Logo
دانلود فایل متنی

إضاءة من فاتحة سورة يوسف

روشنگری از آغاز سوره‌ی یوسف

 

قال تعالى: ﴿إِذْ قَالَ يُوسُفُ لَأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ * قَالَ يَا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ * وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾(يوسف:۴ -۶.).

خداوند متعال می‌فرماید: «(آنگاه که يوسف به پدرش گفت: ای پدر، در خواب يازده ستاره و خورشيد و ماه را ديدم، ديدم که سجده‌ام می‌کنند * گفت: ای پسرکم، رؤیایت را برای برادرانت حکايت مکن، که تو را حيله‌ای می‌انديشند؛ زيرا شيطان آدميان را دشمنی آشکار است * و به این گونه پروردگارت تو را برمی‌گزيند و تعبير خواب‌ها را به تو می‌آموزد و همچنان که نعمت خود را پيش از اين بر پدران تو ابراهيم و اسحاق تمام کرده بود، بر تو و خاندان يعقوب هم تمام می‌کند، که پروردگارت دانا و حکيم است)».

 

في هذه الآيات تفتتح مسيرة يوسف ع إلى الله، أنها تذكير من الله العليم الحكيم ليوسف ع بحقيقته التي ارتقاها في عالم الذر وغفل عنها بسبب حجاب الجسد لما خلقه الله وأنزله إلى هذا العالم الظلماني (عالم الأجسام)، قال تعالى: ﴿وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى فَلَوْلا تَذَكَّرُونَ(الواقعة:۶۲.)، أي إنكم كنتم في عالم الذر مخلوقين وامتحنكم الله ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ([۱]).

در این آیات مسیر یوسف ع به سوی خداوند آغاز می‌شود. این آیات، یک یادآوری است از سوی خداوند دانای حکیم برای یوسف ع از حقیقتی که در عالَم ذرّ به آن اِرتقا پیدا کرده و به دلیل وجود حجاب جسد از هنگامی که خداوند او را آفرید و به این عالَم ظلمانی (عالم اجسام) فرود آورد، از آن غافل شد. حق تعالی می‌فرماید: «(شما از پیدایش نخست آگاهيد؛ چرا به يادش نمی‌آوريد؟)» ؛ یعنی شما در عالم ذرّ آفریده شده بودید و خداوند شما را امتحان نمود. «(و آنگاه که پروردگار تو از پشت بنی آدم فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را برخودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آری. گواهی می‌دهيم تا در روز قيامت نگوييد ما از آن بی‌خبر بوديم * يا نگوييد پدران ما پيش از اين مشرک بودند و ما نسلی بوديم پس از آنها. آيا به سبب کاری که باطل‌کنندگان کرده بودند ما را به هلاکت می‌رسانی؟([۱]))».

 

وفي دعاء يوم الغدير الذي رواه عمارة بن الجوين أبي هارون العبدي، قال أبو عبد الله الصادق ع: (… فمن صلى ركعتين، ثم سجد وشكر الله عزّوجلّ مائة مرة، ودعا بهذا الدعاء بعد رفع رأسه من السجود، الدعاء: اللهم إني أسألك بأن لك الحمد وحدك لا شريك لك، وأنك واحد أحد صمد، ولم تلد ولم تولد ولم يكن لك كفوا أحد، وأن محمدا عبدك ورسولك صلواتك عليه وآله. يا من هو كل يوم في شأن، كما كان من شأنك أن تفضلت عليَّ بأن جعلتني من أهل أجابتك وأهل دينك وأهل دعوتك، ووفقتني لذلك في مبتدأ خلقي تفضلا منك وكرما وجودا، ثم أردفت الفضل فضلا، والجود جودا، والكرم كرما، رأفة منك ورحمة إلى أن جددت ذلك العهد لي تجديدا بعد تجديدك خلقي، وكنت نسياً منسياً ناسياً ساهياً غافلاً. فأقمت نعمتك بأن ذكرتني ذلك ومننت به على وهديتني له فليكن من شأنك يا الهي وسيدي ومولاي، أن تتم لي ذلك ولا تسلبنيه حتى تتوفاني على ذلك، وأنت عنى راض، فانك أحق المنعمين أن تتم نعمتك علي، اللهم سمعنا وأجبنا داعيك بمنك فلك الحمد، غفرانك ربنا واليك المصير، آمنا بالله وحده لا شريك له، وبرسوله محمد (صلی الله علیه وآله وسلّم) وصدقنا وأجبنا داعي الله واتبعنا الرسول في موالاة مولانا ومولى المؤمنين، أمير المؤمنين على بن أبى طالب عبد الله وأخي رسوله، والصديق الأكبر، والحجة على بريته، المؤيد به نبيه ودينه الحق المبين، علما لدين الله، وخازنا لعلمه، وعيبة غيب الله، وموضع سر الله، وأمين الله على خلقه، وشاهده في بريته. اللهم إننا سمعنا مناديا ينادى للإيمان أن آمنوا بربكم، فآمنا ربنا فاغفر لنا ذنوبنا وكفر عنا سيئاتنا وتوفنا مع الأبرار، ربنا وآتنا ما وعدتنا على رسلك ولا تخزنا يوم القيامة انك لا تخلف الميعاد. فإنا يا ربنا بمنك ولطفك أجبنا داعيك، واتبعنا الرسول وصدقناه وصدقنا مولى المؤمنين، وكفرنا بالجبت والطاغوت، فولنا ما تولينا، واحشرنا مع أئمتنا فإنا بهم مؤمنون موقنون ولهم مسلمون. آمنا بسرهم وعلانيتهم، وشاهدهم وغائبهم، وحيهم، ورضينا بهم أئمة وقادة وسادة، وحسابنا بهم بيننا وبين الله دون خلقه لا نبتغى بهم بدلاً، ولا نتخذ من دونهم وليجة، وبرئنا إلى الله من كل من نصب لهم حربا من الجن والإنس من الأولين والآخرين، وكفرنا بالجبت والطاغوت والأوثان الأربعة وأشياعهم وأتباعهم وكل من والاهم من الجن والإنس من أول الدهر إلى آخره …) (إقبال الأعمال - السيد ابن طاووس الحسني: ج۲ ص۲۷۷.).

