Logo
دانلود فایل متنی
دانلود فایل صوتی

الإسلام والسياسة والحكم


 

اسلام، سیاست و حکومت


 

 


 

يحاول الطواغيت الذين يحكمون البلاد الإسلامية اليوم أن ينشروا فكرة بين عامة المسلمين مفادها فصل الدين عن السياسة، ويرفعوا لها شعاراً (الدين للدين والسياسة للسياسة)، وهؤلاء الجهلة لم يبتدعوا هذه الفكرة، بل جاءوا بها من الغرب المادي، وما كانت هذه الفكرة المادية لتشيع في الغرب بين المسيح واليهود لولا أنّ الإنجيل والتوراة محرّفَين، ولولا تكالب الرهبان والقساوسة في حينها على الدنيا والمناصب.


 

حکام طاغوت کشورهای اسلامی سعی می‌کنند تا در میان عامۀ مسلمانان اندیشۀ جدایی دین از سیاست را گسترش دهند و همواره شعار جدایی دین از سیاست را سر می‌دهند. این اندیشه، حاصل فکر این افراد نادان نیست، بلکه آن را از غرب مادی‌گرا وام گرفته‌اند. اگر تحریف تورات و انجیل و نزاع راهبان و قِسّیسان بر سر مسندهای دنیوی نبود، این فکر هرگز در غرب و در میان مسیحیان و یهودیان گسترش پیدا نمی‌کرد.


 

 


 

وهي مغالطة لا تنطلي على أي مسلم مطّلع على الدين الإسلامي ولو إجمالاً، فالدين الإسلامي تعرّض لكل صغيرة وكبيرة في حياة الناس، كما تعرّض للعبادات تماماً فلا توجد معاملة اقتصادية واجتماعية إلاّ وتعرّض لها الفقه الإسلامي،كما تعرّض للأمور العسكرية وقضايا الجهاد والتعامل مع غير المسلمين والعهود والعقود والصلح، وما هي السياسة إلاّ هذه الأمور مجتمعة. ولكن الطواغيت لا يرضون بهذا؛ فالسياسة عندهم الحيل والخداع التي يمارسونها ليتسلّطوا على الشعوب الإسلامية سياستهم ضد الشعوب، والسياسة التي يريدها الله لمصلحة الشعوب، ومن يريد أن يخرج عن السياسة التي يحددها الله في الإسلام فإنّه يخرج إلى ظلمات الجاهلية:


 

این کج‌فکری، هرگز دامن‌گیر مسلمان آگاه به دین اسلام نمی‌شود، حتی اگر این آگاهی جزئی باشد؛ چراکه اسلام برای تمام مسائل کوچک و بزرگ زندگی، راه‌حل ارائه نموده است، همان‌طور که برای کلیۀ عبادت‌ها، جزئیات را بیان نموده است. هیچ تعامل اقتصادی و اجتماعی وجود ندارد، مگر این‌که فقه اسلامی، روشی برای آن بیان نموده باشد. همچنین در امور نظامی و مسائل مربوط به جهاد و تعامل با غیرمسلمانان و تنظیم قراردادها و پیمان‌ها و صلح‌نامه‌ها، شرایط به همین‌گونه است و این سیاست‌ها قطعاً برای ادارۀ جوامع تبیین شده است؛ اما این احکام باب میل طاغوتیان نیست. سیاست برای آن‌ها، تنها ابزاری برای فریب و حیله‌گری است تا بتوانند بر ملت‌های مسلمان مسلط شوند. سیاست آن‌ها علیه ملت‌هاست؛ اما سیاستی که موردپسند خداوند است در جهت منافع ملت‌هاست. هرکس سعی بر خروج از سیاستی که خداوند مشخص نموده است بنماید، در ‌واقع قدم در ظلمت‌های جاهلیت گذاشته است.


 

 


 

 


 

قال تعالى: ﴿أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾([38]).


 

خداوند می‌فرماید: ﴿آيا حکم جاهليت را می‌جويند؟ برای آن مردمی که اهل يقين هستند، چه حکمی از حکم خدا بهتر است؟﴾؛(1).


 

 


 

وقال تعالى: ﴿وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ﴾([39]).


 

﴿و هر‌که طبق آياتی که خدا نازل کرده است حکم نکند، کافر است﴾؛(2).


 

 


 

وقال تعالى: ﴿وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ﴾([40]).


 

﴿و هر‌که به آنچه خدا نازل کرده است حکم نکند، از ستم‌کاران است﴾؛(3).


 

 


 

وقال تعالى: ﴿وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾([41]).


 

﴿هر‌کس به آنچه خدا نازل کرده است داوری نکند، از نافرمانان است﴾؛(4).


 

 


 

إنّ السياسة مرتبطة ارتباطاً وثيقاً بالحكم والحاكم، فسياسة الطاغية هي الحيل والخداع وإيذاء الشعب، ومحاصرتهم ثقافياً وفكرياً واقتصادياً، ونشر الفساد والظلم بين العباد.


 

سیاست، ارتباط تنگاتنگی با حکومت و حاکم دارد. اساس سیاست طاغوت، مکر، حیله، فریب و آزار ملت و ایجاد حصار فکری و اقتصادی و همچنین گسترش فساد و ظلم میان بندگان خداست؛


 

 


 

أمّا سياسة النبي 


 


 


 

 أو المعصوم أو من ينوب عنهم؛ فهي نشر الرحمة بين الناس وعبادة الله ودفع الناس نحو التعقل والتفكر ونشر العدل والإنصاف في المجتمع، وتوفير قوت الناس وترفيههم اقتصادياً.


 

اما شالودۀ سیاست پیامبر (ص) یا معصوم یا هرکسی که از طرف آن‌ها نیابت داشته باشد، گسترش رحمت و دوستی میان مردم و بندگان خدا، هدایت مردم به‌سوی تعقل و تفکر، انتشار عدل و انصاف در جامعه و فراهم کردن ما‌یحتاج مردم و ایجاد رفاه اقتصادی است.


 

 


 

إنّ هدف الطاغية نفسه وبقاؤه في السلطة، وهدف النبي 


 


 


 

 الناس وإخراجهم من الظلمات إلى النور ونشر العدل فيما بينهم.


 

طاغوت، تنها به خود و بقای سلطنتش می‌اندیشد؛ اما هدف پیامبر (ص)، مردم و بیرون آوردن آن‌ها از تاریکی به نور و گسترش عدل و داد میان آن‌هاست.


 

 


 

وإذا كان الأمر كذلك فهل يعقل إنّ الله سبحانه وتعالى يترك المسلمين بعد رسول الله 


 


 


 

 دون أن يعين لهم قادة معصومين يحافظون على الدين وينشرون العدل بين الناس؟!


 

در این صورت، آیا معقول است که خداوند، مسلمانان را پس از رحلت پیامبر (ص) به حال خود واگذارد، بدون آنکه امام معصومی برایشان تعیین کند تا حافظ دین باشد و میان مردم عدل و داد را گسترش دهد؟


 

 


 

كيف ؟ وهو الحكيم الخبير الذي لم يترك الأسرة الصغيرة دون قائد ونص بالقرآن على أنّ الرجال قوامون على النساء!!


 

چطور چنین چیزی می‌تواند صحیح باشد؟ درحالی‌که او، حکیم خبیری است که با توجه به آیۀ ﴿مردان، سرپرست و نگهبان زنان هستند﴾؛([42]) ، کوچک‌ترین عضو اجتماع یعنی خانواده را بدون سرپرست رها نکرده است!


 

 


 

هل يعقل أنّ الله سبحانه وتعالى ترك الأمة الإسلامية دون قائد معين ليؤول الأمر إلى أعداء الله، أمثال يزيد بن معاوية ليقتل الحسين (ع)، ويستبيح المدينة المنورة ويضرب بيت الله بالمنجنيق؟!!


 

حال، آیا عاقلانه است بگوییم که خداوند، امت اسلام را بدون تعیین امام و جانشین رها کرده است تا سرانجام، زمام امور مسلمین به دست دشمنان خدا چون یزید‌بن معاویه بیفتد و امام حسین (ع) را به شهادت برساند، در مدینه کشتار راه بیندازد و خانۀ خدا را با منجنیق مورد تجاوز قرار دهد؟!


 

 


 

ثم إنّ أي إنسان يمتلك سفينة صغيرة عليها مجموعة من العمال هل يتركهم دون أن يعين قائد للسفينة ؟ ثم إذا تركهم دون قائد وغرقت السفينة ألا نصف هذا الإنسان بأنّه جاهل وغير حكيم؟ فكيف نقبل أنّ الله سبحانه وتعالى ترك سفينته - وهي مليئة بعبيده - تجوب الفضاء دون قائد؟!


 

اگر کشتی کوچکی را در نظر بگیریم که در آن تعدادی ملوان و خدمه مشغول به کار باشند، آیا صاحبش آن را بدون ناخدا رها می‌کند؟! اگر صاحبش چنین کند و کشتی غرق شود، آیا منصفانه نیست بگوییم که صاحب آن، نادان و جاهل بوده است؟ حال، چگونه قبول کنیم که خدای سبحان و متعال کشتی را درحالی‌که پر از بندگانش می‌باشد، در این فضای متلاطم، بدون رهبر رها کرده باشد؟


 

 


 

إنّ حرباً نووية بين هؤلاء العبيد اليوم كفيلة بإغراق هذه السفينة وتحويلها إلى أشلاء تتناثر في الفضاء، فهل من الحكمة ترك أهل هذه السفينة دون شرع وقانون إلهي، ودون قائد عادل معصوم ينفذ هذا الشرع؟ حاشا الله سبحانه وتعالى الحكيم العدل الملك القدوس.


 

تهاجمات سهمگینی که امروزه بین این بندگان وجود دارد، برای غرق کردن کشتی و پراکندن اجزای آن در فضا کافی است؛ آیا عاقلانه است که سرنشینان این کشتی بدون شرع و قانون الهی و بدون رهبری عادل و معصوم که این شریعت و قانون را پیاده کند، رها شوند؟! خداوند سبحان‌و‌متعال حکیم عادل ملک قدوس از این نسبت‌ها مبرّاست!


 

 


 

ونحن كمسلمين متفقون أنّ الشرع والقانون في هذا الزمان هو الدين الإسلامي خاتم الأديان، وقد عيّن الله سبحانه وتعالى قادة عدولاً أطهاراً معصومين يقومون بأمر الدنيا والدين بالقسط والعدل، ولكن الطواغيت اغتصبوا حقّهم واستولوا على دفّة القيادة بالقوّة الغاشمة، والناس خذلوا القادة الأطهار ولم ينصروهم فحظهم ضيعوا وربهم أغضبوا.


 

ما به‌عنوان مسلمان، بر این عقیده اتفاق‌نظر داریم که شرع و قانون در این زمان، همان دین اسلام، دین پایان‌دهندۀ ادیان است و خداوند سبحان‌و‌متعال، امامان عادل، پاک و معصوم را تعیین فرمود تا با قسط و عدالت، به امور دین و دنیا بپردازند؛ اما طاغوتیان، حق آن‌ها را غصب کردند و با ظلم و زور بر سکان رهبری آن‌ها چنگ انداختند و مردم نیز آن رهبران پاک را تنها گذاشتند و یاری ننمودند، بهرۀ خود را از دست دادند و مورد غضب پروردگارشان قرار گرفتند.


 

 


 

وقد اتفق المسلمون على أنّ عددهم اثنا عشر، كما جاء في الحديث النبوي الصحيح المتواتر([43])، ونقول: إنّ أولهم علي (ع) وخاتمهم المهدي (ع) ولا يتحقق حديث الخلفاء ومن بعدي اثنا عشر إلاّ بهم، وادعى كل منهم الإمامة وقيادة الأمة الدينية والدنيوية، ونص على الذي بعده كما نص عليهم النبي 


 


 


 

 بالأسماء.


 

تمام مسلمانان بر این‌که تعداد آن‌ها (امامان) دوازده تن است اتفاق‌نظر دارند، همان‌گونه که در حدیث نبوی صحیح و متواتر آمده است؛(1) و ما می‌گوییم که اولینِ آن‌ها حضرت علی (ع) و آخرینشان مهدی (ع) است. حدیث خُلَفا که پس از من دوازده نفر هستند، محقق نمی‌شود مگر با آن‌ها؛ تک‌تک آن‌ها ادعای امامت و رهبری دین و دنیای امت را کردند و به نفر بعد از خود به‌صراحت اقرار نمودند، همان‌طور که پیامبر (ص) با ذکر نام، به همۀ آن‌ها اقرار نموده بود.


