Logo
دانلود فایل متنی

إضاءة

دعوة يوسف ع في مصر لماذا ؟!

روشنگری: دعوت یوسف ع، چرا در مصر؟!

 

إجابة هذا السؤال تفتح الباب لمعرفة الحكمة من اختيار مكان بعث الأنبياء والمرسلين (علیهم السلام) وأيضاً لمعرفة الحكمة من نقل يوسف ع من حضن أبيه إلى أرض مصر، وأيضاً لمعرفة المهمة الأولى التي تكفلها الأنبياء والمرسلون (علیهم السلام)، فالإجابة على هذا السؤال حجر مبارك يصيب ثلاثة عصافير وربما أكثر لا كما يقول المثل عصفوران بحجر.

پاسخ به این پرسش، بابی برای شناختن حکمتِ انتخاب مکان بعثت پیامبران و فرستادگان(علیهم السلام) و همچنین برای شناختن حکمتِ منتقل شدن یوسف ع از آغوش پدر به سرزمین مصر را می‌گشاید؛ همچنین برای دانستن وظیفه‌ی مهم نخستینی که پیامبران و فرستادگان(علیهم السلام) به آن مأمور شده‌اند. پاسخ این پرسش، سنگ مبارکی است که سه گنجشک را هم‌زمان می‌زند و شاید هم بیشتر؛ و نه چون ضرب المثلی که می‌گوید: دو گنجشک با یک سنگ.

 

ويبدأ الجواب من العودة إلى أول خليفة لله في أرضه وهو آدم ع، وهذا أجمع عليه أصحاب الديانات الإلهية، وفي القرآن: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً(البقرة:٣٠.).

شروع پاسخ، به اولین جانشین خداوند در زمینش یعنی حضرت آدم ع بازمی‌گردد. این چیزی است که تمامی پیروان ادیان الهی در موردش اتفاق نظر دارند و در قرآن آمده است: «(من در زمين خليفه‌ای قرار می‌دهم)».

 

هذه الخلافة التي رفضها إبليس (لعنه الله) وتابعه على هذا الرفض أكثر بني آدم ﴿إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ(الحجر:٤٢.)، وتشكلت على طول الخط جهتان، جهة الحق يمثلها خليفة الله في أرضه ومن تبعه، وجهة الباطل ويمثلها المنكرون لخليفة الله في أرضه، وهم الحكام والعلماء غير العاملين ومن تبعهم.

این همان خلافت و جانشینی است که ابلیس (لعنت الله) آن را نپذیرفت و بیشتر فرزندان آدم از این نپذیرفتن، دنباله‌روی نمودند: «(مگر آن گمراهانی که تو را پيروی کنند)». در طول مسیر، دو جبهه تشکیل شد: جبهه‌ی حق به نمایندگیِ جانشین خداوند در زمینش و پیروان آنها، و جبهه‌ی باطل به نمایندگیِ انکار کنندگان خلیفه‌ی خداوند در زمینش، حاکمان و علمای بی‌عمل و پیروانشان.

 

وبما أنّ خليفة الله في أرضه آدم ع ومن خلفه من الأوصياء من ذريته، ﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ(آل عمران:٣٤.) يمثلون الله في الأرض، فحكمهم حكم الله وأمرهم أمر الله ونهيهم نهي الله ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى(النجم:٣-٤.).

از این جهت که جانشین خداوند در زمینش یعنی حضرت آدم ع و اوصیای پس از او از فرزندانش «(فرزندانی بودند، برخی از نسل برخی ديگر پديد آمده، و خداوند شنوا و دانا است)»  تمثیل خداوند در زمین می‌باشند؛ پس حُکم آنها، حکم خداوند، فرمان آنها، فرمان خداوند و نَهی‌شان، نَهی خداوند می‌باشد: «(و سخن از روی هوی و هوس نمی‌گويد * نيست اين سخن جز آنچه وحی می‌شود)».