در دعای روز غدیر که عمار بن جوین ابو هارون عبدی روایت کرده است، امام صادق ع می‌فرماید: «.... کسی که دو رکعت نماز بخواند، سپس سجده گزارد و صد مرتبه شکر خداوند عزّوجلّ را بگوید و پس از بالا آوردن سرش از سجده، این دعا را بخواند:

بارالها! از تو درخواست می‌کنم به اینکه ستایش تنها برای تو است، یگانه‌ای و شریکی نداری. تو که یکتا و یگانه و بی‌نیازی، نه می‌زایی و نه زاده می‌شوی و هیچ کسی کُفو و همتای تو نمی‌باشد، و اینکه محمد بنده و فرستاده تو است؛ درود تو بر او و خاندانش! ای کسی که هر روز در کاری هستی؛ همان طور که از جمله کارهای تو این است که مرا جزو اهل اجابت خود و اهل دینت و اهل دعوت خودت قرار دادی و به این ترتیب در آغاز آفرینشم از روی بخشش و کَرم و جودت، به من توفیق عطا فرمودی. سپس از سرِ لطف و رحمت و مهربانی‌ات، پس از فضیلتی، فضیلتی دیگر، و پس از بخششی، بخششی دیگر، و به دنبال کَرَمی، کَرَمی دیگر را به دنبال آوردی، تا زمانی که این عهد را پس از تجدید آفرینشم، برایم تجدید نمودی در حالی که من بسیار فراموش‌کار، سهل انگار و غافل بودم. تو با یاد آوردن آن بر من، نعمتت را استوار فرمودی و با آن  بر من منّت نهادی و مرا به آن، هدایت نمودی. خدای من، آقای من و مولای من! در شأن تو است که این نعمت را بر من تمام کنی و آن را از من مگیری تا آن هنگام که مرا بر آن، بازگردانی؛ درحالی که از من راضی و خوشنود هستی. تو شایسته‌ترین نعمت‌دهندگانی که نعمتت را بر من تمام کنی. بارخدایا! دعوت‌کننده‌ات را شنیدیم و با منت تو، او را اِجابت نمودیم؛ پس ستایش تنها برای تو است. پروردگارا! بخششت را خواستاریم در حالی که بازگشت به سوی تو است. به خداوندی ایمان آوردیم که یگانه است و شریکی ندارد و فرستاده‌اش محمد(صلی الله علیه وآله وسلّم)، دعوت‌کننده به سوی خدا را تصدیق کردیم و پاسخ گفتیم، و در دوستی مولایمان و مولای مؤمنین، امیرالمؤمنین، علی بن ابی طالب از فرستاده پیروی نمودیم؛ آن بنده‌ی خدا و برادر فرستاده‌اش، راست‌گوی بزرگ، حجت بر آفریدگانش، تایید کننده‌ی پیامبر و دین حق مبینش، عَلَم و نشانه‌ای برای دین خدا، نگهدار عِلمش و صندوقچه‌ی علم خداوند، موضع سرّ خداوند و امین خداوند بر خلقش، و گواه و شاهد در بین آفریدگانش. «ای پروردگار ما، شنيديم که منادی‌ای به ايمان فرامی‌خواند که به پروردگارتان ايمان بياوريد و ما ايمان آورديم، پس ای پروردگار ما، گناهان ما را بيامرز و بدی‌های ما را از ما بزدای و ما را همراه نيکان بميران * ای پروردگار ما، عطا کن به ما آنچه را که به زبان فرستادگانت به ما وعده داده ای و ما را در روز قيامت رسوا مکن که تو در وعده‌ی خويش خلاف نمی‌کنی». پس ای پروردگار ما!  ما با منّت و لطف تو دعوت کننده‌ات را اِجابت نمودیم و از فرستاده پیروی و او را تصدیق نمودیم و مولای مؤمنین را نیز تصدیق نمودیم و به جِبت و طاغوت کافر شدیم. پس آن کس را که ولایتش را پذیرفتیم، ولیّ ما قرار بده و ما را با امامانمان محشور کن؛ چرا که ما به آنان ایمان و یقین داریم و تسلیم آنها هستیم. به پنهان و آشکار ایشان ایمان داریم، و به حاضر و غایب و زنده‌ی آنان، و به آنان به عنوان امامان و رهبران و سروران، رضایت دادیم، اینکه حساب ما بین ما و بین خداوند، به واسطه‌ی آنان نه آفریده‌هایش باشد، هیچ کسی را به عَوَض آنها نمی‌پذیریم، و هیچ دوست و ولیجه‌ای غیر از آنان برنمی‌گیریم. از تمام کسانی که دشمن آنها هستند و با ایشان سرِ جنگ دارند، از جن و انس، از اولین و آخرین، در پیشگاه خداوند برائت می‌جوییم، به جِبت و طاغوت و بت‌های چهارگانه و پیروان و یاران آنها و همه‌ی کسانی که دوستشان دارند، از جن و انس، از ابتدای روزگار تا انتهایش، کافر شدیم....

 

وقوله ع: (بعد تجديدك خلقي): أي انك خلقتني في هذه الدنيا بعد أن خلقتني في الذر، وقوله ع: (جددت ذلك العهد لي تجديداً): أي ذكَّرتَّني وجعلتني أقر بولاية أوليائك (الأنبياء والأوصياء (علیهم السلام)) في هذه الدنيا كما أقررت بها لما خلقتني في الذر بفضلك.

این سخن امام ع: « (پس از تجدید آفرینشم)» یعنی تو مرا پس از اینکه در عالم ذرّ خلق فرمودی، در این دنیا آفریدی، و این سخن ایشان ع: «(این عهد را برایم تجدید نمودی)»  یعنی به یادم آوردی و مرا در این دنیا اقرار کننده به ولایت اولیای تو (پیامبران و اوصیا (علیهم السلام)) قرار دادی؛ همان گونه که آن هنگام که مرا در عالم ذر خلق نمودی، با فضل تو به آن اقرار نمودم.

 

فلماذا لا تتذكرون، وأيضاً لماذا لا تسعون إلى الله ليذكركم ؟! وتتذكرون لما ترفع الحجب ويكشف للإنسان حقائق الملكوت كأنبياء الله (علیهم السلام) ﴿وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ(الأنعام:۷۵.).

پس چرا به یاد نمی‌آورید؟ و چرا تلاش نمی‌کنید و از خداوند نمی‌خواهیم که به یادتان بیاورد؟! حال آنکه آن هنگام که حجاب‌ها برداشته شود و همانند انبیا (علیهم السلام)، حقایق ملکوت برای انسان کشف گردد، همه به یاد می‌آورند. «(به اين ترتیب ملکوت آسمان‌ها و زمين را به ابراهیم نشان داديم تا از اهل يقين گردد)».