 

 


 

واتفق أهل كل زمان أنهم أكمل وأعلم أهل زمانهم، ولم ينقل عن أحدهم طلب العلم على أحد من الناس، بل إنّ علمهم لدنّي بإلهام من الله، وهم ذرية محمد 


 


 


 

، ومن ذرية إبراهيم 


 


 


 

 الذي نص القرآن على إمامتهم وتوّعد من كفر بها بجهنم، قال تعالى:


 

﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكاً عَظِيماً ۞ فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَكَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً﴾([44]).


 

همۀ مردمان در هر زمان اتفاق‌نظر دارند که آن‌ها کامل‌ترین و داناترین افراد زمان خود بودند و هیچ کجا نقل نشده است که احدی از آن‌ها علم را از کس دیگری فراگرفته باشد، بلکه دانش آن‌ها به‌صورت لدنّی با الهام از جانب خداوند است. آن‌ها از نسل حضرت محمد (ص) و ابراهیم (ع) هستند و قرآن بر امامتشان گواهی داده و وعده نموده که هر‌کس به آن کفر بورزد از جهنمیان است. خداوند می‌فرماید:


 

 ﴿يا اينکه نسبت به مردم [= پيامبر و خاندانش‌]، و بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد مي‌ورزند؟ ما به آل ابراهيم، کتاب و حکمت داديم؛ و حکومت عظيمي در اختيار آن‌ها قرار داديم؛ ولي جمعي از آن‌ها به آن ايمان آوردند؛ و جمعي راه بر آن بستند. و شعله فروزان آتش دوزخ، براي آن‌ها کافي است﴾؛ (1).


 

 


 

وقد اتفق المسلمون على إمامة خاتمهم؛ وهو المهدي (ع) ،وإنّ الكافر به كالكافر برسول الله، والأحاديث التي وردت فيه تُعدّ بالمئات. ومع الأسف إنّ الكثير ممن يتسمّون بالإسلام سيكفرون به عند ظهوره المبارك وسيقفون مع السفياني قائد الضلال الذي يدعي الإسلام والدفاع عن المسلمين، قال تعالى:


 

﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلا تَذَكَّرُونَ﴾([45]).


 

تمام مسلمانان بر امامت آخرینِ آن‌ها متفق‌اند؛ آخرینِ آن‌ها همان مهدی (ع) است و منکر به آن، همانند منکر به رسول خدا (ص) می‌باشد و احادیثی که در این زمینه نقل شده است به صدها مورد می‌رسد. متأسفانه بسیاری از کسانی که نام مسلمان بر خود نهاده‌اند هنگام ظهور مبارکش او را انکار خواهند کرد و به سفیانی، فرماندۀ ضلالت و تاریکی که دم از دفاع از اسلام و مسلمین می‌زند، خواهند پیوست. خداوند می‌فرماید:


 

 ﴿آيا ديدي کسي‌که هواي نفس خويش را معبود خود قرار داده و خداوند او را با آگاهي [بر اينکه شايسته هدايت نيست] گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پرده‌اي افکنده است؟ با اين حال چه کسي مي‌تواند غير از خدا او را هدايت کند؟ آيا متذکر نمي‌شويد؟﴾؛ (1).


 

 


 

هذا وهم سيعرفونه بالآيات والمعجزات، ولكنهم سيؤولونها، فالخسف بجيش السفياني سيجعلونه حادثاً طبيعياً كما جعل من سبقهم موت جيش أبرهة الحبشي بسبب وباء لا عذاب إلهي.


 

ایشان را از نشانه‌ها و معجزاتش خواهند شناخت ولی آن‌ها را تأویل خواهند نمود و از بین رفتن لشکر سفیانی را یک حادثۀ طبیعی قلمداد خواهند کرد، همان‌گونه که علت از بین رفتن لشکر ابرهه را (وبا) معرفی کردند، نه عذاب الهی!


 

 


 

والدلالات على إمامـة أول الأئمـة وهو علي (ع) أكثر من أن تحصى؛ ومنها قول النبي 


 


 


 

 فيه: (أقضاكم علي (ع) ([46])، و(سلموا عليه بإمرة المؤمنين) ([47])، و(أنت الخليفة من بعدي) ([48])، و(أنت ولي كل مؤمن ومؤمنة بعدي) ([49])، و(أنت مني بمنزلة هارون من موسى) ([50])، وهارون كان خليفة موسى في حياته.


 

اسناد و مدارک دال بر امامت اولین امام، علی (ع) بسیار زیاد و غیرقابل‌ شمارش است؛ ازجمله سخنان پیامبر (ص) که: (حاکم‌ترین شما علی است)،(2) ؛ (با لفظ امیرالمؤمنین بر او سلام کنید)،(3) ؛ (پس از من، تو خلیفه و جانشین هستی)،(4) ؛ (پس از من، تو ولیّ هر زن و مرد مؤمنی هستی)،(1) ؛ (منزلت تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسی است)،(2) ؛ و هارون، خلیفه و جانشین موسی (ع) در زمان حیاتش بود.


 

 


 

ونفسه كنفس النبي في القرآن في آية المباهلة، قال تعالى:


 

﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾([51]).


 

همان‌طور که در آیۀ مباهله آمده است، نفْس او همانند نفْس پیامبر (ص) می‌باشد:


 

 ﴿پس بعد از علم و دانشي که به تو رسيده، کساني با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آنها بگو: «بياييد ما فرزندان خود را دعوت کنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت کنيم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم﴾؛ (3).


 

 


 

وأجمع المفسّرون أنّ النبي أخرج علياً وفاطمة والحسنين. وفاطمة 


 


 


 

 هي النساء؛ لأنها سيدة نساء الأولين والآخرين، قال تعالى في إبراهيم إنّه أمة مع أنه شخص واحد([52]). والحسنان هم الأبناء، وهذا لا اختلاف فيه. وعلي هو نفس النبي 


 


 


 

 ([53]).


 

تمام مفسّران اتفاق‌نظر دارند که پیامبر (ص) علی، فاطمه وحسنین(ع) را برای مباهله برد؛ و از زنان، حضرت فاطمه h، زیرا او سرور زنان عالم از ازل تا به قیامت است؛ خداوند متعال در مورد حضرت ابراهیم (ع) فرمود که او امت است درحالی‌که او یک نفر بود؛(1) از میان فرزندان، حسنین (علیهما السلام) (امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) بودند که دراین‌بین هیچ اختلافی وجود ندارد، و نفْس پیامبر (ص) همان حضرت علی (ع) می‌باشد.(2)


 

 


 

أمّا الادعاء بأنّ النفس في الآية قصد بها نفس النبي 


 


 


 

 فهذا إتباع هوى وجعل كلام الله سبحانه لغواً حاشا الله سبحانه وتعالى علواً كبيراً عن اللغو؛ إذ لا معنى لأن يدعو الإنسان نفسه وهي حاضرة عنده.


 

اما گروهی ادعا می‌کنند که در این آیه منظور از نفْس پیامبر (ص) خود پیامبر (ص) است؛ این ادعای کسانی است که از هوای نفْس خود پیروی می‌کنند و کلام خداوند سبحان را بازیچه قرار می‌دهند؛ هرگز چنین نیست و خداوند سبحان و متعال بسیار برتر از لغو و بیهوده‌گویی است! آیا معنی دارد که انسان نفْس خود را که حاضر است، به کاری دعوت کند؟!


 

 


 

وقال تعالى: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾([54]).


 

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿سرپرست و ولي شما، تنها خداست و پيامبر او و آن‌ها که ايمان آورده‌اند؛ همان‌ها که نماز را برپا مي‌دارند و در حال رکوع، زکات مي‌دهند﴾؛(1).


 

 


 

وأجمع أكثر المفسرين على نزولها في علي (ع) عندما تصدّق بخاتمه وهو راكع ([55]). والجمع لإدخال ولده الأحد عشر من بعده فأصبح (ع) وولده الأحد عشر 


 


 


 

 - وهم ولد النبي من فاطمة 


 


 


 

 - من بعده أولى بالتصرف بالمؤمنين بعد رسول الله 


 


 


 

؛ حيث ولايتهم مشتقة من ولاية رسول الله 


 


 


 

، وولايته مشتقة من الولاية الإلهية.


 

اکثر قریب به اتفاق مفسّران بر نزول این آیه در شأن امیر مؤمنان علی (ع) اتفاق‌نظر دارند؛ زمانی‌که در حال رکوع، انگشتر خود را به فرد نیازمند به‌عنوان صدقه در راه خدا بخشید.(2) در این آیه، فعل جمع دلالت بر همۀ یازده فرزند پس از حضرتش می‌نماید که به‌این‌ترتیب او (ع) و همۀ یازده فرزندش که از طریق فاطمه h فرزند پیامبر (ص) نیز می‌باشند، پس از پیامبر (ص) شایسته‌ترین افراد برای ادارۀ امور مسلمین هستند، چراکه ولایت آن‌ها برگرفته از ولایت رسول خدا (ص) است و ولایت رسول خدا (ص) برگرفته از ولایت الهی.


 

 


 

ولما قرنت في هذه الآية بولاية الله فلا معنى لصرفها لغير ولاية الملك والتصرف وتدبير الأمور الدينية والدنيوية، وقال تعالى:


 

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾([56]).


 

ازآنجاکه در این آیه ولایت ایشان با ولایت الهی قرین شده است، پس هیچ معنایی بر تصرف حکومت و تدبیر امور دینی و دنیوی مسلمین توسط غیر آن‌ها وجود ندارد. خداوند می‌فرماید:


 

 ﴿ای کسانی که ايمان آورده‌ايد، از خدا اطاعت کنيد و از رسول و اولوالأمر خويش فرمان بريد﴾؛(1).


 

 


 

وأولي الأمر هنا هم الأئمة المعصومون 


 


 


 

 الاثنا عشر بعد النبي 


 


 


 

، ولو كان غيرهم لكان الأمر بالطاعة لمن يعصي أو من يخطئ طاعة مطلقة؛ لأنّها قُرنت بطاعة الله سبحانه، وهذا غير صحيح؛ لأنّ معناه إنّ الله يأمرنا بإطاعة أعدائه، وعلى أقل تقدير فإنّ معناه الأمر بمعصية الله والعياذ بالله.


 

در اینجا منظور از اولوالأمر، ائمۀ دوازده‌گانۀ معصوم (ع)، پس از پیامبر (ص) می‌باشد؛ اگر منظور غیر از آن‌ها باشد، فرمان به اطاعت مطلق از فردی می‌دهد که گناه می‌کند یا خطایی از او سر می‌زند؛ زیرا اطاعت از او با اطاعت از خداوند قرین شده است که این نمی‌تواند صحیح باشد؛ زیرا در این صورت به این معناست که خداوند ما را به اطاعت از دشمنانش و یا دست‌کم به معصیت خودش (پناه بر خدا) فرمان داده است!


 

 


 

فتبين أنّ المأمور بإطاعته بعد النبي 


 


 


 

 هم علي وولده المعصومون 


 


 


 

. وعصمتهم من الذنوب قد نص عليها القرآن، قال تعالى:


 

﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾([57]).


 

روشن شد، کسی که بعد از پیامبر (ص) به اطاعت از آن‌ها امر شده است، علی و فرزندان معصومش (ع) هستند و عصمت آن‌ها از گناه، در قرآن به‌صراحت ذکر شده است. خداوند متعال می‌فرماید:


 

 ﴿خداوند می‌خواهد پليدی را از شما اهل‌بیت دور کند و شما را چنان‌که بايد، پاک سازد﴾؛(1).


 

 


 

ونص النبي 


 


 


 

 على إنّهم علي وفاطمة والحسنان 


 


 


 

، كما ورد في تفسير كثير من المفسرين ([58]).


 

همان‌گونه که بسیاری از مفسرین توضیح داده‌اند پیامبر (ص) به‌صراحت اعلام فرموده است که منظور از اهل‌بیت، علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) می‌باشد.(2)


 

 


 

 


 

وقال النبي 


 


 


 

 في حجة الوداع في غدير خم وقت الظهر: (أيها الناس ألست أولى بكم من أنفسكم؟ قالوا: بلى يا رسول الله، قال: فمن كنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله وأدر الحق معه حيثما دار)([59]).


 

پیامبر (ص) در حجة‌الوداع در محلی بنام غدیر‌خم هنگام ظهر فرمود: (ای مردم آیا من از شما بر خودتان اولی‌تر نیستم؟ گفتند: آری ای رسول خدا. فرمود: پس هرکس من مولای او هستم، علی مولای اوست؛ خدایا، برای کسانی که یاری‌اش کنند، یار باش و با دشمنانش، دشمن؛ آنان که او را پیروز گردانند، پیروز گردان و کسانی که او را رهایش کنند، رها بفرما؛ و به هر سمت که رو کند، حق را به همان سمت بگردان)؛(1).


