Logo
دانلود فایل متنی

إضاءة من الجب

روشنگری از چاه

 

﴿قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ(يوسف:۱۳.).

«(گفت: اگر او را ببريد، غمگين می‌شوم و می‌ترسم که از او غافل شويد وگرگ او را بخورد)».

 

أراد يعقوب ع بالذئب النفس الأمارة بالسوء، ﴿وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ عن ذكر الله، وتذكر حالكم في الذر، وفي بداية سورة يوسف: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ(يوسف:۳.)، فأنتم غافلون عن الذئب المستعر في بواطنكم، أي أنفسكم الأمارة بالسوء، كغفلتكم عن حالكم في الذر الأول، ﴿وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى فَلَوْلا تَذَكَّرُونَ(الواقعة:۶۲.).

منظور یعقوب ع از گرگ، نفس اَمرکننده به بدی است. «(از او غافل شويد)»  یعنی از یاد خداوند در حالی که وضعیت شما را عالم ذرّ به یاد آورد، و در آغاز سوره‌ی یوسف «(با اين قرآن که به تو وحی کرده‌ايم، بهترين داستان را برايت حکايت می‌کنيم، که تو پیش از اين از بی‌خبران بودی)» ، شما از گرگی که در درونتان شعله‌ور است بی‌خبر هستید ـ‌یعنی نفس‌های امر کننده به بدی شما‌ـ مانند غفلت‌تان از وضعیتتان در عالم پیشین ذرّ. «(شما از پیدایش نخست آگاهيد؛ چرا به يادش نمی‌آوريد؟)».

 

فلما ألقوه في الجب بيَّن لهم يعقوب هذا الذئب الذي أكل يوسف: ﴿قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ(يوسف:۱۸.)، وفي الجب رأى يوسف ع أن هذه الذئاب سيهذبها الجوع وستأتيه خاضعة ﴿وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ(البقرة:۱۵۵.)، رأى يوسف في الرؤيا هذه الذئاب تتخضع بين يديه ﴿فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ(يوسف:۸۸.)، وهو يذكرهم أنهم كانوا الذئاب التي أكلته من قبل ﴿وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ(يوسف:۱۵.)، ﴿قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ(يوسف:۸۹.)، لا تذكرون الله، غافلون عن ذكر الله وهذه آية للسائلين، فإذا اجتمع الجهل والغفلة أمسى الإنسان ذئباً متوحشاً لا يعرف الرحمة، فيعقوب يخاطبهم ﴿وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ(يوسف:۱۳.)، ويوسف يخاطبهم ﴿إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ، ويوسف الوصي النبي المرسل ماذا يكون رده على إخوته الذين حسدوه وأرادوا قتله ؟ ﴿قَالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ(يوسف: ۹۲.).

هنگامی که او را در چاه انداختند، یعقوب این گرگی که یوسف را خورد، برایشان تبیین نمود. «(گفت: نفس شما، کاری را در نظرتان بياراسته است. اکنون برای من صبر جميل بهتر است و خداوند، کسی است که در آنچه شما می‌گویید، باید از او ياری خواست)». یوسف ع در چاه دید که گرسنگی، این گرگ‌ها را شتابان می‌کند و خاضعانه به درگاه او می‌آیند. «(البته شما را با مقداری ترس و گرسنگی و بينوايی و بيماری و نقصان در محصول می‌آزماييم، و شکيبايان را بشارت ده)». یوسف در رؤیا دید که این گرگ‌ها در پیشگاهش خضوع می‌کنند. «(چون بر يوسف داخل شدند، گفتند: ای عزيز، ما و کسانمان به گرسنگی افتاده‌ايم و سرمايه‌ای اندک آورده‌ایم. پس پيمانه‌ی ما را تمام ادا کن و بر ما صدقه بده، زيرا خداوند صدقه‌دهندگان را پاداش می‌دهد)»  و به آنان یادآوری می‌کند که آنها همان گرگ‌هایی بودند که پیش‌تر او را خوردند. «(در حالی که خود، نمی‌دانستند)»  ، «(گفت: آیا می‌دانيد از روی نادانی با يوسف و برادرش چه کرديد؟)» ؛ آنها خداوند را به یاد نداشتند، از یاد خداوند غافل بودند و این نشانه‌ای برای درخواست‌کنندگان می‌باشد. اگر نادانی و غفلت با هم جمع شوند، انسان گرگی وحشی می‌شود که رحمت و مهربانی را هیچ نمی‌شناسد. یعقوب آنها را مخاطب قرار می‌دهد: «(در حالی که از او غافل بودید)»  و یوسف آنان را مورد خِطاب قرار می‌دهد: «(شما نادان بودید)». پاسخ یوسفِ وصی و پیامبر فرستاده شده، به برادرانش که به او حسادت ورزیدند و قصد کشتنش را داشتند، چه بود؟ «(گفت: امروز بر شما سرزنشی نیست، خدا شما را می بخشايد که او مهربان‌ترين مهربانان است)».