 

وأيضاً الخطاب في أول سورة يوسف ع للرسول (صلی الله علیه وآله وسلّم) وهو خير خلق الله ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ(يوسف:۳.)، أي إنك يا محمد (صلی الله علیه وآله وسلّم) أنزلت إلى هذا العالم، وحجبت عنك حقيقتك وامتحنك الله بهذا الامتحان الثاني في هذا العالم، وكنت الفائز بالسباق مرة أخرى، بعد أن كنت الفائز بالسباق في الامتحان الأول في عالم الذر، قال تعالى: ﴿وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلا الْأِيمَانُ وَلَكِنْ جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ(الشورى:۵۲.).

همچنین مخاطب در ابتدای سوره‌ی یوسف ع، بهترین آفریده‌ی خداوند یعنی حضرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلّم) می‌باشد. «(با اين قرآن که به تو وحی کرده‌ايم، بهترين داستان را برايت حکايت می‌کنيم، که تو پیش از اين از بی‌خبران بودی)» ؛ یعنی تو ای محمد(صلی الله علیه وآله وسلّم)! به این عالم فرود آمدی و حقیقت تو از خودت پوشانیده شد و به این وسیله خداوند تو را در این دنیا در امتحان دوم، آزمود و تو بار دیگر، پیروز مسابقه شدی؛ پس از اینکه در امتحان اول و در عالم ذرّ در مسابقه، پیشی گرفتی و پیروز شدی. حق تعالی می‌فرماید: «(و اینچنین روحی از امر خودمان را به تو وحی کردیم در حالی که تو نمی‌دانستی کتاب چیست و ایمان کدام است؛ ولی ما آن را نوری ساختيم تا هر يک از بندگانمان را که بخواهيم با آن هدايت کنيم و تو به راه راست راه می‌نمايی)».

 

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلّم): (لم أكن أعلم ذلك حتى عرفنيه الآن جبرائيل ع، وما كنت أعلم شيئاً من كتابه ودينه أيضاً حتى علمنيه ربي، قال الله عزّوجلّ: ﴿وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ﴾) (تفسير الإمام العسكري ع: ص۶۴۱.).

رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) فرمود: «آن را نمی‌دانستم، تا اینکه اکنون جبرئیل ع مرا از آن باخبر نمود، و همچنین چیزی از کتاب و دینش نمی‌دانستم، تا اینکه پروردگارم به من آموخت. خداوند عزّوجلّ می‌فرماید «(و اینچنین روحی از امر خودمان را به تو وحی کردیم در حالی که تو نمی‌دانستی کتاب چیست و ایمان کدام است)» ».

 

وعَنْ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ: (سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْعِلْمِ أَهُوَ عِلْمٌ يَتَعَلَّمُهُ الْعَالِمُ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ، أَمْ فِي الْكِتَابِ عِنْدَكُمْ تَقْرَءُونَهُ فَتَعْلَمُونَ مِنْهُ ؟ قَالَ ع: الْأَمْرُ أَعْظَمُ مِنْ ذَلِكَ وَأَوْجَبُ أَمَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿وَكَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَما الْإِيمانُ ثُمَّ قَالَ: أَيَّ شَيْءٍ يَقُولُ أَصْحَابُكُمْ فِي هَذِهِ الْآيَةِ أَيُقِرُّونَ أَنَّهُ كَانَ فِي حَالٍ لا يدري مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ ؟ فَقُلْتُ: لَا أَدْرِي جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا يَقُولُونَ. فَقَالَ لِي: بَلَى قَدْ كَانَ فِي حَالٍ لَا يَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ حَتَّى بَعَثَ اللَّهُ تَعَالَى الرُّوحَ الَّتِي ذُكِرَ فِي الْكِتَابِ، فَلَمَّا أَوْحَاهَا إِلَيْهِ عَلَّمَ بِهَا الْعِلْمَ وَالْفَهْمَ وَهِيَ الرُّوحُ الَّتِي يُعْطِيهَا اللَّهُ تَعَالَى مَنْ شَاءَ، فَإِذَا أَعْطَاهَا عَبْداً عَلَّمَهُ الْفَهْمَ) (الكافي: ج۱ ص۲۷۴ ح۵.).

از ابو حمزه روایت شده است که گفت: از ابا عبدالله ع از علم پرسیدم: آیا همان علمی است که عالِم آن را از زبان مردان فرامی‌گیرد یا در کتاب نزد شما است و آن را می‌خوانید و از آن آگاه می‌شوید؟ فرمود: «این موضوع برتر و بالاتر از اینها است. آیا این سخن خداوند متعال را نشنیده‌ای: «(و اینچنین روحی از امر خودمان را به تو وحی کردیم در حالی که تو نمی‌دانستی کتاب چیست و ایمان کدام است)» ». سپس فرمود: «یاران شما در مورد این آیه چه می‌گویند؟ آیا این طور می‌خواندند که در آن موقع (پیامبر) نمی‌دانست کتاب چیست و ایمان کدام است؟» گفتم: جانم به فدایت، نمی‌دانم چه می‌گویند». فرمود: «آری، در وضعیتی بود که نمی‌دانست کتاب چیست و ایمان کدام است، تا اینکه خداوند متعال روحی که در کتاب ذکر شده است را فرستاد و وقتی آن را به او وحی کرد آنگاه علم و فهم را با آن به او آموخت. این روحی است که خداوند متعال به هر که بخواهد عطا می‌فرماید که اگر آن را به بنده‌ای عطا فرماید، فهم را به او آموخته است».

 

إذن، فالأنبياء والأوصياء (علیهم السلام) ممتحنون بهذا العالم، فكما حجب غيرهم وأغفل عن الامتحان الأول والإيمان الأول في عالم الذر، حجبوا (علیهم السلام) ليكون هذا الامتحان الثاني عادلاً فالكل أغفلوا عن عالم الذر بحجاب الجسد، والمطلوب تجريد الروح بمرتبة ليعرف الإنسان الحقيقة وينظر في ملكوت السماوات، وقد تجرد الأنبياء والأوصياء، والمطلوب من الكل التجرد لينجحوا في الامتحان كما أن الله سبحانه وتعالى ساوى كل بني آدم في الفطرة لتتم كلمته سبحانه أنه هو العادل الحكيم، فالكل مفطورون على معرفة أسماء الله سبحانه، ليكونوا وجه الله وأسماءه الحسنى، وكل من قصَّر فحظه ضيَّع.