 

 


 

وفي هذا الحديث أثبت النبي 


 


 


 

 ولايته لعلي ابن أبي طالب (ع)، والنبي 


 


 


 

 أولى بالمؤمنين من أنفسهم، وهذا الحديث متواتر عن النبي 


 


 


 

 ومصادره بالعشرات من كتب المسلمين أوردوا أن الرسول 


 


 


 

 طلب من المسلمين مبايعة علي بن أبي طالب (ع) بعد خطبته في حجة الوداع في غدير خم، وقد بايعه أبو بكر وعمر وسلما عليه بإمرة المؤمنين ([60])، وسنسأل ويسألون يوم لا ينفع مال ولا بنون إلاّ من أتى الله بقلب سليم.


 

در این حدیث، پیامبر (ص) ولایت حضرت علی (ع) بعد از خودش را ثابت می‌کند. پیامبر (ص) بر مؤمنین از خودشان سزاوارتر است و این حدیث از پیامبر (ص) متواتر و منبع آن در ده‌ها کتاب از کتاب‌های مسلمانان آمده است؛ آورده شده است که پیامبر (ص) پس از خطبه‌اش در حجة‌الوداع در محلی بنام غدیر‌خم از مسلمانان خواست تا با حضرت علی (ع) بیعت کنند و در آن هنگام ابوبکر و عمر با ایشان بیعت نمودند و با [لقب] امیرالمؤمنین، به او سلام دادند. (2). از ما و همچنین از آن‌ها خواهند پرسید؛ روزی که نه مال و نه فرزندان هیچ نفعی ندارند، مگر آنان که با قلبی سلیم به پیشگاه خداوند حاضر شوند.


 

 


 

 أمّا الأئمة من ولد علي 


 


 


 

 فقد نص عليهم النبي 


 


 


 

كما روي عن جابر بن عبد الله الأنصاري (رض)، قال لما قال الله تعالى:


 

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً﴾([61]).


 

اما در مورد امامان از نسل حضرت علی (ع)، پیامبر (ع) [در حدیثی] به نقل از جابر‌بن عبدالله انصاری (رض)تک‌تک آن‌ها را ذکر فرمود. گفت هنگامی‌که خداوند فرمود:


 

 ﴿ای کسانی که ايمان آورده‌ايد، از خدا اطاعت کنيد و از رسول و اولوالأمر خويش فرمان بريد و چون در امری اختلاف کرديد اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد، به خدا و پيامبر رجوع کنيد که خير شما در اين است و سرانجامی بهتر دارد﴾؛(1) ،


 

 


 

قلت: يا رسول الله 


 


 


 

 عرفنا الله فاطعناه وعرفناك فأطعناك فمن أولي الأمر الذين أمرنا الله بطاعتهم … قال: (هم خلفائي يا جابر وأولياء الأمر بعدي أولهم آخي علي (ع) ثم من بعده الحسن (ع) ولده ثم الحسين (ع) ثم علي بن الحسين عليهما السلام ثم محمد بن علي عليهما السلام وستدركه يا جابر فإذا أدركته فأقرئه مني السلام ثم جعفر بن محمد عليهما السلام ثم موسى بن جعفر عليهما السلام ثم علي بن موسى الرضا عليهما السلام ثم محمد ابن علي عليهما السلام ثم علي بن محمد عليهما السلام ثم الحسن بن علي عليهما السلام ثم محمد بن الحسن عليهما السلام يملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً وظلماً) ([62]).


 

به محضر پیامبر (ص) عرض کردم: ای رسول‌الله، خدا را شناختیم و اطاعتش کردیم و شما را شناختیم و اطاعتتان کردیم، اما اولوالأمر که خداوند ما را به اطاعتشان دعوت می‌کند چه کسانی هستند... فرمود: (ای جابر، آن‌ها جانشین و اولیای امر پس از من هستند؛ اولینِ آن‌ها برادرم علی (ع) سپس فرزندانش حسن و حسین (علیهما السلام)؛ پس از آن‌ها علی‌بن الحسین (ع)، محمد‌بن علی (ع) و عمر تو تا زمان او کفاف خواهد داد، چون او را دیدی، سلام مرا به او برسان؛ پس از او جعفر‌بن محمد(ع)، موسی‌بن جعفر (ع)، علی‌بن موسی الرضا (ع)، محمد‌بن علی (ع)، علی‌بن محمد (ع)، حسن‌بن علی (ع) و محمد‌بن الحسن (ع) که با آمدنش دنیا را پر از عدل و داد می‌کند، پس‌ازآنکه پر از ظلم و جور گشته است)؛(2).


 

 


 

كما قال 


 


 


 

 للحسين (ع): (هذا ولدي الحسين إمام ابن إمام أخو إمام أبو أئمة تسعة تاسعهم قائمهم أفضلهم) ([63]).


 

همان‌طور که پیامبر (ص) در مورد حسین (ع) فرموده است: (این فرزندم حسین، امام، پسر امام و برادر امام است و پدرِ نُه امام می‌باشد که نهمین آن‌ها قائم آن‌ها و برترینشان است). (1)


 

 


 

وسورة القدر دالة على إمامتهم 


 


 


 

 ونزول الأمر مع الملائكة والروح عليهم في ليلة القدر بعد مضي رسول الله 


 


 


 

، وإلاّ لقيل بمضيها معه، وهو باطل لورود النقل ببقائها بعده 


 


 


 

، وإنها في العشر الأواخر من رمضان ([64]).


 

سورۀ قدر نیز گواهی بر امامت آن‌هاست و فرود آمدن امر همراه با ملائکه و روح بر آن‌ها در شب قدر، پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) گواه بر آن می‌باشد؛ وگرنه پس از رحلت پیامبر (ص)، تمام می‌شد که این باطل است. پس از پیامبر (ص) شب قدر همچنان باقی است و در ده شب آخر ماه رمضان قرار دارد.(2)


 

 


 

هذا والدلائل على إمامة علي وولده 


 


 


 

 الاثني عشر المعصومين بعد النبي 


 


 


 

 كثيرة، وما ذكرته اليسير وأعتذر إلى الله ورسوله والأئمة 


 


 


 

 والمؤمنين من التقصير. فلم يبق عذر لمن انحرف عنهم واتبع من اغتصب حقهم وهو يعلم أنّ الأمر لهم وليس له من الأمر شيء، قال أمير المؤمنين (ع): (أما والله لقد تقمصها فلان (يعني أبا بكر) وإنه ليعلم أنّ محلي منها محل القطب من الرحى ينحدر عني السيل ولا يرقى إلي الطير، فسدلت دونها ثوباً وطويت عنها كشحاً، وطفقت أرتئي بين أن أصول بيد جذّاء أو أصبر على طخية عمياء يهرم فيها الكبير ويشيب فيها الصغير ويكدح فيها المؤمن حتى يلقى ربه، فرأيت أنّ الصبر على هاتا أحجى فصبرت وفي العين قذى وفي الحلق شجى أرى تراثي نهبا، حتى مضى الأول لسبيله فأدلى بها إلى فلان (يعني عمر بن الخطاب) بعده ثم تمثّل قول الأعشى:


 

شتان ما يومي على كورها ... ويوم حيان أخي جابر


 

دلایل امامت حضرت علی و فرزندانش(ع) که معصوم هستند، بعد از پیامبر (ص) بسیار است. آنچه ذکر کردم طرفه‌ای بیش نیست و از این بابت از خداوند و رسولش و ائمۀ اطهار(ع) و مؤمنان پوزش می‌طلبم؛ بنابراین هیچ عذر و بهانه‌ای برای کسی‌که از راه آن‌ها منحرف می‌شود و راه غاصبین حقشان را در پیش می‌گیرد، باقی نمی‌ماند؛ درحالی‌که او می‌داند امامت مخصوص آن‌هاست و نه برای او و او هیچ حقی در این زمینه نداشته است. امیر مؤمنان (ع) می‌فرماید: (آگاه باشید، به خدا سوگند که فلانی [منظور أبوبکر] خلافت را چون جامه‌اى بر تن کرد، درحالی‌که نیک مى‌دانست که جایگاه من نسبت به آن، چونان محور است به آسیاب؛ سیل‌ها از من فرو مى‌ریزد و پرنده را یاراى پرواز به قلۀ رفیع من نیست؛ پس میان خود و خلافت پرده‌اى آویختم و از آن چشم پوشیدم و به دیگر سو گشتم و رخ برتافتم. در اندیشه شدم که با دست شکسته بتازم یا بر آن فضاى ظلمانى شکیبایى ورزم؛ فضایى که بزرگسالان در آن سال‌خورده شوند و خردسالان به پیرى رسند و مؤمن، همچنان رنج کشد تا به لقاى پروردگارش نائل آید. دیدم شکیبایى در آن حالت خردمندانه‌تر است و من طریق شکیبایى گزیدم، در حالى که همانند کسى بودم که خاشاک به چشمش رفته و استخوان در گلویش مانده باشد. مى‌دیدم که میراث من به غارت مى‌رود؛ تا آن نخستین، به سراى دیگر شتافت و مسند خلافت را به دیگرى واگذاشت [منظور عمر‌بن خطاب]، بعد از او تمثیلی از این سخن شاعر نابینا بود:


 

چه فرق بزرگى است میان زندگى من بر پشت این شتر/ و زندگى حیان، برادر جابر


 

 


 

فيا عجباً بينا هو يستقيلها في حياته (حيث إنّ أبا بكر قال على المنبر أقيلوني فلست خيركم وعلي فيكم) إذ عقدها لآخر بعد وفاته لشد ما تشطرا ضرعيها فصيرها في حوزة خشناء يغلظ كلامها ويخشن مسها ويكثر العثار فيها والاعتذار منها، فصاحبها كراكب الصعبة إن أشنق لها خرم وإن أسلس لها تقحم فمني الناس لعمر الله بخبط وشماس (أي خروج عن صراط الله المستقيم؛ لأنّ عمر أخذ يحلل ويحرّم على هواه فحرم متعتي النساء والحج، ورفع حي على خير العمل من الآذان وتخبط في المواريث تخبط العشواء)، وتلون واعتراض، فصبرت على طول المدّة وشدة المحنة، حتى إذا مضى لسبيله جعلها في جماعه زعم أني أحدهم فيا لله وللشورى، متى اعترض الريب فيّ مع الأول منهم ( يعني أبا بكر) حتى صرت أقرن إلى هذه النظائر (تحقيراً لشأنهم)، لكني أسففت إذ أسفوا وطرت إذ طاروا فصغى رجل منهم لضغنه (سعد بن أبي وقاص)، ومال آخر لصهره (أي عبد الرحمن بن عوف) مع هن وهن (يشير إلى وضاعة القوم) إلى أن قام ثالث القوم نافجاً حضنيه بين نثيله ومعتلفه (يشير إلى عثمان ويمثله بالدابة التي ليس لها هم إلاّ العلف والروث) وقام معه بنو أبيه (أي بنو أمية لعنهم الله وهم الشجرة الملعونة في القرآن) يخضمون مال الله خضمة الإبل نبتة الربيع، إلى أن انتكث فتله وأجهز عليه عمله وكبت به بطنته (أي قتلته بطنه المليئة بمال الله المغصوب)، فما راعني إلاّ والناس كعرف الضبع إليَّ ينثالون عليَّ من كل جانب حتى لقد وطئ الحسنان وشق عطفاي، مجتمعين حولي كربيضة الغنم، فلما نهضت بالأمر نكثت طائفة ومرقت أخرى وقسط آخرون كأنهم لم يسمعوا كلام الله حيث يقول:


 

﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ وَلا فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾([65]).