 

فقد تشكلت جبهة من جبهات الباطل تواجه الأوصياء في صميم دعوتهم وادعاءهم (علیهم السلام)، حيث ادعى هؤلاء الدجالون أنهم خلفاء الله في أرضه، وهم أصناف كثيرة منهم من ادعى النبوة الباطلة أو الإمامة الباطلة أو الملك الباطل، أي أنهم ادعوا أنهم من الله ويمثلون الله، بينما هم من الشيطان ويمثلون الشيطان، وخدعوا كثيراً من الناس، واتبعهم كثير من الناس، ولهذا جاء الأنبياء ليدافعوا عن الخط الإلهي الحقيقي ودعوة الله الحقيقية، وبينوا للناس حقهم، وان هؤلاء الدجالين مغتصبون لحقهم وتقمصوا مراتبهم (علیهم السلام).

جبهه‌ای از جبهه‌های باطل که با اوصیا رو‌به‌رو می‌شود، در خلال دعوت و ادعای آنها(علیهم السلام) شکل می‌گیرد؛ به طوری که این دجّال‌‌ها ادعا می‌کنند که خودشان، جانشینان خداوند در زمینش می‌باشند. آنها خود به گروه‌های متععدی تقسیم می‌شوند؛ از جمله برخی از آنان ادعای پیامبری، امامت یا سلطنت باطل و دروغین را مطرح می‌کنند؛ به عبارت دیگر مدعی می‌شوند که از سوی خداوند و نماینده‌ی او هستند، در حالی که از سوی شیطان و نماینده‌ی او می‌باشند. آنها بسیاری از مردم را فریب می‌دهند و بسیاری از مردم پیرویشان می‌کنند. به همین سبب، پیامبران آمدند تا از مسیر واقعی الهی و دعوت حقیقی خداوند دفاع نمایند و حق خودشان را برای مردم آشکار کنند؛ هر چند این دجّال‌ها، غاصبان حق آنها باشند و جامه‌های آنها(علیهم السلام) را بر تن خویش کرده باشند.

 

ولعل من أخطر هؤلاء المدعين هم الفراعنة في مصر؛ لأنهم ادعوا أنهم هم السلالة المباركة الطيبة من ذرية آدم ع، وأن خلافة الله فيهم، بل هم ادعوا أنهم فوق مستوى البشر وأن لهم مرتبة من مراتب الألوهية على بقية بني آدم ع، فيجب أن يطيعهم كل الناس طاعة عمياء دون تفكر أو تدبر في حالهم المخزي وسلوكهم المنحرف عن تعاليم الدين الإلهي.

فراعنه‌ی مصر از خطرناک‌ترین این مدعیان باشند؛ چرا که مدعی بودند که آنها خود سلسله‌ای مبارک و پاک از نسل آدم ع هستند و جانشینی و خلافت در میان آنان است؛ حتی ادعا کردند فراتر از جایگاه بشر می‌باشند و آنها مرتبه‌ای از مرتبه‌های الوهیت بر سایر نسل آدم ع را دارا هستند؛ پس بر همه‌ی مردم واجب است که از آنان اطاعت کنند؛ اطاعتی کورکورانه، بدون هیچ تفکر و تدبری در وضعیت پست و حقیرشان و همچنین مَنهَج انحرافی‌شان از تعالیم دین الهی!

 

ولهذا كان لابد من مواجهة هذا التحريف والانحراف وفضح رموزه وبيان الحق وأهله، فكان يوسف ع النبي المرسل هو المختار من الله سبحانه وتعالى لهذه المهمة الشاقة وذات الشوكة.

از همین رو، رویارویی با این تحریف و انحراف و رسوا نمودن سَران آن و بیان کردن حق و اهلش، ناگزیر می‌باشد. یوسف ع پیامبرِ فرستاده شده، فردِ انتخاب شده از سوی خداوند سبحان و متعال برای این مأموریت دشوار و طاقت‌فرسا و پُر خَس و خاشاک شد.

 

ولهذا نُقل يوسف ع إلى مصر ليواجه هؤلاء المدعين، ويبين الحق ويفضحهم ويمهد الطريق لقائم آل إبراهيم ع موسى ع، وقد نجح يوسف ع نجاحاً عظيماً وكبيراً لا نجد نتائجه في عصر يوسف ع وعند عامة الناس فقط، بل نجد نتائجه المباركة بعد مئات السنين في عصر موسى ع وفي قصر فرعون بالذات.