بنابراین پیامبران و اوصیا (علیهم السلام) در این عالم امتحان می‌شوند. همان طور که غیر از آنان از امتحان اول و ایمان اول در عالم ذرّ غافل شدند و بر آن پرده نهاده شده است، آنان (علیهم السلام) نیز محجوب شده‌اند تا این امتحان دوم (برای همگان) عادلانه صورت پذیرد. بنابراین جملگی به واسطه‌ی حجاب جسد از عالم ذرّ غافل شدند و آنچه مطلوب است این است که روح به درجه‌ای از رهایی برسد تا انسان، حقیقت را بشناسد و در ملکوت آسمان‌ها نظاره کند. پیامبران و اوصیا آزاد و رها شدند و باید همه به چنین مرتبه‌ای برسند تا از این آزمون سربلند بیرون آیند. خداوند سبحان و متعال همه‌ی فرزندان آدم را بر فطرت یکسانی قرار داده است تا کلمه‌ی او سبحان و متعال که عادل و حکیم است، به پایان برسد؛ همگی بر فطرت شناخت نام‌های نیکوی خداوند سبحان سرشته شده‌اند، تا وجه خداوند و نام‌های نیکوی او گردند و هر کس کوتاهی ورزد، بهره‌اش را از ضایع و تباه است.

 

إذن، فهذه الرؤيا تذكير ليوسف ع، بل وتذكير ليعقوب وتعريف له بهذا الابن، فهو وصيه والحجة من بعده، كحال رؤيا الإمام موسى بن جعفر التي نصت على إمامة الرضا من بعده.

پس این رؤیا، یک یادآوری برای یوسف ع می‌باشد و حتی یک یادآوری برای یعقوب و معرفی و شناسانیدن این فرزند به او؛ اینکه او وصی و حجت پس او می‌باشد؛ مانند وضعیت رؤیای امام موسی بن جعفر که امامت امام رضا را پس از آن، آشکار فرمود.

 

عن الحسن بن موسى الخشاب، عن علي بن أسباط، عن الحسين مولى أبي عبد الله، عن أبي الحكم، عن عبد الله بن إبراهيم الجعفري، عن يزيد بن سليط الزيدي، قال: (لقينا أبا عبد الله ع في طريق مكة ونحن جماعة، فقلت له: بأبي أنت وأمي أنتم الأئمة المطهرون والموت لا يعرى أحد منه فأحدث إلي شيئاً ألقيه إلى من يخلفني، فقال لي: نعم هؤلاء ولدي وهذا سيدهم وأشار إلى ابنه موسى ع وفيه العلم والحكم والفهم والسخاء والمعرفة بما يحتاج الناس إليه فيما اختلفوا فيه من أمر دينهم ...

از حسن موسی خشاب، از علی بن اسباط، از حسین غلام ابو عبدالله، از ابو الحکم، از عبدالله بن ابراهیم جعفری، از یزید بن سلیط زیدی چنین نقل شده است: «ما گروهی بودیم که در راه مکه با حضرت ابوعبدالله امام جعفر صادق ع ملاقات نمودیم. من به آن حضرت عرض کردم: پدرم و مادرم فدایت گردد! شما امامانی هستید پاک و مطهر، و اَحدی را از مرگ گریزی نیست، بنابراین شما برای من مطلبی بیان کنید تا من آن را به کسانی که پشت سر دارم برسانم. حضرت به من فرمود: «آری، اینان پسران من می‌باشند و این است سید و سالار آنهادر حالی که به پسرش موسی ع اشاره می‌فرمود - در او است علم و حکم و فهم و سخاوت و دارای معرفت به آنچه مردم به آن نیاز دارند، در آنچه از امر دینشان در آن اختلاف می‌نمایند....

 

وقال يزيد: ثم لقيت أبا الحسن يعني موسى بن جعفر ع بعد فقلت له: بأبي أنت وأمي إني أريد أن تخبرني بمثل ما أخبرني به أبوك، قال: فقال: كان أبي ع في زمن ليس هذا مثله، قال يزيد فقلت: من يرضى منك بهذا فعليه لعنة الله، قال: فضحك، ثم قال: أخبرك يا أبا عمارة إني خرجت من منـزلي فأوصيت في الظاهر إلى بني فأشركتهم مع ابني علي وأفردته بوصيتي في الباطن ولقد رأيت رسول الله في المنام وأمير المؤمنين (صلی الله علیه وآله وسلّم) معه ومعه خاتم وسيف وعصا وكتاب وعمامة، فقلت له: ما هذا، فقال: أما العمامة فسلطان الله تعالى عزّوجلّ وأما السيف فعزة الله عزّوجلّ وأما الكتاب فنور الله عزّوجلّ وأما العصا فقوة اللهعزّوجلّ وأما الخاتم فجامع هذه الأمور، ثم قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلّم): والأمر يخرج إلى علي ابنك، قال ثم قال: يا يزيد إنها وديعة عندك فلا تخبر بها إلا عاقلاً أو عبداً امتحن الله قلبه للإيمان أو صادقاً ولا تكفر نعم الله تعالى وإن سئلت عن الشهادة فأدها فإن الله تعالى يقول: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها(النساء:۵۸.))، وقال الله عزّوجلّ: ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّه(البقرة:۱۴۰.)، فقلت والله ما كنت لأفعل هذا أبداً.

یزید می‌گوید: سپس من حضرت ابوالحسن موسی بن جعفر ع را پس از این واقعه دیدار کردم و گفتم: پدر و مادرم فدایت گردد! می‌خواهم به من خبری دهی به مانند همان چیزهایی که پدرت به من خبر داد. فرمود: «پدرم ع در زمانی بود که با این زمان تفاوت داشت». یزید گفت: عرض کردم: کسی که از تو چنین جوابی را بپسندد و قانع شود، لعنت خدا بر او باد! حضرت خندید و فرمود: «ای ابوعماره! من به تو خبر می‌دهم: از منزلم که بیرون آمدم، در ظاهر همه‌ی پسران خود و از جمله علی را وصی خویش قرار دادم ولی در باطن فقط علی را وصی نمودم. من رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلّم) را در خواب دیدم در حالی که امیرالمؤمنین ع هم به‌همراه او بود، و انگشتر و شمشیر و عصا و کتاب و عمامه‌ای همراه داشت. من گفتم: اینها چیست؟ رسول اکرم(صلی الله علیه وآله وسلّم) فرمود: اما عمامه عبارت است از قدرت و سلطنت الهیعزّوجلّ، و اما شمشیر عبارت است از عزت الهیعزّوجلّ، و اما کتاب عبارت است از نور خداعزّوجلّ، و اما عصا عبارت است از قوّت خداعزّوجلّ، و اما انگشتری عبارت است از جامع این امور. سپس رسول خدا ص فرمود: امر (ولایت و امامت) به سوی پسرت علی خارج می‌شود». یزید گفت که حضرت فرمود: «ای یزید! این مطلب امانت است نزد تو، کسی را از آن خبردار مکن مگر مردی عاقل، یا بنده‌ای که خداوند دلش را در بوته‌ی ایمان آزمایش نموده است، یا مردی راستگو؛ و نعمت‌های خداوند متعال را کفران مکن، و اگر از تو خواستند که (به این مطلب) شهادت دهی، ادای شهادت کن چرا که خداوند متعال می‌فرماید: «(خداوند به شما فرمان می‌دهد که امانت‌ها را به صاحبانشان بازگردانید)»  و خدا می‌فرماید: «(و ستمکارتر از کسی که گواهی خود را از خدا پنهان می‌کند کیست؟)» ، گفتم: به خدا سوگند هرگز چنین نمی‌کنم.