 

اى شگفتا، در آن روزها که زمام کار را به دست گرفته بود، همواره مى‌خواست که مردم معافش دارند [در آن زمان ابوبکر بالای منبر می‌گفت تا زمانی که علی میان شماست من شایستۀ شما نیستم]؛ ولى در سراشیب عُمْر، عَقد آن عروس را بعد از خود به دیگرى بست. بنگرید که چگونه دو پستانش را، آن دو، میان خود تقسیم کردند و شیرش را دوشیدند؛ پس خلافت را به عرصه‌اى خشن و ناهموار افکند؛ عرصه‌اى که درشتى‌اش پاى را مجروح مى‌کرد و ناهموارى‌اش، رونده را به رنج مى‌افکند. لغزیدن و به سر درآمدن و پوزش خواستن فراوان شد. صاحب آن مقام، چونان مردى بود سوار بر اشترى سرکش که هرگاه مهارش را مى‌کشید، بینى‌اش مجروح می‌شد و اگر مهارش را سست مى‌کرد، سوار خود را هلاک مى‌ساخت [منظور، خروجشان از صراط مستقیم خداوند است؛ چراکه عمر به سلیقۀ خود، حلال را حرام و حرام را حلال می‌کرد؛ که نتیجۀ آن تحریم ازدواج موقت و حج و حذف عبارت «حیّ على خیر‌العمل» از اذان بود]. به خدا سوگند که در آن روزها مردم، هم گرفتار خطا بودند و هم سرکشى، هم دست‌خوش بى‌ثباتى بودند و هم اعراض از حق؛ و من بر این زمان دراز درگرداب محنت، شکیبایى مى‌ورزیدم تا او نیز به جهان دیگر شتافت و امر خلافت را در میان جماعتى قرار داد که مرا هم یکى از آن قبیل مى‌پنداشت؛ و پناه بر خدا از این شورا! که چگونه در منزلت و مرتبت من نسبت به خلیفۀ نخستین [منظور أبابکر] تردید روا داشتند که اینک با چنین مردمى هم‌سنگ و هم‌طرازم شمارند [تحقیر جایگاه آن‌ها]. هرگاه چون پرندگان، رو به زمین شیرجه می‌زدند یا بال ‌زده و پرواز می‌کردند، من راه مخالفت نمى‌پیمودم و با آنان همراهى مى‌نمودم. یکى از ایشان کینۀ دیرینه‌اى را که با من داشت [منظور سعد‌بن ابی‌وقّاص] یاد آورد و آن دیگر [منظور عبد الرحمن‌بن عوف] نیز از من روى بتافت و به داماد خود گرایش یافت و کارهاى دیگر کردند که من از گفتنشان کراهت دارم [اشاره به فرومایگی قوم]. آنگاه سوّمى برخاست، در حالى که از پرخوارگى، باد به پهلوها افکنده بود و چونان چهارپایی که همّى جز خوردن در اصطبل نداشت [اشاره به عثمان و او را به چهارپایی تشبیه می‌فرماید که فکری جز خوردن و چریدن ندارد]. خویشاوندان پدری‌اش با او هم‌دست شدند [منظور بنی امیه لعنت خدا بر آن‌ها باد یا همان شجرۀ خبیثه‌ای که در قرآن آمده است] و مال خدا را چنان با شوق و میل فراوان خوردند که اشتران، گیاه بهارى را؛ تا سرانجام، آنچه را تابیده بود، باز شد و کردارش، قتلش را در پى‌ داشت و شکم‌بارگی‌اش به سر درآوردش [منظور، شکمش که پر از مال غصبی خداوند بود او را به هلاکت رساند]. به‌ ناگاه، دیدم که انبوه مردم روى به من نهاده‌اند، انبوه چون یال‌هاى کفتاران، گرد مرا از هر طرف گرفتند، چنان که نزدیک بود استخوان‌هاى بازو و پهلویم را زیر پاى فروکوبند و رداى من از دو سو بدرید. چون رمۀ گوسفندان مرا دربرگرفتند؛ اما هنگامى که زمام کار را به دست گرفتم جماعتى از ایشان عهد خود را شکستند و گروهى از دین بیرون شدند و قومى هم‌دست ستم‌کاران گردیدند. گویى، سخن خداى سبحان را نشنیده بودند که مى‌فرماید:


 

(سراى آخرت از آنِ کسانی است که در زمین، نه برترى مى‌جویند و نه فساد مى‌کنند و سرانجام نیکو از آنِ پرهیزگاران است).


 

 


 

بلى، والله لقد سمعوها ووعوها، ولكنهم حليت الدنيا في أعينهم وراقهم زبرجها.


 

آرى، به خدا سوگند که شنیده بودند و به خاطر سپرده بودند، ولى دنیا در نظرشان آراسته جلوه کرده و زر و زیورهاى آن فریبشان داده‌بود.


 

 


 

أمّا والذي فلق الحبة وبرأ النسمة لولا حضور الحاضر وقيام الحجة بوجود الناصر، وما أخذ الله على العلماء أن لا يقاروا على كضة ظالم ولا سغب مظلوم لألقيت حبلها على غاربها، ولسقيت آخرها بكاس أولها ولألفيتم دنياكم هذه أزهد عندي من عفطة عنز) ([66]).


 

بدانید، سوگند به کسى که دانه را شکافت و جانداران را آفرید، اگر انبوه آن جماعت نمى‌بود و با وجود ناصر، حجت تمام نمی‌شد و خدا از عالمان پیمان نگرفته بود که در برابر شکم‌بارگى ستم‌کاران و گرسنگى ستم‌کشان خاموشی نگزینند، افسارش را بر گردنش مى‌افکندم و رهایش مى‌کردم و در پایان با آن، همان می‌کردم که در آغاز کرده بودم و مى‌دیدید که دنیاى شما نزد من، از عطسۀ ماده‌بزى هم کم‌ارج‌تر است).


 

 


 

وقال(ع): (يا أيها الناس اسمعوا قولي واعقلوه عني فإنّ الفراق قريب أنا إمام البرية، ووصي خير الخليقة، وزوج سيدة نساء الأمة، وأبو العترة الطاهرة، والأئمة الهادية، أنا أخو رسول الله 


 


 


 

 ووصيه ووليه ووزيره وصاحبه وصفيه وحبيبه وخليله، أنا أمير المؤمنين، وقائد الغر المحجلين وسيد الوصيين، حربي حرب الله، وسلمي سلم الله وطاعتي طاعة الله وولايتي ولاية الله، وشيعتي أولياء الله، وأنصاري أنصار الله، والله الذي خلقني ولم أك شيئاً لقد علم المستحفظون من أصحاب محمد 


 


 


 

 أنّ الناكثين والقاسطين والمارقين ملعونين على لسان النبي الأمي، وقد خاب من افترى) ([67]).


 

امام علی (ع) همچنین فرمود: (ای مردم، سخن مرا بشنوید و در آن تعقل کنید که زمان جدایی نزدیک است. من امام مردم و وصی بهترین خلیفه و همسر برترین زنان امت و پدر عترت طاهره و ائمۀ هدایتگر می‌باشم. من برادر رسول خدا (ص) و وصی او و ولی او و وزیر او و انتخاب‌شدۀ او و حبیب او و دوست او هستم. من امیرالمؤمنین، پیشوای پیشانی سفیدان و آقای اوصیا هستم. جنگ من، جنگ خدا و صلح من، صلح خدا و اطاعت از من، اطاعت از خدا و ولایت من، ولایت خداست. شیعیان من، اولیای خدا و انصار من، انصار خدا هستند. قسم به خداوندی که مرا آفرید درحالی‌که چیزی نبودم، حافظان اصحاب رسول خدا (ص) می‌دانند که ناکثین و قاسطین و مارقین بر زبان نبی امّی، ملعون هستند و ناامید است هر‌که افترا ببندد).(1) .(1)


 

 


 

ولما جاءت الخلافة إلى أمير المؤمنين علي (ع) حاول أن يسير بالمسلمين إلى الله ويخرجهم من الظلمات إلى النور وينشر العدل بعد انتشار الظلم على يد ولاة عثمان، ولكن أنى له ذلك والناس عبيد الدنيا والدين لعق على ألسنتهم إلاّ القليل ممن وفى بعهد الله، وأنّى له ذلك وقد قفز إلى السلطة ابن أبي سفيان قائد الكفار وابن هند آكلة كبد حمزة سيد الشهداء، وكان ما كان من جهاده (ع) للناكثين والقاسطين والمارقين لعنهم الله جميعاً مما لا يخفى على أحد، فبيّن (ع) حقّه وأرشد الناس إلى صراط الله المستقيم لئلا تكون للناس حجة في الانحراف عن الأئمة، ولكن الناس خذلوهم ولم ينصروهم فقتل معاوية (لعنه الله) الحسن (ع)، وقتل يزيد (لعنه الله) الحسـين (ع) ولم ينصر الحسين (ع) إلاّ سبعين أو يزيدون قليلاً، وهو خامس أصحاب الكساء وسيد شباب أهل الجـنة وآخر ابن بنت نبي على وجه الأرض، وثالث أوصياء رسول الله 


 


 


 

. ولك أن تعرف إلى أي حال من الخضوع والاستسلام للطاغوت وصل المسلمون في عهد الحسين (ع) أدّى به إلى أن يضحي بذرية رسول الله 


 


 


 

 وبنفسه المقدسة؛ لينبه المسلمين إنهم ابتعدوا عن الدين وخرجوا من ولاية الله إلى ولاية الطاغوت والشيطان بالخضوع ليزيد وأمثاله لعنهم الله.


 

زمانی که خلافت به دست أمیرمؤمنان افتاد سعی کرد تا مسلمانان را به‌سوی خداوند هدایت کند و آن‌ها را از تاریکی‌ها به‌سوی نور رهایی بخشد و عدل و داد را بگستراند، آن هم بعد از انتشار ظلم به دست والیان عثمان؛ اما این چگونه میسر بود، درحالی‌که مردم، بندگان دنیا شده بودند و دین، تنها لقلقۀ زبانشان بود، مگر تعداد کمی که به عهد خدا وفادار ماندند؛ و این چگونه میسر می‌شد وقتی که پسر ابی‌سفیان، فرمانده ارتش کفر و فرزند هند خورندۀ جگر حمزۀ سید‌الشهدا، بر تخت سلطنت نشست و روزهای بسیار را در جهاد با ناکثین، قاسطین و مارقین که لعنت خدا بر آن‌ها باد سپری کرد؛ تا بر کسی پوشیده نباشد که ایشان (ع) حق خویش را بر همه آشکار ساخت و مردم را به صراط مستقیم خداوند رهنمون ساخت تا حجتی برای دوری مردم از ائمه باقی نمانده باشد؛ اما مردم او را واگذاشتند و به یاری‌اش نشتافتند. سرانجام معاویه که لعنت خدا بر او باد، امام حسن‌ (ع) را شهید کرد و یزید که لعنت خدا بر او باد، امام حسین‌ (ع) را به شهادت رساند و جز هفتاد و اندی نفر، کسی به یاری امام حسین (ع) نشتافت؛ درحالی‌که او پنجمین نفر از اصحاب کساء و سید جوانان اهل بهشت و آخرین نوۀ دختری رسول خدا (ص) بر زمین و سومین وصی رسول خدا (ص) بود. باید بدانید که در زمان امام حسین (ع) مسلمانان در چه حدی از خضوع و تسلیم شدن در برابر طاغوت بودند؛ تا به این حد که ذریۀ رسول خدا (ص) با قربانی کردن خود به مسلمانان هشدار داد که آن‌ها از دین دور گشته و از ولایت خدا خارج و با خضوع در برابر یزید و امثال او که لعنت خدا بر آن‌ها باد، به ولایت طاغوت و شیطان وارد شده‌اند.


 

 


 

وهكذا واصل أوصياء رسول الله 


 


 


 

 بعد الحسين (ع) طريق الجهاد في سبيل الله ودعوة الناس للعودة إلى الدين الإسلامي الأصيل الذي جاء به محمد 


 


 


 

، لا الذي يريده الطواغيت الذين تسلطوا على هذه الأمة، وكان لدم الحسين (ع) أثر كبير في عودة الكثير من المسلمين إلى ولاية الله سبحانه، وبدأت منذ ذلك الوقت تتشكل قاعدة إسلامية شعبية يقودها آل محمد 


 


 


 

 تمثل الإسلام الحقيقي المحمدي الأصيل، واستمروا 


 


 


 

 في الدعوة إلى الله، واستمر الطواغيت في الدعوة إلى الشيطان، ووجدوا من يعاونهم ممن طلبوا الدنيا بالدين.


 

بعد از امام حسین (ع)، اوصیای پیامبر خدا (ص) جهاد در راه خدا را ادامه دادند و مردم را بر دین اسلامی که پیامبر خدا حضرت محمد (ص) آورده بود دعوت کردند؛ برخلاف خواست طاغوت‌ها که بر این امت مسلط شده بودند. خون امام حسین (ع) اثر بزرگی در بازگشت مسلمانان به ولایت خداوند سبحان‌و‌متعال داشت. از آن زمان، تشکیلات اسلامی مردمی به رهبری خاندان پیامبر(ع) که نشانگر اسلام ناب محمدی است شروع شد و ایشان(ع) دعوت در راه خداوند را ادامه دادند؛ و از سوی دیگر، طاغوتیان، کسانی را از بین افرادی که دنیا را از راه دین طلب می‌کردند، برای یاری خود پیدا می‌کردند.


 

 


 

وأوذي أوصياء النبي 


 


 


 

 غاية الأذى وقتل شيعتهم وفعل بهم طواغيت هذه الأمة كما فعل فرعون بالمؤمنين من بني إسرائيل، وقطعت الأيدي والأرجل وصلب المؤمنون على جذوع النخل، ولكنَّ للحق أهلاً، وكلّما ألحوا على المؤمنين بالأذى تشيع الناس بالآلاف.