به همین جهت یوسف ع به مصر منتقل شد تا با این مدعیان مواجه شود، حق را بیان کند، آنها را رسوا و مُفتضح نماید و مسیر را برای قائم آل ابراهیم ع یعنی حضرت موسی ع هموار نماید. یوسف ع به پیروزی بزرگ و ارزشمندی دست یافت که نتایج آن را فقط در زمان یوسف ع و نزد عامه‌ی مردم نمی‌بینیم؛ بلکه نتایج مبارکی از آن را صدها سال بعد در زمان حضرت موسی ع و به خصوص در خودِ کاخ فرعون مشاهده می‌کنیم.

 

وهذا مؤمن آل فرعون في عصر موسى ع وهذا خطابه: ﴿وَلَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جَاءَكُمْ بِهِ حَتَّى إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ(غافر:٣٤.).

این مؤمن آل فرعون در زمان موسی ع و خِطابه‌ی او می‌باشد: «(و يوسف پيش از اين با دلايل روشن بر شما مبعوث شد و شما از آنچه آورده بود، همچنان در شک می‌بوديد. چون يوسف بمُرد، گفتيد: خداوند پس از او ديگرپيامبری نخواهد فرستاد؛ خدا گزاف‌کارِ شک‌آورنده را اينگونه گمراه می‌سازد)».

 

إذن يوسف ع نُقل إلى مصر ليحقق مهمة إلهية كبرى، فمكان بعثة يوسف ع مصر التي كانت تمثل مركز دعوة الشيطان في ذلك الزمان، وعندما تُحارب العدو في عقر داره وتنتصر فهذا يدل على القوة والهيمنة التي تملكها، وهي قوة وهيمنة الله سبحانه وتعالى القادر على كل شيء، القادر أن يجعل يوسف ع الصبي الصغير يهدم مملكة الشيطان ويسيطر عليها، ويهدي الكثير من أهلها إلى الحق.

بنابراین یوسف ع به مصر منتقل شد تا وظیفه‌ی الهیِ بزرگی را به انجام برساند. مکان مبعوث شدن یوسف ع مصر است که در آن زمان، نماینده‌ی مرکز دعوت شیطان محسوب می‌شد. اگر با دشمن در میانه‌ی خانه‌ی خودش به نبرد برخیزد و پیروز گردد، این بر توانایی و تسلطی که در اختیار دارد دلالت می‌نماید؛ همان توانایی و تسلط خداوند سبحان و متعال که بر هر چیزی توانا است. او قادر است یوسف ع صغیر و کوچک را به گونه‌ای قرار دهد که حکومت شیطان را نابود کند، بر آن مسلّط شود و بسیاری از مردمانش را به حق هدایت کند.

 

فهو في مصر يخاطب أهلها - الذين يتبعون الفرعون، ويعتبرونه خليفة الله في أرضه، بل ممثل اللاهوت في الأرض - بهذا الخطاب: ﴿إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ(يوسف:٣٧.).

او مردم را در مصر ـ‌کسانی که از فرعون پیروی می‌کردند و او را جانشین خداوند در زمینش و حتی تمثیلی از لاهوت در زمین، می‌پنداشتند‌ـ  این گونه مخاطب قرار می‌دهد: «(من کیش و آیین مردمی را که به خدای يکتا ايمان ندارند و به روز قيامت کافرند، ترک کرده‌ام)».

 

ومع أنّ الثابت والمعروف تاريخياً أن الفراعنة لعنهم الله كانوا يروجون للعالم الآخر ووجوده، ولكن في الحقيقة لم يكن ترويجهم عن إيمان ويقين بالآخرة، بل كانوا يروجون له على أنهم أسياده وملوكه وحكامه، ولن يكون نصيب فيه إلا لمن يتبعهم ويشايعهم، ولهذا يوسف ع بيَّن هذه الحقيقة بكل وضوح، أنهم ﴿لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ﴾، وأنهم ﴿بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ﴾، فهم يدَّعون الإيمان لينتفعوا به دنيوياً ويهيمنوا من خلال ادعائهم على الناس بالخداع والدجل.