 

قال: ثم قال أبو الحسن ع: ثم وصفه لي رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلّم) فقال: علي ابنك الذي ينظر بنور الله ويسمع بتفهيمه وينطق بحكمته يصيب ولا يخطئ ويعلم ولا يجهل وقد ملئ حكماً وعلماً وما أقل مقامك معه، إنما هو شيء كان لم يكن فإذا رجعت من سفرك فأصلح أمرك وأفرغ مما أردت فإنك منتقل عنه ومجاور غيره، فاجمع ولدك وأشهد الله عليهم جميعاً وكفى بالله شهيداً. ثم قال: يا يزيد إني أؤخذ في هذه السنة وعلي ابني سمي علي بن أبي طالب ع وسمي علي بن الحسين ع، أعطي فهم الأول وعلمه ونصره وردائه، وليس له أن يتكلم إلا بعد هارون بأربع سنين، فإذا مضت أربع سنين فاسأله عما شئت يجيبك إن شاء الله تعالى) ([۲]).

یزید گفت: سپس حضرت ابوالحسن موسی ع فرمود: «در این حال رسول خدا ص او را برای من توصیف نمود و فرمود: علی پسر تو کسی است که با نور خدا نظر می‌کند و با تفهیم خدا می‌شنود و با حکمت خدا سخن می‌گوید، درست و راست کار می‌کند و خطا نمی‌نماید، و امور را می‌داند و در امری به واسطه‌ی جهالت درنمی‌ماند. او سرشار از حکمت و فصلِ قضا و استواری در حُکم، و لبریز از علم و دانش و درایت است. اما چقدر درنگ و توقف تو در این دنیا با او پس از این، کم است! این توقف به قدری کوتاه است که قابل شمارش نیست. پس چون از سفرت بازگشتی به اصلاح امورت بپرداز و از هر چه می‌خواهی خود را فارغ ساز زیرا که تو از این دنیا در آستانه‌ی کوچ هستی و همنشین با غیر آن. پسرانت را گرد آور و خداوند را در این وصیت‌ها بر آنان گواه بگیر، و خداوند در گواهی و شهادت کافی است». سپس فرمود: «ای یزید مرا در این سال می‌گیرند و علی پسرم هم نام علی بن ابی طالب ع و هم نام علی بن الحسین ع است که به او فهم و علم و نصرت و ردای عظمت امیرالمؤمنین داده شده است؛ و وی حق تکلم و اظهار ندارد مگر آن که چهار سال از مرگ هارون بگذرد. چون چهار سال سپری شد، از او هر چه می‌خواهی بپرس که ان شاء الله تعالی پاسخ تو را خواهد داد».

 

﴿قَالَ يَا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ(يوسف:۵.):

«(گفت: ای پسرکم، رؤیایت را برای برادرانت حکايت مکن، که تو را حيله‌ای می‌انديشند؛ زيرا شيطان آدميان را دشمنی آشکار است)».

 

هذه الآية تبين أن الإنسان مفطور على الانجذاب إلى عالم الملكوت والرؤيا من هذا العالم القدسي، فالإنسان مفطور على تقبُّلِ الرؤيا وتصديقها والتفاعل معها، بل الرؤيا في كثير من الأحيان عبارة عن إخبار غيبي عما سيحصل في المستقبل، وهذا نراه في واقعنا، كما نراه ذُكر في القرآن والتوراة والإنجيل، فكل ما حصل في الملكوت حصل في الأرض. فأخوة يوسف إذا قص عليهم الرؤيا سيعلمون أنه خليفة الله ووصي يعقوب ع دونهم، وربما تعاد قصة ابني آدم لذا حذَّر يعقوب ع يوسف ع أن يقص الرؤيا على إخوته، لأنهم بهذا الخبر الآتي من ملكوت السماوات، سيعلمون من حال يوسف ع ما يسعر الحسد في نفوسهم ويجعلهم غرضاً للشيطان ليستفزهم بندائه ويعديهم بدائه.

این آیه بیان می‌کند که انسان به طور فطری به عالم ملکوت گرایش دارد و رؤیا از این عالم قدسی می‌باشد. بنابراین فطرت انسان بر پذیرفتن رؤیا و تصدیق آن و تعامل با آن، سرشته شده است. حتی در بیشتر اوقات، رؤیا عبارت است از اِخبار غیبی از آنچه در آینده اتفاق می‌افتد و واقعیتی است که در زندگی روزمرّه شاهد آن هستیم و در قرآن، تورات و انجیل نیز می‌بینیم که از آن یاد شده است و هر چه در ملکوت حاصل می‌شود، در زمین به وقوع می‌پیوندد. وقتی برای برادران یوسف تعریف شد، فهمیدند که او ـ‌و نه خودشان‌ـ خلیفه و جانشین خداوند و وصی یعقوب ع می‌باشد و چه بسا داستان فرزندان آدم از سر گرفته شد. از همین رو یعقوب ع یوسف ع را بر حذر داشت از اینکه رؤیایش را برای برادرانش تعریف کند؛ چرا که آنان به واسطه‌ی این خبری که از ملکوت آسمان آمده است، از این لحظه به بعد در مورد یوسف ع چیزی را می‌دانند که آتش حسد را درونشان برمی‌افروزد و آنها را هدفی برای شیطان قرار می‌دهد تا با ندایش آنها را تحریک کند و گرفتار بیماری خودش کند.

 

لكن يعقوب ع الذي نهى يوسف عن قصِ الرؤيا أصبح شديد الاهتمام بيوسف ع، وكان هذا الاهتمام قربة لله، لأن يوسف ع ولي من أولياء الله ووصي يعقوب ع، لكن هذا الاهتمام أمسى سبباً ليكون يوسف غرضاً لكيد إخوته ﴿إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ(يوسف:۸.)، فهم يرون أنهم أحق باهتمام يعقوب ع لأنهم أحق بخلافته من يوسف ع، ويرون أن اعتماد يعقوب ع على الرؤيا في تحديد وصيهُ يوسف ع ﴿ضَلالٍ مُبِينٍفلم يكونوا ليصدقوا بالرؤيا لأنها خالفت أهواءهم ولذا قرروا ﴿اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صَالِحِينَ(يوسف:۹.)، قَوْماً صَالِحِينَ أرادوا أنهم يكونون أوصياء يعقوب ع وخلفاء الله في أرضه، فهنا تكررت قصة الحسد الأولى على هذه الأرض، قصة ابني آدم.