 

اوصیای پیامبر(ع) نهایت آزار و اذیت را تحمل کردند و شیعیانشان به قتل رسیدند و طاغوت‌ها با این امت، همان کارهایی را کردند که فرعون با بنی‌اسرائیل می‌کرد: بریدن دست‌ها و پاها و مصلوب شدن بر تنۀ درخت خرما؛ اما حق را اهلی است و هرچه بیشتر مؤمنین را مورد آزار و اذیت قرار می‌دادند دوست‌داران حق بیشتر می‌شد و هزاران نفر به تشیّع روی می‌آوردند.


 

 


 

ولمّا وصلت الإمامة إلى خاتم أوصياء آل محمد 


 


 


 

 شاء الله سبحانه أن يحفظه فيغيبه عن عيون الطواغيت لئلا يقتلوه كما قتلوا آباءه 


 


 


 

 ، وظل يقود الأمة الإسلامية لمدّة تزيد على سبعين عاماً من خلال أشخاص من خلص المؤمنين كانوا يتصلون به بشكل مباشر وينقلون كتب المسلمين إليه وأجوبته على المسائل وتوجيهاته (ع).


 

هنگامی‌که امامت به آخرین وصی پیامبر(ع) رسید، خداوند اراده فرمود تا او را حفظ کند؛ او را از چشم طاغوتیان غایب کرد تا او را نیز همانند پدرانش(ع) به قتل نرسانند. رهبری امت اسلامی بیش از هفتاد سال توسط نوّابان امام (ع) صورت گرفت؛ کسانی که از بهترین مؤمنین خالص بودند که می‌توانستند با ایشان (ع) رابطۀ مستقیم داشته باشند. آنان نامه‌های مسلمانان را برای امام (ع) می‌بردند و پاسخ‌ها و توجیهات ایشان (ع) را برایشان می‌آوردند.


 

 


 

ولما انقضت هذه المدّة شاء الله أن يغيبه الغيبة الطويلة حتى يأذن الله له بالقيام عندما يتهيأ جيل من هذه الأمة لنصرته ونصرة دين الله ليظهر على الدين كله، وقد ورد عنه (ع) وعن آبائه بعض الروايات التي يستفاد منها أنّ قيادة الأمة الإسلامية دينياً ودنيوياً هي لرواة حديثهم.


 

زمانی که این مدت به پایان رسید، خواست خدا بر آن شد که امام (ع) به مدت طولانی از نظرها غایب باشد؛ تا زمانی که نسلی در این امت به وجود آید که برای یاری او و یاری دین خدا تا غالب شدن دین خدا بر تمام ادیان، آمادگی لازم را داشته باشند. از امام (ع) و اجداد ایشان برخی روایات آمده است که از آن‌ها این چنین برداشت می‌شود که رهبران دینی و دنیوی امت اسلامی، کسانی هستند که احادیث آن‌ها را نقل می‌کنند.


 

 


 

وفسّر البعض رواة الحديث؛ الفقهاء العدول في زمن غيبته، هذا في حال عدم وجود نائب خاص عنه (ع) يرسل عنه وينقل أوامره للمؤمنين.


 

برخی تفسیر کرده‌اند که راویان حدیث، فقهای عادل در زمان غیب ایشان (ع) هستند و این در زمانی است که نائب خاص امام (ع) که احکام و دستوراتش را به مؤمنین منتقل کند، وجود نداشته باشد.


 

 


 

أمّا في حالة إرساله (ع) رسولاً منه فيجب طاعته حتى على الفقهاء، بل يجب عليهم نصرته، وإذا خذلوه أو عصوا أوامره فهم خارجين عن ولاية أهل البيت 


 


 


 

، ولا يجب طاعتهم، بل يجب مخالفتهم وطاعة الرسول المرسل من الإمام (ع).


 

اما زمانی که ایشان (ع) فرستاده‌ای از طرف خود بفرستد، اطاعت از او بر فقها واجب می‌شود و حتی یاری او برایشان واجب می‌شود و اگر او را تنها بگذارند و یا نافرمانی‌اش نمایند، از ولایت اهل‌بیت(ع) خارج می‌شوند؛ در‌این‌صورت، اطاعت از آن‌ها [فقها] واجب نیست، بلکه واجب، مخالفت با آن‌ها و اطاعت از فرستاده‌ای است که امام (ع) ارسال نموده است، می‌باشد.


 

 


 

جاء في كتاب ذخيرة الصالحين للشيخ عبد الكريم الزنجاني (رحمه الله) ص ۷-۸-۹: (وأمّا ولاية المجتهد الجامع لشرائط الإفتاء فهي فرع مشتق عن ولاية الإمام (ع) المشتقة عن ولاية النبي 


 


 


 

 المشتقة عن الولاية الإلهية والسلطة الربوبية.


 

در کتاب ذخیرۀ صالحین اثر شیخ عبدالکریم زنجانیe در صفحات ۷ تا ۹ آمده است: (اما ولایت مجتهد واجد شرایط بر فتوا، قسمتی از ولایت امام (ع) است که خود بخشی از ولایت پیامبر (ص) می‌باشد؛ که برگرفته از ولایت خداوند و حاکمیت الهی است.


 

 


 

وتوضيح ذلك: أنّ من الواضح البديهي أنّ سلطان الخالق جلت قدرته على مخلوقاته أسمى أنواع السلطنة واشد أنحاء الولاية، وقد اشتقت من هذه الولاية الإلهية والسلطنة الربوبية ولاية النبي 


 


 


 

وهي المنوّه بها في قوله تعالى: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾([68])، ثم اشتقت من هذه الولاية النبوية ولاية الإمام (ع)كما أشار إليه رسول الله 


 


 


 

 في حديث الغدير المروي بالطرق الصحيحة المتواترة في كتب الفريقين فقد مهد رسول الله 


 


 


 

 لولاية الإمام بقوله:(ألست أولى بكم من أنفسكم؟ قالوا: بلى، قال: من كنت مولاه فهذا علي مولاه)([69]) الخ .. لكي يكون هذا التمهيد قرينة قطعية على أنّه 


 


 


 

 أراد معنى الأولى بالتصرّف من كلمة المولى وأظهر أنّ ولاية الإمام (ع) فرع لولاية النبي 


 


 


 

ومرتبه منها.


 

توضیح مطلب: بدیهی است که حاکمیت خالق که تجلی قدرت او بر تمام مخلوقات است، بالاترین انواع حاکمیت و محکم‌ترین ولایت است. از مشتقات این ولایت الهی و حاکمیت ربّانی، ولایت پیامبر خدا (ص) می‌باشد که در این آیه ذکر شده است: ﴿پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است﴾؛(1) ؛ سپس از ولایت پیامبر خدا (ص)، ولایت امام علی (ع) مشتق شد، همان‌گونه که رسول خدا (ص) در حدیث غدیر اشاره فرمود و به طرق صحیح و متواتر از طریق منابع شیعه و سنّت نقل شده است. پیامبر خدا (ص) با این سخن خود برای ولایت امام علی (ع) زمینه‌سازی نمود: (آیا من نسبت به مؤمنین از خودشان صاحب‌اختیارتر نیستم؟ گفتند: بله. ادامه داد: هرکس که من مولا وآقای اویم، علی مولا وآقای اوست...).(2) این زمینه‌سازی یک دلیل قطعی از پیامبر (ص) است که می‌خواهد اولین معنا از کلمه (مولا) را روشن کند، یعنی ولایت امام علی (ع) فرعی از ولایت پیامبر (ص) و از آن نوع می‌باشد.


 

 


 

ويؤيده ما جاء في الأحاديث المستفيضـة من أنّ الإمـام (ع) حجـة الله على الناس، وإنّ له (ع) سلطنة مطلقة على الرعية من قبل الله تعالى، وهذه الولاية أصل المذهب ودعامته التي بني عليها.


 

آنچه از احادیث بسیار برداشت می‌شود، این است که امام علی (ع) حجت خدا بر مردم است و او (ع) حاکمیتی مطلق بر همگان دارد که از طرف خداوند متعال اعطا شده است. این ولایت، اصل مذهب است و مذهب بر این اصل بنا گذارده شده است.


 

 


 

ومن فروع ولاية الإمام (ع) ولاية الفقيه الجامع لشرائط الإفتاء الملخصة في التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري (ع) بهذه العبارة: (وأمّا من كان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدينه، مخالفاً لهواه، مطيعاً لأمر مولاه فللعوام أن يقلدوه) ([70]).


 

یکی از فروع ولایت امام (ع)، ولایت فقیه جامع الشرایط بر فتوا می‌باشد که از تفسیری که منصوب به امام حسن عسکری (ع) است به‌طور خلاصه با این عبارت برداشت می‌شود: (واما اگر فقهایی باشند که مسلط به نفس خود، محافظ دینش، مخالف با هوای نفسش، مطیع امر امام زمان خود باشد، عوام می‌توانند از ایشان تقلید کنند).(1)


 

 


 

ولقد بيّن الإمام (ع) حقيقة مخالفة الهوى في الحديث الذي رواه الطبرسي في كتاب الاحتجاج بإسناده عن الإمام الثامن الرضا (ع) أنه قال: ( قال علي بن الحسين عليهما السلام: إذا رأيتم الرجل قد حسن سمته وهدي وتماوت في منطقه وتخاضع في حركاته فرويداً لا يغرنكم فما أكثر من يعجزه تناول الدنيا وركوب المحارم منها لضعف بنيته ومهانته وجبن قلبه فنصب الدين فخاً لها، فهو لا يزال يختل الناس بظاهره فإن تمكن من حرام اقتحمه، وإذا وجدتموه يعف عن المال الحرام فرويداً لا يغرنّكم فإنّ شهوات الخلق مختلفة فما أكثر من ينبو عن المال الحرام وإن كثر ويحمل نفسه على شوهاء قبيحة فيأتي منها محرماً، فإذا وجدتموه يعفو عن ذلك لا يغرنّكم حتى تنظروا ما عقدة عقله فما أكثر من ترك ذلك أجمع ثم لا يرجع إلى عقل متين فيكون ما يفسده بجهله أكثر مما يصلحه بعقله بجهده، فإذا أوجدتم عقله متيناً فرويداً لا يغرنّكم حتى تنظروا أمع هواه يكون عقله؟ أو يكون مع عقله هواه، وكيف محبته للرئاسات الباطلة وزهده فيها فإن في الناس من خسر الدنيا والآخرة، بترك الدنيا للدنيا ويرى أنّ لذّة الرئاسة الباطلة أفضل من لذّة الأموال والنعم المباحة المحللة فيترك ذلك أجمع طلبا للرئاسة الباطلة، حتى إذا قيل له اتق الله أخذته العزّة بالإثم فحسبه جهنم ولبئس المهاد، وهو يخبط خبط عشواء، يقوده أول باطله إلى أبعد الخسارة، ويمدّه ربّه بعد طلبه لما يقدر عليه في طغيانه، وهو يحل ما حرم الله ويحرم ما أحل الله لا يبالي ما فاته من دنياه إذا سلمت له رئاسته التي شقي من أجهلها، فأولئك الذين غضب الله عليهم ولعنهم وأعدّ لهم عذاباً مهيناً، ولكن الرجل نعم الرجل هو الذي جعل هواه تبعا لأمر الله وقواه مبذولة في رضا الله يرى الذل مع الحق أقرب إلى عز الأبد، من العزّ في الباطل ويعلم أنّ قليل ما يحتمله من رضاها ويؤيده إلى دوام النعيم في دار لا تبيد ولا تنفذ، وإنّ كثير ما يلحقه من سرائها إن اتبع هواه يؤديه إلى عذاب لا انقطاع له ولا زوال، كذلك الرجل نعم الرجل فبه فتمسكوا، وبسنته فاقتدوا، وإلى ربكم فارغبوا، فبه فتوسلوا فإنه لا يرد له دعوه، ولا يخيب له طلبه ([71]).. الخ.