با اینکه از منظر تاریخی، اینکه فراعنه که خداوند لعنت‌شان کند، جهان دیگر و وجود آن را ترویج می‌کردند، شناخته شده و ثابت شده است، ولی در حقیقت این ترویج آنها از روی ایمان و یقین به آخرت نبود؛ بلکه با این عنوان آن را ترویج می‌کردند که خودشان آقایان، پادشاهان و حاکمان آن هستند و فقط کسانی از آن بهره‌مند خواهند شد که از آنها پیروی کنند و آنها را همراهی نمایند. از همین رو یوسف ع این حقیقت را با وضوح تمام بیان می‌کند که «(آنها به خداوند ایمان ندارند)»  و اینکه آنها «(به آخرت کافر هستند)» ؛ بنابراین آنها ادعای ایمان دارند تا به این وسیله به سود مادی و دنیوی برسند و به واسطه‌ی ادعایشان با خدعه و حیله‌گری بر مردم مسلّط شوند.

 

ثم إنّ يوسف ع لا يكتفي بفضح المدعين والدجالين، بل يُبيّن أصحاب الحق لأهل مصر وأيضاً بكل وضوح ويسميهم بأسمائهم، بل ويُبيّن انتسابه لهم، مع أن المفروض أنه غير معروف النسب، بل صبي التقطه بعض السيارة. ﴿وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ(يوسف:٣٨.).

به علاوه یوسف ع فقط به رسوا کردن این مدعیان و دروغ‌گویان کفایت نمی‌کند؛ بلکه صاحبان حق را برای مردم مصر روشن می‌کند و همچنین به روشنی تمام از آنها نام می‌برد و حتی انتساب خودش را به آنان بیان می‌نماید؛ علی رغم اینکه نَسَب او شناخته شده نبود، بلکه کودکی بود که کاروانی او را یافته بود. «(من پيرو کيش پدرانم، ابراهيم و اسحاق و يعقوب هستم و ما را نسِزَد که هيچ چيز را شريک خدا قرار دهيم. اين فضيلتی است که خدا بر ما و بر مردم ديگر ارزانی داشته است ولی بيشتر مردم ناسپاس‌اند)».

 

ويُبيّن يوسف ع العقيدة الحقة، وأنها عقيدته وعقيدة آبائه الأنبياء (علیهم السلام) ﴿مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ﴾.

یوسف ع عقیده‌ی حق را تبیین می‌نماید و اینکه این عقیده، عقیده‌ی او و پدران پیامبرش(علیهم السلام) می‌باشد. «(و ما را نسِزَد که هيچ چيز را شريک خدا قرار دهيم. اين فضيلتی است که خدا بر ما و بر مردم ديگر ارزانی داشته است ولی بيشتر مردم ناسپاس‌اند)».

 

ويستمر في فضح الفراعنة وأن ربوبيتهم ربوبية باطلة لا تنبع من ربوبية الله سبحانه وتعالى، ولا علاقة لها بربوبية الله سبحانه وتعالى ﴿يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ(يوسف:٣٩.).

او در رسوا کردن فراعنه و اینکه ربوبیّت آنها، ربوبیت باطلی است که از ربوبیت خداوند سبحان و متعال سرچشمه نمی‌گیرد و هیچ ارتباطی با ربوبیت خداوند سبحان و متعال ندارد، اسمترار دارد. «(ای دو هم‌زندانی، آيا خدايان متعدد بهتر است يا الله، آن خداوند واحدِ قهّار؟)».

 

ثم يختم يوسف ع دعوته إلى الحق ببيان أصل دعوة أهل الباطل وعدم ارتباطها بالله سبحانه وتعالى ﴿مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ(يوسف:٤٠.).

سپس یوسف ع دعوت حَقّش با بیان ریشه‌ی دعوت اهل باطل و ارتباط نداشتن آن با خداوند سبحان و متعال، به پایان می‌رساند «(شما غیر از خداوند يکتا چیزی جز نام‌هایی را که خود و پدرانتان آنها را اینگونه خوانده‌ايد و خداوند حجتی بر اثبات آنها نازل نکرده است، نمی‌پرستید. هیچ حکمی جز حکم خدا نيست. فرمان داده است که جز او را نپرستيد. اين است دين راست و استوار ولی بيشتر مردم نمی‌دانند)».