اما یعقوب ع که یوسف ع را از تعریف کردن رؤیا بازداشت، به یوسف ع اِهتمام بسیاری می‌ورزید و این اِهتمام، به قصد نزدیک شدن به خداوند بود؛ چرا که یوسف ع ولیّ از اولیا خداوند و وصیّ یعقوب ع بود. ولی این اِهتمام خود، سببی شد تا یوسف هدفِ خدعه و نیرنگ برادرانش گردد. «(آنگاه که گفتند: يوسف و برادرش نزد پدرمان محبوب‌تر از ما هستند؛ حال آنکه ما خود، گروهی نيرومنديم و پدرمان در گمراهی آشکاری است)». آنها خود را مُحِق‌تر می‌دیدند تا مورد توجه یعقوب ع قرار گیرند؛ چرا که آنها برای جانشینی، سزاوارتر از یوسف ع می‌باشند و می‌پنداشتند که اعتماد یعقوب ع به رؤیا برای مشخص کردن وصی‌اش یعنی یوسف ع، «گمراهی آشکار» می‌باشد؛ پس، از تصدیق‌کنندگان رؤیا نبودند؛ چرا که در تضاد با هوای نفسشان بود و به همین دلیل تصمیم گرفتند: «(يوسف را بکُشيد، يا او را در سرزمين ديگری بيندازيد تا پدر، خاصّ شما گردد و از آن پس، مردمی شايسته به شمار آييد)».. «قَوْماً صَالِحِينَ» «مردمی شایسته» منظورشان این بود که آنها خود اوصیای یعقوب ع و جانشینان خداوند در زمینش هستند؛ و داستان حسادت اول در این زمین، تکرار شد: ماجرای فرزندان آدم.

 

وكذلك يوسف هو وصي الإمام المهدي ع وابنه، وإخوته هم علماء دين:

به همین ترتیب، یوسف، همان وصی امام مهدی ع و فرزند او می‌باشد و برادرانش نیز همان علمای دین می‌باشند:

 

عن سدير، قال: قال الإمام الصادق ع: (إن في القائم سنة من يوسف، قلت كأنك تذكر خبره أو غيبته ؟ فقال لي: وما تنكر هذه الأمة أشباه الخنازير أن أخوة يوسف كانوا أسباطاً أولاد أنبياء تاجروا بيوسف وباعوه وهم أخوته وهو أخوهم فلم يعرفوه حتى قال لهم: ﴿أَنَاْ يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي، فما تنكر هذه الأمة أن يكون الله عزّوجلّ في وقت من الأوقات يريد أن يستر حجته عنهم لقد كان يوسف يوماً ملك مصر وكان بينه وبين والده مسيرة ثمانية عشر يوماً فلو أراد الله تبارك وتعالى أن يعرفه مكانه لقدر على ذلك والله لقد سار يعقوب وولده عند البشارة في تسعة أيام إلى مصر، فما تنكر هذه الأمة أن يكون الله عزّوجلّ يفعل بحجته ما فعل بيوسف أن يكون يسير فيما بينهم ويمشي في أسواقهم ويطأ بسطهم وهم لا يعرفونه حتى يأذن الله عزّوجلّ له أن يعرفهم نفسه كما أذن ليوسف ع حين قال لهم: ﴿هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ * قَالُواْ أَإِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَاْ يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي(يوسف:۸۹ -۹۰.)) ([۳]).

سدیر می‌گوید: امام صادق ع فرمود: «در قائم سنتی از یوسف وجود دارد». عرض کردم: گویا شما خبر او یا غیبتش را یاد می‌فرمایید؟ فرمود: «و آنچه این امت خوک‌نما انکار می‌کنند. برادران یوسف، نوادگان فرزندان پیامبران بودند، با این حال یوسف را چون متاعی تجاری دیدند و او را فروختند، در حالی که آنان برادرانش بودند و او هم برادرشان بود. آنها ایشان را نشناختند تا آن هنگام که خود به آنان گفت: «(«من یوسف هستم و این هم برادر من»)». پس این امت چه چیزی را انکار می‌کنند؟ اینکه خداوند عزوجل در برهه‌ای از زمان بخواهد حجتش را از آنان پوشیده بدارد؟! روزگاری یوسف پادشاه مصر بود و بین او و پدرش، مسافت هیجده روز فاصله بود. اگر خداوند تبارک و تعالی می‌خواست که مکانش را به او بشناساند، این توانایی را داشت. به خدا سوگند! یعقوب و فرزندانش وقتی بشارت را شنیدند، نُه روزه به مصر رسیدند. پس این امت چه چیزی را انکار می‌کنند؟ اینکه خداوند عزّوجلّ با حجتش همان کاری را انجام دهد که با یوسف انجام داد؟! اینکه بین آنان رفت و آمد می‌کند، در بازارهایشان راه می‌رود و پای بر زیرانداز آنها می‌گذارد؟! در حالی که آنها او را نمی‌شناسند؛ تا اینکه خداوند عزّوجلّ به ایشان اجازه دهد که خودش را به آنان بشناساند؛ همان گونه که به یوسف ع اجازه داد! آن هنگام که به آنان فرمود: «(گفت: آیا می‌دانيد از روی نادانی با يوسف و برادرش چه کرديد؟ * گفتند: آيا به حقيقت تو يوسف هستی؟! گفت: من يوسفم، و اين، برادر من است)» ».

 

 

وقال الإمام الباقر ع: (إن صاحب هذا الأمر فيه سنة من يوسف ابن أمة سوداء، يصلح الله عزّوجلّ أمره في ليلة واحدة) ([۴]).

امام باقر ع فرمود: «در صاحب این امر سنّتی از یوسف وجود دارد. او فرزند کنیز سیه‌چرده است. خداوند عزّوجلّ کارش را در یک شب اصلاح می‌کند».

 

 

فكل ما جرى ليوسف يجري للمهدي الأول وصي الإمام المهدي ع واليماني الموعود.

هر آنچه برای یوسف جریان یافت، برای مهدی اول، وصی امام مهدی ع و یمانی موعود نیز جاری خواهد بود.

 

﴿قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ(يوسف:۱۰.):

«(يکی از ايشان گفت: اگر می‌خواهيد کاری کنيد، يوسف را مکشيد، در عمق تاريک چاهش بيفکنيد تا کاروانی او را برگيرد)».

