( أي الولاية ) وضده نبذ الميثاق، وصون الحديث وضده النميمة، وبر الوالدين وضده العقوق، والحقيقة وضدها الرياء، والمعروف وضده المنكر، والستر وضده التبرج، والتقية وضدها الإذاعة، والإنصاف وضده الحمية، والتهيئة وضدها البغي، والنظافة وضدها القذر، والحياء وضدها الخلع، والقصد وضده العدوان، والراحة وضدها التعب والسهولة وضدها الصعوبة، والبركة وضدها المحق، والعافية وضدها البلاء، والقوام وضده المكاثرة، والحكمة وضدها الهواء، والوقار وضده الخفة، والسعادة وضدها الشقاوة، والتوبة وضدها الإصرار والاستغفار وضده الاغترار، والمحافظة وضدها التهاون، والدعاء وضده الاستنكاف، والنشاط وضده الكسل، والفرح وضده الحزن، والألفة وضدها الفرقة والسخاء وضده البخل. 

هفتاد و پنج لشکرى که به عقل عنایت کرد به این قرار است: خیر که وزیر عقل است و ضد او را شرّ قرار داد که وزیر جهل می‌باشد؛ ایمان و ضدّش کفر؛ تصدیق حق و ضدش انکار حق؛ امیدوارى و ضد آن نومیدى؛ دادگرى و ضد آن ستم‌کاری؛ خوشنودى و ضد آن قهر و خشم؛ سپاسگزارى و ضد آن ناسپاسى؛ چشم داشت به رحمت خدا و ضد آن یأس از رحمتش؛ توکل و اعتماد به خدا و ضد آن حرص و آز؛ نرم دلى و ضد آن سخت دلى؛  مهربانى و ضد آن کینه‏توزى؛ دانش و فهم و ضد آن نادانى؛ شعور و ضد آن حماقت؛ عفت و پاکدامنى و ضد آن بی‌عفتی و رسوایى؛ پارسایى و ضد آن میل به دنیا؛ خوش‌رفتارى و ضد آن بد رفتارى؛ پروا داشتن و ضد آن گستاخى؛ تواضع و ضد آن کِبر؛ آرامى و ضد آن شتاب‌زدگى؛ خردمندى و ضد آن بی‌خردى؛ خاموشى و ضد آن پُر گویى؛ فرمان‌برداری و ضد آن گردن‌کشى؛ تسلیم حق شدن و ضد آن تردید کردن؛ شکیبایى و ضد آن بی‌تابى؛ چشم‏پوشى و ضد آن انتقام‏جویى؛ بى‏نیازى و ضد آن فقر و نیازمندى؛ به یاد داشتن و ضد آن غفلت و بی‌خبری؛ در خاطر نگه‏داشتن و ضد آن فراموشى؛ مهرورزى و ضد آن دورى و کناره‏گیرى؛ قناعت و ضد آن حرص و آز؛ تشریک مساعى و ضد آن دریغ و خوددارى؛ دوستى و ضد آن دشمنى؛ پیمان‌دارى و ضد آن پیمان‏شکنى؛ فرمان‌برى و ضد آن نافرمانى؛ سر فرود آوردن و ضد آن بلندى جستن؛ سلامتی و ضد آن مبتلا بودن؛ دوستى و ضد آن تنفّر و انزجار؛ راست‌گویى و ضد آن دروغ‌گویى؛ حق و درستى و ضد آن باطل و نادرستى؛ امانت و ضد آن خیانت؛ صدق و خلوص و ضد آن ناخالصی؛ چالاکى و ضد آن سستى؛ نشاط و زیرکى و ضد آن کودنى؛ شناسایى و ضد آن ناشناسایى؛ مدارا و رازدارى و ضد آن راز فاش کردن؛ یک رویى و ضد آن دغلى؛ پرده‏پوشى و ضد آن فاش کردن؛ نماز گزاردن و ضد آن تباه کردن نماز؛ روزه گرفتن و ضد آن روزه خوردن؛ جهاد کردن و ضد آن فرار از جهاد؛ حج گزاردن (یا ولایت) و ضد آن شکستن عهد و پیمان؛ سخن نگهدارى و ضد آن سخن چینى؛ نیکى به پدر و مادر و ضد آن نافرمانى پدر و مادر؛ با حقیقت بودن و ضد آن ریاکارى؛ نیکى و شایستگى (معروف) و ضد آن زشتى و ناشایستگى (منکر)؛ خود پوشى و ضد آن خود آرایى؛ تقیه و ضد آن بى‏پروایى؛ انصاف و ضد آن تعصب و جانب‌دارى از باطل؛ خودآرایى براى شوهر و ضد آن زنا کردن؛ نظافت و پاکیزگى و ضد آن پلیدى؛ حیا و آزرم و ضد آن بى‏حیایى؛ میانه روى و ضد آن تجاوز از حد؛ آسودگى و ضد آن خود را به رنج انداختن؛ آسان‏گیرى و ضد آن سخت‏گیرى؛ برکت داشتن و ضد آن بى‏برکتى؛ تن‌درستى و ضد آن گرفتارى؛ اعتدال و ضد آن افزون‏طلبى؛ موافقت با حق و ضد آن پیروى از هوس؛ سنگینى و متانت و ضد آن سبکى و جلفى؛ سعادت و ضد آن شقاوت؛ توبه و ضد آن اصرار بر گناه؛ درخواست آمرزش و ضد آن بیهوده طمع بستن؛ دقت و مراقبت و ضد آن سهل انگارى؛ دعا کردن و ضد آن امتناع از دعا با تکبر؛ خرمى و شادابى و ضد آن سستى و کسالت؛ خوش‌دلى و ضد آن اندوهگینى؛ مأنوس شدن و ضد آن کناره گرفتن؛ و بخشش و سخاوت و ضد آن بخیل بودن.
 

فلا تجتمع هذه الخصال كلها من أجناد العقل إلاّ في نبي أو وصي نبي، أو مؤمن قد امتحن الله قلبه للإيمان، وأمّا سائر ذلك من موالينا فإنّ أحدهم لا يخلو من أن يكون فيه بعض هذه الجنود حتى يستكمل، وينقي من جنود الجهل فعند ذلك يكون في الدرجة العليا مع الأنبياء والأوصياء ( أي إذا تمّ عقله كان من أهل السماء السابعة ، وهي سماء العقل )، وإنما يدرك ذلك بمعرفة العقل وجنوده، وبمجانبة الجهل وجنوده، وفقنا الله وإياكم لطاعته ومرضاته)().

تمامی این صفات و خصوصیات که جملگی لشکریان عقل‌اند جز در پیامبر، وصی و جانشین او و یا مؤمنى که خداوند دلش را برای ایمان آزموده است جمع نشود؛ اما دوست‌داران دیگر ما برخى از اینها را دارند تا تدریجاً همه را دریابند و از لشکریان جهل پاک شوند که آنگاه با پیامبران و اوصیای‌شان در مقام اعلى همراه شوند (یعنی اگر عقلش کامل گردد از اهل آسمان هفتم که همان آسمان عقل است، خواهد بود) و این سعادت جز با شناختن عقل و لشکریانش و دورى گزیدن از جهل و لشکریانش به دست نیاید. خدا ما و شما را به فرمان‌برى و طلب ثوابش موفق بدارد!»()

 

* * *


 

جهاد اكبر (جهاد با نفس)

سرفصل ها

همه