 

إذن، التفتوا .. هؤلاء الفراعنة (الدجالون والعلماء غير العاملين والحكام) دعوتهم ﴿مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَان؛ لأنها قوانين وأسماء وضعها الناس، وما يضعه الناس إن لم يكن من الله فهو من الشيطان وعبادة للشيطان ﴿مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ﴾.

بنابراین، توجه داشته باشید.... دعوی این فراعنه (فریب‌دهندگان، علمای بی‌عمل و حاکمان) «(خداوند حجتی بر اثبات آنها نازل نکرده است)» ؛ چرا که قوانین و نام‌هایی هستند که مردم وَضع‌شان نموده‌اند و هر چه مردم وضع کنند، اگر از سوی خداوند نباشد، از ناحیه‌ی شیطان است و عبادت شیطان محسوب می‌گردد «(شما غیر از خداوند يکتا چیزی جز نام‌هایی را که خود و پدرانتان آنها را اینگونه خوانده‌ايد، نمی‌پرستید)».

 

وكما قال رسول الله محمد (صلی الله علیه وآله وسلّم): (من استمع إلى ناطق فقد عبده، فإن كان ينطق عن الله فقد عبد الله، وإن كان ينطق عن الشيطان فقد عبد الشيطان) ([۱]).

همان طور که حضرت محمد رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) می‌فرماید: «کسی که به سخن‌گویی گوش فرا دهد، او را پرستیده است؛ اگر در مورد خداوند سخن بگوید، خداوند را پرستیده و اگر در مورد شیطان سخن بگوید، شیطان را پرستیده است».

 

أما إن كنتم تطلبون الحق فهو في (الملك لله) وحاكمية الله ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ﴾، هذا هو الدين الحق الذي يرضاه الله وإن جهله الناس ولم يرضوه ﴿ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ﴾، هذا هو الحق بيَّنه يوسف ع بخير بيان.

اما اگر خواستار حق هستید، حق در «فرمان‌روایی خداوند» و حاکمیت خداوند می‌باشد: «(هیچ حکمی جز حکم خدا نيست. فرمان داده است که جز او را نپرستيد)». این همان دین حقی است که مورد رضایت خداوند می‌باشد؛ حتی اگر مردم به آن ناآگاه باشند و آن را خوش نداشته باشند: «(اين است دين راست و استوار ولی بيشتر مردم نمی‌دانند)». این حقی است که یوسف ع با بهترین بیان، آن را بیان می‌نماید.

 

والله بيَّن أن الملك له سبحانه وتعالى، وهو الذي يُعيِّن وينصب من يشاء، وليس للناس الاعتراض أو تنصيب من يشاؤون أو اغتصاب الملك:

و خداوند روشن می‌سازد كه همانا مُلك (فرمانروائي) از آنِ اوست سبحان و متعال ، و اوست كه معيّن می‌سازد و نصب می‌كند هر كه را كه خواهد ، و بر مردم نيست كه اعتراض كنند يا تنصيب كنند هركه را كه خواهند يا غصب (تصاحب ) كنند مُلك را :

 

﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ(آل عمران:٢٦.).

«(بگو: بارخدايا! تويی دارنده‌ی مُلک و پادشاهی. به هر که بخواهی مُلک می‌دهی و از هر که بخواهی مُلک می‌ستانی. هر کس را که بخواهی عزت می دهی و هر کس را که بخواهی ذلت می‌دهی همه‌ی نيکي‌ها به دست تو است و تو بر هر کاری توانايی)».

 

﴿الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً(الفرقان:٢.).

«(آن کس که از آنِ او است فرمان‌روايی آسمان‌ها و زمين، و فرزندی نگرفته است، و او را شريکی در فرمان‌روايی نيست، و هر چيز را بيافريده و به اندازه تقدیر کرده است)».

 

﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ(الملك:١.).  

«(بزرگوار و متعالی است خداوندی که فرمان‌روايی به دست او است، و او بر هرچيزی توانا است)».