 

وهذه الآية تكررت مع عيسى ع فلما أراد علماء اليهود لعنهم الله قتله اعترض عليهم أحدهم ﴿قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْلا تقتلوا عيسى ع ……

این آیه با عیسی ع نیز تکرار شد؛ آن هنگام که علمای یهود که خداوند آنان را لعنت کند، خواستار قتل او شدند، یکی از ایشان به آنان اعتراض نمود «قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ» (يکی از ايشان گفت) عیسی ع را نکُشید....

 

وهذا ديدن علماء الدين غير العاملين في كل زمان يحاولون قتل الأنبياء والأوصياء لكي لا يتبعهم الناس وينجون من النار المستعرة في قلوب هؤلاء العلماء غير العاملين، ولكي يبقى الناس يتوهمون أن العلماء غير العاملين هم الطريق إلى الله بينما هم طريق إلى الشيطان و إلى جهنم بل هم جهنم، ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لا يُنْصَرُونَ(القصص:۴۱.).

این رَویه‌ی علمای بی‌عملِ دین در تمام دوران‌ها می‌‌باشد که تلاش می‌کنند پیامبران و اوصیا را به قتل برسانند، تا مردم از آنان پیروی نکنند و از آتشی که در قلب‌های این علمای بی‌عمل شعله‌ور شده است، نجات پیدا نکنند؛ تا مردم در این توهّم باقی بمانند که علمای بی‌عمل، همان راه به سوی خداوند هستند؛ در حالی که آنان، راه به سوی شیطان و به سوی جهنم و حتی خودِ جهنم می‌‌باشند. «(و آنان را پيشوايانی ساختيم که مردم را به آتش دعوت می‌کنند و در روز قيامت، هیچ یاری نشوند)».

 

وكما عادت هذه الآية مع علي ع وصي رسول الله وعادت مع وصي الإمام المهدي ع، فتدبروا يا أولي الألباب فإن في قصصهم عبرة فاعتبروا بها وتعلموا منها، ﴿لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ(يوسف:۱۱۱.)، فالامتحان كل مرة يعاد وكل مرة تفشلون وبين قولين ﴿اقْتُلُوا يُوسُفَ … وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ﴾، وهكذا كل مرة ﴿أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لا تَهْوَى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقاً تَقْتُلُونَ(البقرة:۸۷.).

همان طور که این آیه برای علی ع وصیّ رسول خدا تکرار شد، با وصیّ امام مهدی ع نیز تکرار شد؛ ای صاحبان خِرد! تدبّر کنید که در داستان‌های آنان، درسی نهفته است؛ از آن، عبرت گیرید و از آن بیاموزید. «(در داستان‌هايشان، خردمندان را عبرتی است. اين داستانی بَرساخته نيست، بلکه تصديق سخن پيشينيان و تفصيلی بر هر چيز است و برای آنها که ايمان آورده‌اند هدايت و رحمتی است)». هر بار امتحان تکرار می‌شود و هر بار شکست می‌خورید و بین دو سخن در نوسان: «(یوسف را بکشید.... و او را در عمق چاه افکنید)»  و در هر دفعه: «(هر گاه فرستاده‌ای آمد و چيزهايی آورد که مورد پسند نفس شما نبود سرکشی کرديد، گروهی را دروغ‌گو خوانديد و گروهی را کشتيد)».

 

متى تلتفتون إلى آيات الله ﴿لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ(يوسف:۷.)، الآن التفتوا فإنّ في قصة يوسف آيات للسائلين، سائلين الله تمام العقل، في سورة يوسف ذُكرت النبوة وليس الرسالة كما بيَّنتُ، فسورة يوسف في مقام بيان المواجهة بين العبد وربه، بين الرسول وربه، وليست في مقام بيان مواجهة الرسول مع الناس، فهي في بيان النبوة لا في بيان الرسالة، ولذلك فهي آيات لسائلين الله تمام العقل، آيات لأولياء الله، آيات لأصحاب القائم ع، آيات للسائرين إلى الله، آيات في طريق الله لسائلين الله الهداية، وقد بيَّن تعالى في أول سورة يوسف ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ(يوسف:۲.)، أي ترتقون إلى السماء السابعة الكلية سماء العقل فتتم عقولكم.

کِی متوجه آیات و نشانه‌های خداوند خواهید شد؟ «(در داستان يوسف و برادرانش، برای آنان که خواستارند، عبرت‌ها است)». حال توجه کنید: در داستان یوسف، آیات و نشانه‌هایی برای آنان که خواهانند، وجود دارد؛ کسانی که تمام عقل را از خداوند خواستارند. همان طور که بیان کردم، در سوره‌ی یوسف نبوّت مورد توجه قرار گرفته است و نه رسالت! پس سوره‌ی یوسف در جایگاه بیان رویاروییِ بنده و پروردگارش می‌باشد ـ‌بین فرستاده و پروردگارش‌ـ و نه در جایگاه بیان رویاروییِ فرستاده با مردم؛ بنابراین درصدد بیان نبوّت می‌باشد و نه رسالت. از همین رو، نشانه‌هایی است برای کسانی که تمام عقل را از خداوند خواستار می‌باشند؛ نشانه‌هایی برای اولیای خداوند، نشانه‌هایی برای یاران قائم ع، نشان‌هایی برای سِیر کنندگان به سوی خداوند، نشانه‌هایی در طریق الهی برای آنان که هدایت را از خداوند خواهانند. خداوند متعال در آغاز سوره‌ی یوسف بیان فرموده است: «(ما آن را قرآنی عربی نازل کرديم، باشد که شما به عقل درآیید)» ؛ یعنی به آسمان هفتم کلی که آسمان عقل است اِرتقا یابید تا عقل‌‌هایتان کامل گردد.

 

ولا يبعث نبي حتى يتم عقله، ويمسح القائم ع (وهو يد الله) على رؤوس أصحابه فتتم عقولهم، أي يمسح على رؤوسهم بالعلم وتتم عقولهم إذا عملوا بهذا العلم وارتقوا في ملكوت السماوات إلى السماء السابعة، ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَمِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمّىً وَلَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ(غافر:۶۷.).