 

إنه كرد هابيل ابن آدم أول وصي مقتول على من أراد قتله: ﴿لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ﴾، وكرد موسى ع على السامري الذي أراد قتل هارون وموسى ع: ﴿قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِسَاس.

پاسخ او مانند پاسخ هابیل فرزند آدم، اولین وصیِ کُشته شده، به کسی بود که قصد کشتنش را داشت: «(اگر تو بر من دست گشايی تا مرا بکُشی، من بر تو دست نگشايم که تو را بکُشم؛ من از خدا که پروردگار جهانيان است می‌ترسم)» ، و مانند پاسخ موسی ع به سامری که قصد کشتن هارون و موسی ع را داشت: «(گفت: برو، در زندگی اين دنيا چنان شَوی که پيوسته بگويی: به من نزديک مشوید)».

 

قصة كل مرة تتكرر، فهل من متذكر، وهل من معتبر إن ﴿فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَاب(يوسف:۱۱۱.).

داستانی که هر بار تکرار می‌شود. آیا پندگیرنده‌ای هست؟ و آیا کسی هست که عبرت گیرد؟ «(در داستان‌هايشان، خردمندان را عبرتی است)».

 

وبعد الجريمة يأتي الإعلام ليقلب الحقائق، وربما يجعل من القاتل مقتولاً ومن المقتول قاتلاً، ﴿وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ(يوسف:۱۶.).

پس از اِرتکاب جُرم، سانسور و تمارض از راه می‌رسند تا حقایق را وارونه جلوه دهد؛ چه بسا قاتل را مقتول و مقتول را قاتل جِلوه می‌دهد. «(شب هنگام، گريان نزد پدرشان بازآمدند)».

 

ولم يكتفِ الذئب البشري بإلقاء يوسف ع في الجب وتزوير الحقائق، بل ذهب في التنكيل بيوسف إلى أبعد من هذا، فلما أخرجه أهل القافلة من الجب وفرحوا به جاءهم الذئب، وقال هذا عبدي، ولم يقل إخوة يوسف عن يوسف إنه عبدنا ليبيعوه ويحصلوا على المال من أهل القافلة، بل للتنكيل بيوسف وتسليمه إلى الرق والعبودية، فهم باعوه بثمن بخس دراهم قليلة، وذلك لأنهم زاهدون فيه يريدون الخلاص منه بكل صورة، ويريدون أن يجعلوه عبداً مملوكاً بكل طريقة ﴿وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ(يوسف:۲۰.).

گرگِ بشری، به انداختن یوسف ع در چاه و جَعل حقایق بسنده نمی‌کند؛ بلکه آمد تا بیش از اینها یوسف را خوار و خفیف کند؛ هنگامی که کاروانیان او را از چاه بیرون آوردند از این بابت شادمان گشتند، گرگ نزد آنان آمد و گفت: این بنده‌ی من است. برادران یوسف به این صرفاً به این دلیل در مورد یوسف گفتند که او بنده‌ی ما است تا او را بفروشند و از کاروانیان به مالی دست پیدا کنند؛ و حتی برای خوار و خفیف کردن یوسف و تسلیم کردن او به بردگی و بندگی، چنین سخنی بر زبان راندند. آنها او را با بهایی کم و درهم‌هایی اندک، فروختند؛ چرا که رغبتی نسبت به او نداشتند و می‌خواستند به هر صورتی که امکان‌پذیر بود، از او رهایی یابند و به هر طریق ممکن، او را بندگی و مالکیت دیگری، درآورند. «(او را به بهای اندک، به چند درهم فروختند، که هيچ رغبتی به او نداشتند)».

 

 

 


 


 

إضاءة من الجب ، روشنگری از چاه

سرفصل ها

همه