 

ثم هو سبحانه يسألهم سؤال مستنكر لعملهم في الاستحواذ على الملك وإقصاءهم لخلفاء الله في أرضه الأنبياء والأوصياء أو كما سماهم سبحانه (النَّاسَ)، ﴿أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لا يُؤْتُونَ  النَّاسَ نَقِيراً(النساء:٥٣.).

سپس خداوند سبحان از آنها پرسشی می‌پرسد که عملکرد آنها را در سیطره یافتن بر فرمان‌روایی و دور کردن خلفای خداوند در زمینش، یعنی پیامبران و اوصیا  یا همان طور که خودِ سبحان و متعالش نامیده است یعنی «النَّاسَ» (مردممحکوم می‌نماید: «(يا از پادشاهی نصيبی برده‌اند؟ که در اين صورت به قدرِ آن گودی که بر پشت هسته‌ی خرما است به مردم سودی نمی‌رسانند)».

 

يا له من سؤال، ويا له من سائل، ويا له من خزي للمسؤولين، فبماذا سيجيبون ؟! هل سيقولون إن الملك لهم وليس لله، أم سيقولون إنهم شركاء لله في ملكه ﴿لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ ؟؟

عجب پرسشی و عجب  پرسش‌کننده‌ای، و چه پستی و حقارتی برای پرسش‌شوندگان! چگونه پاسخ خواهید داد؟! آیا خواهید گفت فرمان‌روایی برای آنها است و از آنِ خداوند نمی‌باشد؟! یا خواهید گفت آنان شریکان خداوند در فرمان‌روایی‌اش می‌باشند؟! «(از پادشاهی نصيبی برده‌اند؟)».

 

حقاً، إنه خزي وعار لمن نصبوا أنفسهم، ولمن نصبوا غيرهم (بالانتخابات والشورى)، لمن ادعوا بعملهم أن الملك لهم لا لله، ولمن ادعوا بعملهم أنهم شركاء لله في ملكه.

به حق که ننگ و عار برای کسانی است که خودشان را منصوب نموده‌اند و همین‌طور برای کسانی که غیر خودشان را «با انتخابات و شورا» منصوب می‌نمایند؛ برای کسانی که با عملشان ادعا می‌کنند سلطنت از آنِ آنها است و نه برای خداوند؛ برای کسانی که با عملشان ادعا می‌کنند که آنها شریکان خداوند در فرمان‌روایی‌اش می‌باشند!

 

فإن كانوا يريدون الخلاص من هذا الخزي أمام الله فليعترفوا أن الله يؤتي ملكه من يشاء، وقد شاء الله أن يكون ملكه في آل إبراهيم (علیهم السلام)، ثم آل محمد (علیهم السلام) وهم من آل إبراهيم (علیهم السلام)، ثم في آل محمد بن الحسن المهدي ع وهم من آل محمد (علیهم السلام) وهم من آل إبراهيم (علیهم السلام).

اگر خواهان رهایی از این ننگ و خفّت در پیشگاه خداوند هستند، باید اعتراف نمایند که تنها خداوند همان کسی است که به هر که بخواهد سلطنت می‌بخشد، و خداوند چنین اراده فرموده است که فرمان‌روایی‌اش در آل ابراهیم(علیهم السلام)، و سپس در آل محمد(علیهم السلام) که خود از آل ابراهیم(علیهم السلام) می‌باشند، بماند و سپس در آل محمد بن الحسن المهدی ع که جزو آل محمد(علیهم السلام) و جزو آل ابراهیم(علیهم السلام) هستند، قرار گیرد.

 

﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكاً عَظِيماً(النساء:٥٤.).

«(يا بر مردم به خاطر نعمتی که خداوند از فضل خويش به آنان ارزانی داشته است، حسد می‌برند؟ در حالی که ما به خاندان ابراهيم، کتاب و حکمت داديم و فرمان‌روايی بزرگ ارزانی‌شان داشتيم)».

 

 

 

*****


 

([۱])- ([انظر: الكافي: ج٦ ص٤٣٤ ح٢٤، وسائل الشيعة (آل البيت): ج٢٧ ص١٢٨ ح١٣.]).


 

روشنگری: دعوت یوسف ع، چرا در مصر؟!

سرفصل ها

همه