 

امام (ع) حقیقت مخالفت با هوای نفس را در حدیث دیگری بیان فرموده که شیخ طبرسی آن را در کتاب احتجاج به استناد از امام هشتم، امام رضا‌ (ع) روایت کرده است. امام رضا (ع) فرمود: (امام علی‌بن حسین (ع) فرمود: اگر دیدید مردی را که مقامش بالا رفت و خوب باقی ماند و در منطقۀ خویش معروف شد و در حرکاتش فروتنی و از خود‌گذشتگی دیدید، کمی تأمّل کنید؛ زیرا چه بسیارند کسانی که به دلیل ضعف، از دنیا عاجزند و به دلیل ضعف نیّت و ترس از رسوایی و ضعف قلبشان، از محارم اجتناب می‌کنند و انتصابات دینی را به‌عنوان تله‌ای قرار می‌دهند و با دین‌داری و ظاهرسازی پسندیده، مردم را فریب می‌دهند و اگر توانایی انجام حرام را داشته باشند، بدانید که انجام می‌دهند. اگر دیدید مردی به مال حرام دست نمی‌زند کمی درنگ کنید، زیرا شهوت‌های مردم مختلف است؛ هرچند که به مال حرام که در اختیارش باشد حتی اگر زیاد باشد، دست نمی‌زند؛ بلکه خود را مشغول اعمال قبیحی می‌کند که از آن‌ها حرام برمی‌آید. اگر دیدید که از آن مال حرام گذشت می‌کند، شما را به اشتباه نیندازد. منتظر باشید که عقلش او را به کجا می‌برد، زیرا خیلی‌ها، همۀ این موارد را ترک کردند ولی به عقل سلیم برنگشتند. این شخص آنچه را که با نادانی‌اش خراب می‌کند بیشتر از چیزی است که با عقلش اصلاح می‌کند. اگر دیدید کاری از روی عقل سلیمش انجام داد باز تأمل کنید واشتباه نکنید، صبر کنید و ببینید که آیا هوای نفس بر عقلش حاکم است یا عقلش بر هوای نفس؟ علاقۀ او به ریاست‌های باطل و پرهیزگاری‌اش در آن چگونه است؟ بعضی از مردم، دنیا و آخرت را از دست داده‌اند، زیرا دنیا را برای دنیا ترک کرده‌اند و لذت ریاست باطل را بهتر از اموال و نعمت‌های حلال می‌بینند و برای طلب ریاست باطل تمام این‌ها را ترک می‌کنند؛ حتی اگر به آن‌ها بگویند تقوای به خدا پیشه کنید، عزت را در پلیدی می‌بینند و عاقبت گرفتار جهنم می‌شوند و چه بد جایگاهی است! شروع به کارهای نادرست می‌کند و این کارهای باطل او را بیشتر به زوال سوق می‌دهد؛ تا آنجا که به بدترین خصلت‌های پست برسد؛ و خداوند او را رها می‌کند تا هر‌چقدر که می‌تواند در طغیانش فرو رود. او حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال می‌کند. آنچه از دنیا از دست می‌دهد برایش اهمیتی ندارد تا فقط ریاستی که برایش مشقت کشیده است، باقی بماند. آن‌ها مورد عذاب و لعنت خداوند قرار می‌گیرند و خداوند برایشان عذابی سخت در نظر گرفته است؛ اما بهترین مردم کسی است که هوای نفس خود را مطیع امر خدا گرداند و قوایش را در اختیار رضای خدا قرار دهد و عزت ابدی را در ذلت ظاهری با حق ببیند تا در عزت داشتن در باطل. خودش می‌داند، احتمال کمی دارد که رضای نفس، او را به نعمت دائمی در خانه‌ای که از بین نمی‌رود برساند و اگر هوای نفسش را پیروی کند به بسیاری ضررها و به عذابی که پیوسته است و پایانی ندارد، می‌رسد. این چنین مردی، بهترین مرد است، به او تمسّک جویید و به سنتش اقتدا کنید تا به خدایتان نزدیک شوید و به او متوسل شوید، زیرا خداوند دعای او را مستجاب می‌کند و هیچ طلبی را از او رد نمی‌کند)؛(1) و ...


 

 


 

ثم إنّ عناصر ولاية المجتهد الجامع للشرائط مناصب ثلاثة:


 

بنابراین اختیارات ولایت مجتهد جامع الشرایط بر سه مقام است:


 

 


 

أحدها: منصب الإفتاء فيما يحتاج إليه العامي في عمله، ومورده المسائل الفرعية والموضوعات الاستنباطية من حيث ترتيب حكم شرعي عليها.


 

اول: مقام فتوا در مسائلی که عوام در عملشان به آن نیاز دارند. موارد فتوا، مسائل فرعی و موضوعات استنباطی است که حکم شرعی از آن‌ها خارج می‌شود.


 

 


 

والثاني: منصب القضاء والحكم فيما يراه حقاً في المرافعات وغيرها من القضايا المخصوصة.


 

دوم: مقام قضاوت و دادن حکم در دعواها و غیره در قضاوت‌های مخصوص.


 

 


 

والثالث: منصب ولاية التصرّف في الأموال والأنفس، وهي مرتبة من الولاية العامة قابلة للتفويض).


 

سوم: مقام ولایت و تصرف در اموال و جان‌ها که خود مرتبه‌ای از ولایت عام است که قابل واگذاری (از طرف امام به فقیه) می‌باشد). [پایان سخن شیخ عبدالکریم زنجانی]


 

 


 

وجاء في كتاب تهذيب الأصول من الزوائد والفضول للسيد عبد الأعلى السبزواري رحمه الله في (الجزء الثاني: ص١٢٨): ( ثم إنّ شؤون الفقيه الجامع للشرائط ليست منحصرة في حجية الفتوى ونفوذ الحكم، بل له حجية وجودية أيضاً ولو كان ساكتاً؛ لأنّه يصح أن يحتج به الله تعالى يوم القيامة، ويصح له أن يشتكي إلى الله تعالى من الجهّال أن لم يرجعوا إليه في فهم الأحكام، وقد ورد في الحديث: (ثلاثة ليشكون إلى ربهم يوم القيامة عالم لا يُسأل عنه - الحديث -،كما أنّ له الولاية الانتظامية أي نضم دنيا البشر وسياساتهم نظماً إلهياً، بشرط استيلائه على الكل في الكل وبسط يده على الحكم من كل حيثية وجهه).


 

در کتاب (تهذیب الاصول من الزوائد والفضول) نوشتۀ سید عبد‌الأعلی سبزواریe، درجزء دوم، صفحه ۱۲۸ آمده است: (اعمالی که فقیه واجد شرایط انجام می‌دهد فقط در فتوا واجرای حکم منحصر نمی‌شود، بلکه او یک حجت وجودی است حتی اگر سکوت اختیار کند؛ زیرا خداوند در روز قیامت از آن به‌عنوان حجت استفاده می‌کند. او در بارگاه الهی از جهل و نادانی مردم شکایت می‌کند؛ از این‌که کسی برای فهم احکام نزد او نمی‌آمد. در حدیثی آمده است که: (سه شخص در روز قیامت نزد خداوند شکایت می‌کنند: عالِمی که از او سؤال نشده است... ادامۀ حدیث)؛ همچنین دارای ولایت نظم‌بخشی می‌باشد، یعنی نظم بخشیدن در زندگی بشر و سیاست که این نظم بر مبنای نظم الهی است، به شرطی که بر تمام امور مسلط و دستش در حکومت از هر لحاظ، باز باشد). [پایان سخن سید عبد‌الأعلی سبزواری]


 

 


 

 


 

إذن، فواجب المسلمين في زمن الغيبة هي نصرة الدين بتمكين نائب الإمام الخاص المرسل منه (ع)، أو الفقـيه الجامع للشرائط العادل الزاهد في الدنيا في حال عدم وجـود نائب خاص له (ع) من بسط يده على الحكم من كل حيثية وجهة.


 

بنابراین آنچه بر مسلمانان در زمان غیبت واجب است یاری نمودن دین با تمکین نائب خاصی است که امام‌ (ع) فرستاده است و یا در صورت نبودن نائب خاص امام، تمکین دادن فقیه واجد شرایط عادل و زاهد، با باز‌گذاشتن دست او در حکومت از هر حیث و جهت، می‌باشد؛


 

 


 

كما أنّ واجب العلماء اليوم هو مواجهة الطواغيت؛ لأنّه جهاد دفاعي عن بيضة الإسلام في هذا الزمان الذي يحاول الطواغيت طمس الإسلام تماماً، والعودة في البلاد الإسلامية إلى الجاهلية كفعل يزيد لعنه الله في زمن الحسين (ع)، بل أكثر من ذلك فقد ملؤوا البلاد الإسلامية بالأصنام والصور وفرضوا على المسلمين احترامها وتقديسها؛ لأنها تمثل أشخاصهم الشيطانية المقيتة، وهذه الحالة تمثل أجلى مظاهر الشرك بالله فعلى العالم إظهار علمه ومجاهدتهم وإعانة المجاهدين ولو بالفتوى وإيصالها إلى المجتمع، والعمل على تثقيف المجتمع دينياً.


 

همان‌طور که امروزه واجب است علما با طاغوت‌ها بجنگند، زیرا این جنگ در این زمان، جهاد دفاعی از سرزمین اسلامی است. طاغوتیانی که سعی در محو کردن کامل اسلام و بازگرداندن سرزمین‌های اسلامی به جاهلیت دارند؛ همان‌گونه که یزید که لعنت خداوند بر او باد در زمان امام حسین (ع) انجام داد؛ حتی از این بدتر، کشورهای اسلامی پر شده است از بت‌ها و تصاویر؛ و احترام و مقدس شمردن آن‌ها را بر مسلمانان واجب دانستند، زیرا این بت‌ها و عکس‌ها بیانگر شخصیت شیطانی خودشان است که این خود از بارزترین مصداق‌های شرک به خداوند است؛ پس بر عالِم واجب است که علمش را اظهار کند، جهاد نماید و مجاهدین را یاری نماید حتی اگر در حد فتوا دادن و رسانیدن این فتوا‌ها به جامعه و بالا بردن سطح فرهنگ دینی اجتماع باشد.


 

 


 

أمّا العلماء أو قل الجهلاء لأنّ العالم غير العامل جاهل في الحقيقة كما ورد عنهم 


 


 


 

([72])، الذين يقبعون في دهاليز مظلمة ولا يكلفون أنفسهم حتى سماع أحوال المجتمع الإسلامي، أو النهوض بالدين الإسلامي نهوضاً حقيقياً فاعلاً في المجتمع أو تحريك ساكن، فلا يمتّون لهذه الفرقة الناجية بصلة، وسيجدون أنفسهم يوم القيامة في نفس هذه الدهاليز المظلمة مسودة وجوههم، قال رسول الله 


 


 


 

 ما معناه: (إنّ شر الناس يوم القيامة عالم لم ينتفع بعلمه) ([73]).


 

اما علما یا بهتر است بگوییم جاهلان، زیرا طبق آنچه از اهل‌بیت(ع) وارد شده است، عالم بی‌عمل در حقیقت جاهل است؛(1) کسانی‌که در دهلیزهای تاریک، زندگی گزیده‌اند و حتی خود را مکلّف نمی‌دانند که از احوال مسلمین باخبر شوند یا هیچ حرکت دینی اسلامی حقیقی که نمودی در جامعه داشته باشد یا حتی حرکتی کوچک [انجام دهند]؛ اینان، هیچ ارتباطی بین خود و فرقۀ نجات‌یافته حس نمی‌کنند. اینان در روز قیامت، خود را با روی سیاه در دهلیزهای تاریک پیدا می‌کنند. پیامبر (ص) چیزی بیان فرمود که همین معنا را می‌رساند: (شریرترین مردم در روز قیامت، عالِمی است که از علمش سودی نبرده باشد).(2)


 

 


 

مما سبق تبيّن أنّ للدين الإسلامي نظريته السياسية المتكاملة تشريعاً وتنفيذاً، وعلى المسلمين أن لا يفرطوا بها؛ لأنها أكمل نظرية سياسية عرفتها الإنسانية، ولا توجد نظرية سياسية ترقى إلى مستواها؛ لأنّ واضعها ومشرعها هو الله سبحانه وتعالى العليم الحكيم. والذي يجب أن ينفذها هو النبي 


 


 


 

 أو الإمام المعصوم (ع) من بعده أو الفقيه الرباني الجامع للشرائط العادل الزاهد في الدنيا في حال غيبة الإمام (ع)، وعدم وجود نائب خاص عنه (ع) والحمد لله وحده.


 

آنچه گذشت بیان می‌دارد که دین اسلام یک نظریۀ سیاسی کامل، هم از نظر قانون‌گذاری و هم اجرای آن می‌باشد و بر مسلمانان است که آن را رها نکنند؛ چراکه کامل‌ترین نظریۀ سیاسی است که بشریت شناخته است و هیچ نظریۀ سیاسی دیگری هم‌سطح آن پیدا نشده است؛ زیرا خداوند سبحان متعال علیم حکیم، وضع‌کننده و بنیان‌گذار آن است. اجرای آن برعهدۀ پیامبر (ص) و بعد از او، امام معصوم (ع) و بعد از او در زمان غیبت امام (ع) و نبودن نائب خاص از جانب ایشان، فقیه ربّانی جامع‌الشرایط عادل و زاهد در دنیا، می‌باشد؛ و‌الحمد‌لله وحده.

 

 

 


 


 

[38]- المائدة: 50.

1- مائده:50

[39]- المائدة: 44.