پیامبری مبعوث نشد، مگر پس از کامل شدن عقلش. قائم ع (که دست خداوند است) روی سر یارانش دست می‌کِشد و عقل‌هایشان کامل می‌شود؛ یعنی با علم بر سرشان دست می‌کِشد و اگر به این علم عمل کنند و در ملکوت آسمان‌ها به آسمان ارتقا یابند، عقل‌هایشان کامل می‌شود. «(او کسی است که شما را از خاک، سپس از نطفه، سپس از لخته‌ی خونی بيافريده است. آنگاه شما را که کودکی بوديد از رحم مادر بیرون آورد تا به سن جوانی برسيد و پير شويد. بعضی از شما پيش از پيری بميريد و بعضی به آن زمان معين می‌رسيد و شايد به عقل دريابيد)».

 

 


 

 ******


 

 

([۱]) الأعراف: ۱۷۳ - ۱۷۲، وهذه الآية فيها رد على من يقول ما ذنب من لم يصل إليه الإسلام ولم يبلغ برسالات السماء كمن عاش في مجاهل أفريقيا أو في أطراف الأرض أو في أرض بعيدة عن أرض المرسلين عليهم السلام، والرد أن الآية الأولى تثبت أن الناس تم امتحانهم وكل أخذ مقامه وتبين حاله واستحقاقه والآية الثانية تبين أنهم غير معذورين بإتباع ضلال آبائهم في هذه الأرض أو أنهم عاشوا في أرض لم يطأها نبي ولم يصل لها الحق ولم يبلغهم به أحد لان الله يقول لهم إني امتحنتكم في عالم الذر وعلمت حالكم واستحقاقكم فلا تقولوا (إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ) الأعراف:۱۷۳، أي أن الله يقول لهم أنا اعلم انه لو جاءكم الأنبياء والأوصياء والمرسلون وبلغكم برسالات السماء المبلغون لما آمنتم ولما صدقتم (وَلَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ   مُعْرِضُونَ) الأنفال:۲۳، أما من يقول فلماذا لم يسووا مع الكفار في ارض الرسالات في إيصال البلاغ فالرد أن تبليغ هؤلاء فضل على من لا يقبل الفضل ولا يستحقه وأنت تعلم علم مسبق انه لا يقبله يقيناً فعرضه عليه تحصيل حاصل، وبالتالي فلا يضر أن تعرضه على بعضهم لبيان أن الباقي كهؤلاء الذين عرض عليهم الحق فلم يقبلوه فالعرض على بعضهم لإتمام الحجة وانه لا عذر لمن يقول (إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ)؛ لأن نظرائهم عرض عليهم الحق فاختاروا ضلال آبائهم على هدى المرسلين (وَكَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ) الزخرف:۲۳، بل جعلوا ضلال آبائهم هو الهدى والحق (بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ) الزخرف:۲۲.   

 

  

([۱])- اعراف: ۱۷۲ و ۱۷۳. در این آیه پاسخی وجود دارد به کسی است که می‌گوید: گناه کسی که اسلام و رسالت‌های آسمانی به او نرسیده است، مانند کسی که در سرزمین‌های ناشناخته‌ی آفریقا یا در گوشه و کنارهای زمین یا در سرزمینی دور از سرزمین فرستادگان ع زندگی می‌کند، چیست؟ پاسخ این است که آیه‌ی اول ثابت می‌کند که امتحان همه‌ی مردم به پایان رسید و هر کدام از آنها جایگاه خود را برگرفت و وضعیت و استحقاقش روشن شد.  آیه‌ی دوم بیان می‌کند که آنها با پیروی کردن از گمراهی پدرانشان در این زمین، یا اینکه در سرزمینی زندگی می‌کردند که پیامبری بر آن قدم نگذاشته و حق به آن نرسیده و کسی آن را نرسانیده است، معذور نمی‌باشند؛ چرا که خداوند به آنان می‌‌فرماید: من شما را در عالَم ذرّ آزمودم و وضعیت و استحقاق شما را دانستم. پس نگویید: «(پدران ما پيش از اين مشرک بودند و ما نسلی بوديم پس از آنها. آيا به سبب کاری که باطل‌کنندگان کرده بودند ما را به هلاکت می‌رسانی؟)»  (اعراف۱۷۳)؛ به عبارت دیگر خداوند به آنان می‌فرماید: من داناتر هستم، که اگر پیامبران و اوصیا و فرستادگان نزد شما می‌آمدند و تبلیغ‌کنندگان، رسالت‌های آسمان را به شما می‌رسانیدند، باز هم ایمان نمی‌آوردید و تصدیق نمی‌کردید. «(و اگر خدا خيری در آنان می‌يافت، شنوايشان می‌ساخت و حتی اگر هم آنها را شنوا ساخته بود باز هم برمی‌گشتند و رويگردان می‌شدند)»  (انفال۲۳). اما کسی که می‌گوید: چرا آنان در مقوله‌ی رسیدن ابلاغ، با کفّاری که در سرزمین رسالت‌ها زندگی می‌کردند، مساوی نیستند؟ پاسخش این است که تبلیغ به آنان، فضیلتی است نسبت به کسی که فضیلت را نمی‌پذیرد و مستحقش نمی‌باشد؛ در حالی که از پیش می‌دانستیم که او به طور قطع و یقین آن را نمی‌پذیرد و اگر به آنها عرضه می‌شد، همین نتیجه حاصل می‌شد. اما اشکالی ندارد که بر برخی از آنها عرضه شود تا بیان شود که سایرین نیز همانند همین گروهی هستند که حق بر ایشان عرضه شد و قبولش نگردند. بنابراین عرضه به برخی از آنها به جهت اتمام حجت است و عذری برای کسی که بگوید: «(پدران ما پيش از اين مشرک بودند و ما نسلی بوديم پس از آنها)»  باقی نمی‌ماند؛ چرا که بر همانندهای آنها حق عرضه شد و آنان گمراهی پدرانشان را بر هدایت فرستادگان برگزیدند. «(به اين ترتیب، پيش از تو به هيچ قريه‌ای بيم‌دهنده‌ای نفرستاديم مگر آنکه متنعّمانش گفتند: ما پدرانمان را بر آيينی یافتیم و به اعمال آنها اقتدا می‌کنيم)»  (زخرف۲۳) و حتی گمراهی پدرانشان را هدایت و حق دیدند «(نه، بلکه می‌‌گويند: پدرانمان را بر آيينی یافتیم و ما از پِی آنها هدایت‌یافته‌ایم)»  (زخرف۲۲).


 


 

([۲])-([عيون أخبار الرضا ع : ج۱ ص۲۴ -۲۶.]).


 

([۳])-([كمال الدين وتمام النعمة للشيخ الصدوق: ص۱۴۴.]).  


 

([۴])-([كمال الدين وتمام النعمة للشيخ الصدوق: ص۳۲۹.]). 

إضاءة من فاتحة سورة يوسف ، روشنگری از آغاز سوره‌ی یوسف

سرفصل ها

همه