2- مائده: 44

[40]- المائدة: 45

3- مائده: 45

[41]- المائدة: 47.

4- مائده: 47

1- نساء: 34

[43]- روى أحمد في المسند بسنده: قال رسول الله : (لا يزال الدين قائماً حتى يكون اثنا عشر خليفة من قريش) ج5 ص86، وروى أيضاً عن جابر بن سمرة ، قال: (سمعت رسول الله  يقول في حجة الوداع: إن هذا الدين لن يزال ظاهراً على من ناواه لا يضره مخالف ولا مفارق حتى يمضي من أمتي اثنا عشر خليفة، قال: ثم تكلم بشيء لم أفهمه فقلت لأبي ما قال؟ قال: كلهم من قريش) ج5 ص87. ورواه مسلم في صحيحه باختلاف يسير: ج6 ص3، ورواه أبو داود في سننه بزيادة، راجع: سنن أبي داود: ج2 ص309. وكذلك روى كون الخلفاء بعد النبي اثنا عشر غير من تقدم ذكرهم فراجع.

1- احمد با سند در مسند روایت نموده است: رسول خدا (ص) فرمود: (دین، پیوسته پابرجا خواهد بود تا دوازده خلیفه از قریش باشند). ج 5، ص 86؛ همچنین از جابر‌بن سمره روایت شده است که گفت: شنیدم که رسول خدا (ص) در حجة‌الوداع فرمود: (تا زمانی که دوازده خلیفه از امت من حضور دارند، بر اثر کسی که به ظاهر با آن دشمنی کند و یا کسی که مخالفت بورزد و یا از آن جدا شود، به این دین آسیبی نمی‌رسد). گفت: سپس چیزی فرمود که من نفهمیدم؛ از پدرم پرسیدم چه فرمود؟ گفت: فرمود: (همۀ آن‌ها از قریش هستند). ج 5، ص 87. مسلم در صحیحش، ج 6، ص 3، همین حدیث را با کمی اختلاف روایت کرده است؛ و ابو داوود هم در سننش با مطالبی اضافی‌تر، روایت نموده است. رجوع کنید به سنن ابو داوود: ج 2، ص 309؛ و به این ترتیب در سایر منابع نیز روایت شده است که خلفای بعد از پیامبر دوازده نفر هستند.

[44]- النساء: 54-55.

1- نساء: 54-55

[45]- الجاثية: 23.

1- جاثیه: 23.

[46]- شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج1 ص18، أحكام القرآن لابن عربي: ج4 ص43، تفسير القرطبي: ج15 ص162، المستصفى للغزالي: ص170، تاريخ دمشق: ج51 ص300.

[47]- الاقتصاد للطوسي: ص203، النكت الاعتقادية للمفيد: ص41، اليقين لأبن طاووس: ص312، بحار الأنوار: ج37 ص111.

[48]- الرسائل العشر للطوسي: ص97. وروى الحاكم الحسكاني في شواهد التنزيل: عن أنس قال: انقض كوكب على عهد رسول الله، فقال النبي : (انظروا إلى هذا الكوكب فمن انقض في داره فهو الخليفة من بعدي. فنظرنا فإذا هو انقض في منزل علي بن أبي طالب، فقال جماعة من الناس: قد غوى محمد في حب علي، فأنزل الله: والنجم إذا هوى، ما ضل صاحبكم وما غوى، وما ينطق عن الهوى إن هو إلاّ وحي يوحى) شواهد التنزيل: ج2 ص276.

[49]- ينابيع المودة: ج1 ص112، الرسائل العشر للطوسي: ص97، وقد روي باختلاف يسير في كثير من المصادر فراجع.

[50]- مسند أحمد: ج1 ص179، و: ج6 ص396، صحيح مسلم: ج7 ص120، ورواه البخاري باختلاف يسير: ج4 ص208.

2- شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید: ج 1، ص 18؛ احکام قرآن ابن عربی: ج ، ص 43؛ تفسیر قرطبی: ج 15، ص 162؛ مستصفی غزالی: ص 170؛ تاریخ دمشق: ج 51، ص 300.

3- اقتصاد طوسی: ص 203؛ النکت اعتقادی مفید: ص 41؛ یقین ابن طاووس: ص 312؛ بحار الانوار: ج 37، ص 111.

4- رسایل ده‌گانه طوسی: ص 97؛ حاکم حسکانی در شواهد‌التنزیل روایت نموده است: اَنَس گفت: ستاره‌ای در زمان رسول الله (ص) فروافتاد. ایشان (ص) فرمود: (به این ستاره نگاه کنید، به هر خانه‌ای که فروافتاد، خلیفۀ بعد از من است). نگاه کردیم و دیدیم که در خانۀ علی‌بن ابی‌طالب سقوط کرد. گروهی گفتند: محمد به خاطر دوستی با علی، گمراه شده است. خداوند نازل فرمود: ﴿(سوگند به ستاره هنگامي که افول مي‌کند * که یار شما نه گمراه شده و نه به راه کج رفته است * و هرگز از روي هواي نفس سخن نمي‌گويد! * آنچه مي‌گويد چيزي جز وحي که بر او نازل شده نيست!)﴾؛: شواهدالتنزیل: ج 2، ص 276.

1- ینابع المودة: ج 1 ص 112؛ رسایل ده‌گانه طوسی: ص 97 و همچنین با مقدار اختلاف در منابع بسیاری ذکر شده است.

2- مسند احمد: ج 1 ص 179 و ج 6 ص 396؛ صحیح مسلم: ج 7 ص 120؛ بخاری با کمی اختلاف نقل نموده است: ج 4 ص 208.

[51]- آل عمران:61.

3- آل عمران: 61.

[52]- يشير (ع) إلى قوله تعالى: (إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً لِلّهِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ) النحل: 120.

[53]- أكتفي بما نقله الفخر الرازي، قال: (روي أنه (ع) لما أورد الدلائل على نصارى نجران، ثم إنهم أصروا على جهلهم، فقال (ع): إن الله أمرني إن لم تقبلوا الحجة أن أباهلكم، فقالوا: يا أبا القاسم، بل نرجع فننظر في أمرنا ثم نأتيك فلما رجعوا قالوا للعاقب: وكان ذا رأيهم، يا عبد المسيح ما ترى، فقال: والله لقد عرفتم يا معشر النصارى أن محمداً نبي مرسل، ولقد جاءكم بالكلام الحق في أمر صاحبكم، والله ما باهل قوم نبياً قط فعاش كبيرهم ولا نبت صغيرهم ولئن فعلتم لكان الاستئصال فإن أبيتم إلا الإصرار على دينكم والإقامة على ما أنتم عليه، فوادعوا الرجل وانصرفوا إلى بلادكم وكان رسول الله  خرج وعليه مرط من شعر أسود، وكان قد احتضن الحسين وأخذ بيد الحسن، وفاطمة تمشي خلفه، وعلي رضي الله عنه خلفها، وهو يقول، إذا دعوت فأمنوا، فقال أسقف نجران: يا معشر النصارى، إني لأرى وجوها لو سألوا الله أن يزيل جبلاً من مكانه لأزاله بها، فلا تباهلوا فتهلكوا ولا يبقى على وجه الأرض نصراني إلى يوم القيامة، ثم قالوا: يا أبا القاسم، رأينا أن لا نباهلك وأن نقرك على دينك فقال صلوات الله عليه: فإذا أبيتم المباهلة فأسلموا، يكن لكم ما للمسلمين، وعليكم ما على المسلمين، فأبوا، فقال: فإني أناجزكم القتال، فقالوا ما لنا بحرب العرب طاقة، ولكن نصالحك على أن لا تغزونا ولا تردنا عن ديننا، على أن نؤدي إليك في كل عام ألفي حلة: ألفا في صفر، وألفاً في رجب، وثلاثين درعاً عادية من حديد، فصالحهم على ذلك، وقال: والذي نفسي بيده، إنّ الهلاك قد تدلى على أهل نجران ، ولو لاعنوا لمسخوا قردة وخنازير، ولاضطرم عليهم الوادي ناراً، ولاستأصل الله نجران وأهله، حتى الطير على رؤوس الشجر، ولما حال الحول على النصارى كلهم حتى يهلكوا ،..) تفسير الرازي: ج8 ص85.

1- ایشان (ع) به این آیه اشاره می‌فرمایند: ﴿(ابراهيم [به تنهايي] امتي بود مطيع فرمان خدا؛ خالي از هر‌گونه انحراف؛ و از مشرکان نبود)﴾. نحل: 120.

2- آنچه فخر رازی نقل می‌کند، کفایت می‌کند: (روایت شده است که وقتی ایشان (ع) دلایل را برای مسیحیان نجران ارائه نمود، آنها بر جهل خویش اصرار ورزیدند. ایشان (ع) فرمود: (خداوند به من امر فرمود اگر حجت را نپذیرفتید با شما مباهله کنم). گفتند: ای اباالقاسم، ما بازمی‌گردیم و می‌اندیشیم و سپس به سوی تو باز‌می‌گردیم. هنگامی که بازگشتند به بازماندگان که صاحب رأی بودند گفتند: ای عبدالمسیح، نظر تو چیست؟ گفت: (به خدا سوگند که ای مسیحیان، محمد، نبیِ فرستاده شده است و با کلام حق از یار شما به سوی شما آمده است. به خدا سوگند پیامبری با قومی مباهله نکرد، مگر این‌که دیگر پیرشان زندگی نکرد و کودکشان بزرگ نشد. پس اگر انجام دهید، نصیبتان نابودی است؛ پس منصرف شوید، جز این‌که بر دینتان و آنچه به آن اعتقاد دارید بمانید. این مرد را رها کنید و به سرزمین خود بازگردید). رسول الله (ص) خارج شده بود، درحالی که عبای مویین سیاهی پوشیده، حسن را دربرگرفته و دست حسین را گرفته بود، فاطمه پشت سرش راه می‌رفت و علی (ع) نیز پشت سر فاطمه؛ در حالی که ایشان (ص) می‌فرمود: (هنگامی‌که خواندم، ایمن باشید). اسقف نجران گفت: (ای مسیحیان، صورت‌هایی را می‌بینم که اگر از خدا بخواهند کوهی از جایش کنده شود، از جایش کنده خواهد شد؛ مباهله نکنید که هلاک می‌شوید و هیچ مسیحی‌ای تا روز قیامت بر زمین نخواهد ماند)؛ سپس گفتند: ای اباالقاسم، ما با تو مباهله نمی‌کنیم و بر دینت نیز اقرار نمی‌کنیم؛ پس ایشان که صلوات خدا بر او باد، فرمود: (حال که از مباهله منصرف شدید، مسلمان شوید تا هرچه برای مسلمین است برای شما باشد و بر شما باشد هر چه بر مسلمانان است). قبول نکردند؛ پس فرمود: (شما را به جنگ دعوت می‌کنم). گفتند طاقت جنگ با عرب را نداریم ولی با تو مصالحه می‌کنیم که با ما جنگ نکنی و از دینمان بازنگردانی و درعوض، هر سال دو هزار دست لباس می‌دهیم: هزارتا در صفر و هزارتا در رجب به اضافۀ سیصد زرۀ آهنی. با ایشان مصالحه نمود و فرمود: (قسم به کسی که جانم به دست اوست، هلاکت بر اهل نجران سایه افکنده بود؛ و اگر لعنت می‌شدند به صورت میمون و خوک، مسخ می‌گردیدند و بر آن‌ها از بیابان آتشی شعله‌ور می‌شد و نجران و اهلش ریشه‌کن می‌شدند، حتی پرندگان روی درختانشان و حال تمام مسیحیان به این‌گونه می‌شد تا همگی هلاک می‌شدند...). تفسیر رازی: ج 8، ص 85.

[54]- المائدة: 55.

1- مائده: 55

[55]- قد صرح كبار علماء العامة بأنها نزلت في علي (ع)، وأكتفي بما ذكره الحاكم الحسكاني والفخر الرازي، فرويا عن أبي ذر الغفاري أنه قال: أما إني صليت مع رسول الله  يوماً من الأيام صلاة الظهر فسأل سائل في المسجد فلم يعطه أحد، فرفع السائل يده إلى السماء وقال: اللهم اشهد أني سألت في مسجد رسول الله فلم يعطني أحد شيئاً. وكان علي راكعا فأومى إليه بخنصره اليمنى - وكان يتختم فيها - فأقبل السائل حتى أخذ الخاتم من خنصره، وذلك بعين النبي فلما فرغ النبي  من صلاته رفع رأسه إلى السماء وقال: اللهم إن أخي موسى سألك فقال: رب اشرح لي صدري ويسر لي أمري واحلل عقدة من لساني يفقهوا قولي واجعل لي وزيرا من أهلي هارون أخي أشدد به أزري وأشركه في أمري فأنزلت عليه قرآناً ناطقاً: (سنشد عضدك بأخيك) اللهم وأنا محمد نبيك وصفيك اللهم فاشرح لي صدري ويسر لي أمري واجعل لي وزيراً من أهلي عليا أخي أشدد به أزري قال أبو ذر: فو الله ما استتم رسول الله  الكلام حتى هبط عليه جبرئيل من عند الله وقال: يا محمد هنيئاً [لك] ما وهب الله لك في أخيك. قال: وما ذاك جبرئيل؟ قال: أمر الله أمتك بموالاته إلى يوم القيامة وأنزل قرآناً عليك: (إنما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة وهم راكعون) شواهد التنزيل: ج1 ص230، الفخر الرازي في تفسيره: ج12 ص26.

2- بزرگان علمای عامّه (سنی‌ها) به صراحت بیان نموده‌اند که این آیه در شأن علی (ع) نازل شده است. آنچه حاکم حسکانی و فخر رازی از قول ابوذر غفاری روایت می‌کنند، ما را کفایت می‌کند که گفتند: در روزی از روزها، نماز ظهر را با رسول الله (ص) به جا می‌آوردم. نیازمندی در مسجد، تقاضا نمود. کسی به او چیزی نداد. نیازمند دستش را به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا شاهد باش که در مسجد رسول الله درخواست نمودم و کسی، چیزی به من نداد. علی در حال رکوع بود. انگشت کوچک دست راستش را که انگشتری بر آن بود به او اشاره نمود. شخص نیازمند قبول کرد و انگشتر را از انگشت کوچکش بیرون آورد. این عمل جلوی چشم پیامبر انجام گرفت. هنگامی که پیامبر(ص) از نماز فارغ شد، سرش را به آسمان بلند کرد و فرمود: (خداوندا، برادرم موسی از تو درخواست نمود و گفت: خدایا سینه‌ام را گشاده گردان و امرم را آسان نما و گره از زبانم بازگشا تا سخنم را بفهمند و هارون برادرم که اهل من است را وزیرم قرار بده و پشتم را به او محکم نما و او را در امر من شریک فرما؛ پس قرآن ناطق بر او نازل شد) (تو را با برادرت یاری کردیم). خدایا، من محمد، نبی و انتخاب شدۀ تو هستم. خداوندا، سینه‌ام را گشاده گردان و کارم را آسان فرما و علی که برادر و اهل من است را وزیرم قرار بده و پشتم را به او محکم نما). ابوذر گفت: به خدا قسم کلام رسول الله (ص) هنوز به طور کامل منعقد نشده بود که جبرئیل بر او فرود آمد و گفت: ای محمد، گوارای تو باد آنچه خداوند در برادرت به تو ارزانی داشت. فرمود: ای جبرئیل، آن چیست؟ گفت: خداوند امر به دوستی با او تا روز قیامت فرمود و در قرآن این گونه بر تو نازل فرمود ﴿إِنَّمَا وَلِیکمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ رَاکعُونَ﴾. شواهد التنزیل: ج 1 ص 230؛ فخر رازی در تفسیرش: ج 12 ص 26.

[56]- النساء: 59.

1- نساء: 59

[57]- الأحزاب: 33.

1- احزاب:33

[58]- روى أحمد في مسنده: عن شداد أبى عمار قال دخلت على وائلة بن الأسقع وعنده قوم فذكروا عليا فلما قاموا قال لي ألا أخبرك بما رأيت من رسول الله  قلت بلى قال أتيت فاطمة رضى الله تعالى عنها أسألها عن علي قالت: توجه إلى رسول الله  فجلست أنتظره حتى جاء رسول الله  ومعه على وحسن وحسين رضى الله تعالى عنهم آخذ كل واحد منهما بيده حتى دخل، فأدنى علياً وفاطمة فأجلسهما بين يديه وأجلس حسناً وحسيناً كل واحد منهما على فخذه ثم لف عليهم ثوبه أو قال كساء، ثم تلا هذه الآية: إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيراً، وقال: اللهم هؤلاء أهل بيتي وأهل بيتي) مسند أحمد: ج4 ص107.

وروى مسلم في صحيحه، فقال: (قالت عائشة خرج النبي  غداة وعليه مرط مرحل من شعر أسود فجاء الحسن بن علي فادخله ثم جاء الحسين فدخل معه ثم جاءت فاطمة فأدخلها ثم جاء على فادخله، ثم قال: إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيراً) صحيح مسلم: ج7 ص130.

وروى الترمذي: عن عمر بن أبي سلمة ربيب النبي ، قال: (لما نزلت هذه الآية على النبي : إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويظهركم تطهيراً في بيت أم سلمة فدعا فاطمة وحسنا وحسينا فجللهم بكساء وعلى خلف ظهره فجلله بكساء ثم قال: اللهم هؤلاء أهل بيتي فأذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيراً. قالت أم سلمة: وأنا معهم يا نبي الله، قال: أنت على مكانك وأنت على خير) سنن الترمذي: ج5 ص30.

وقال الفخر الرازي: (وروي أنه (ع) لما خرج في المرط الأسود ، فجاء الحسن رضي الله عنه فأدخله ، ثم جاء الحسين رضي الله عنه فأدخله ثم فاطمة، ثم علي رضي الله عنهما ثم قال: ﴿ إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيراً﴾ الأحزاب: 33. واعلم أن هذه الرواية كالمتفق على صحتها بين أهل التفسير والحديث) تفسير الرازي: ج8 ص85.

وينقل الثعلبي في تفسيره: (ج8 ص38) عن ابن حجر، قال: (وقال ابن حجر: (إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا) ... أكثر المفسرين على أنها نزلت في علي وفاطمة والحسن والحسين) الصواعق المحرقة: 143 ط. مصر، وط. بيروت: 220 الباب الحادي عشر ، في الآيات الواردة فيهم، الآية الأولى )، وراجع غير ما تقدم من المصادر.

2- احمد در مسندش روایت کرده است: شداد ابی عمار گفت: بر وائلة‌بن اسقع که جمعی نزدش بودند، وارد شدم. ذکر علی به میان آمد. هنگامی که ایستاد به من گفت: آیا تو را از چیزی که از رسول خدا(ص) دیدم باخبر نکنم؟ گفتم: آری. گفت: بر فاطمه وارد شدم و جویای علی شدم، گفت: به سوی رسول الله(ص) رفت. نشستم و منتظر شدم. رسول خدا(ص) آمد، درحالی که همراه او علی، حسن و حسین بودند و درحالی‌که همۀ آن‌ها را با دستش گرفته بود داخل شد. علی و فاطمه جلو آمدند و پیش رویش، حسن و حسین نیز روی ران‌هایش نشستند؛ سپس پیراهنش یا جامه‌اش را روی آن‌ها کشید و این آیه را تلاوت فرمود: ﴿إنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهِیراً﴾ و ادامه داد: خداوندا، این‌ها اهل بیت من هستند، این‌ها اهل بیت من هستند. مسند احمد: ج 4، ص 107.

مسلم در صحیحش روایت می‌کند: عایشه گفت: پیامبر(ص) صبح‌هنگام خارج شد. بر روی وی بالاپوش مویین سیاهی بود. حسن‌بن علی آمد و داخل شد؛ سپس حسین آمد و با او داخل شد؛ سپس فاطمه آمد و او را داخل نمود؛ سپس علی آمد و او را داخل نمود؛ سپس فرمود: ﴿إنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهِیراً﴾. صحیح مسلم: ج 7، ص 130.

ترمذی روایت می‌کند: عمر‌بن ابی سلمه ناپسری پیامبر(ص) گفت: (هنگامی که این آیه بر پیامبر(ص) نازل شد: ﴿إنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهِیراً﴾ پیامبر در خانۀ امّ سلمه، فاطمه، حسن و حسین را خواست و روی آن‌ها لباسی کشید؛ پس از آنها علی آمد و روی او نیز لباس را کشید؛ سپس فرمود: (خداوندا! این‌ها اهل بیت من هستند. پلیدی را از آنها بزدا و کاملاً پاکشان گردان). امّ سلمه گفت: من هم با آن‌ها هستم ای نبی خدا؟ فرمود: تو جایگاه خودت را داری و تو بر خیر هستی). سنن ترمذی: ج 5، ص 30.

فخر رازی می‌گوید: (روایت شده از ایشان(ص)، هنگامی که با بالاپوش مشکی خارج شد، حسن آمد و داخلش نمود. حسین آمد و داخلش نمود؛ سپس فاطمه و سپس علی آمدند؛ سپس فرمود: ﴿إنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهِیراً﴾ احزاب: 33. و بدان که صحت این روایت بین اهل تفسیر و حدیث، متقن است). تفسیر رازی: ج 8، ص 85.

ثعلبی در تفسیرش (ج 5، ص 38) از ابن حجر نقل می‌کند: (و ابن حجر گفت: ﴿إنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهِیراً﴾... بیشتر مفسرین اتفاق نظر دارند که این آیه در شأن علی، فاطمه، حسن و حسین نازل شده است). صواعق المحرقة: ص 143، ط. مصر؛ و ط. بیروت: ص 220، باب یازدهم، در آیات وارد شده در آن، اولین آیه. می‌توانید به سایر منابع نیز مراجعه نمایید.

[59]- قال عبد الرحمن أحمد البكري في كتابه من حياة الخليفة عمر بن الخطاب: (ذكر محمد بن أحمد البيروني الخوارزمي المتوفى عام 440 هجرية في حوادث شهر ذي الحجة الحرام قال: واليوم الثامن عشر يسمى غدير خم وهو اسم مرحلة نزل بها النبي (ع) عند منصرفه من حجة الوداع، وجمع القتب والرحال وعلاها آخذاً بعضد علي بن أبي طالب (ع) وقال: أيها الناس ألست أولى بكم من أنفسكم؟ قالوا: بلى. قال: فمن كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه ، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله، وأدر الحق معه حيثما دار. ويروى أنه رفع رأسه نحو السماء، وقال: اللهم هل بلغت ثلاثاً) من حياة الخليفة عمر بن الخطاب: ص321.

1- عبد‌الرحمن احمد بکری در کتابش دربارۀ زندگی عمر‌بن خطاب آورده است: (محمد‌بن احمد بیرونی خوارزمی متوفی 440 هجری در حوادث ماه ذی‌حجه‌ گفته است: امروز، هجدهم، به نام غدیر‌خم نامیده می‌شود که این نام مکانی است که پیامبر(ص) هنگام بازگشت از حجّة‌الوداع در آن توقف فرمود. بار و بنه‌ها و زین‌ها را جمع کردند؛ درحالی که بازوی علی‌بن ابی طالب (ع) را گرفته بود، از آن‌ها بالا رفت و فرمود: ای مردم، آیا من به شما از خودتان سزاوارتر نیستم؟ گفتند: آری. فرمود: هر‌کس من مولای اویم، علی مولای اوست. خداوندا، دوستان او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن دار. آن‌که یاریش کند را یاری فرما و آن‌که تنهایش گذارد را تنها بگذار و هر جا او باشد، حق را به همان سو بگردان؛ همچنین روایت شده است که سرش را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: خداوندا، آیا سه بار ابلاغ نکردم؟). از زندگی خلیفه، عمر‌بن خطاب: ص 321.

[60]- تاريخ دمشق: ج42ص220، البداية والنهاية: ج7 ص386، وغير ذلك من المصادر التي تعرضت لذكر واقعة غدير خم.

2- تاریخ دمشق: ج 42، ص 220؛ بدایة و نهایة: ج 7، ص 386 و سایر منابع که واقعۀ غدیر‌خم را بیان نموده‌اند.

[61]- النساء: 59.

1- نساء: 59

[62]- النافع يوم الحشر في شرح الباب الحادي عشر: ص115، وروي هذا المعنى باختلاف يسير في: كمال الدين: ص285، كفاية الأثر:5 4، الاحتجاج: ج1 ص87، وغيرها.

2- نافع یوم‌الحشر در باب یازدهم: ص 115؛ این معنا با اندکی اختلاف در منابع زیر نیز آمده است: کمال الدین: ص 285؛ کفایة الاثر: ص 45؛ احتجاج: ج 1، ص 87 و سایر منابع.

[63]- النافع يوم الحشر في شرح الباب الحادي عشر: ص115، وروي هذا المعنى باختلاف يسير في: الرسائل العشر للطوسي: ص89، النكت الاعتقادية: ص43، بحار الأنوار: ج36 ص372، وغيرها.

1- نافع یوم الحشر در باب یازدهم: ص 115؛ این معنا با اندکی اختلاف در منابع زیر نیز آمده است: رسایل ده‌گانه طوسی: ص 89؛ نکت اعتقادی: ص 43؛ بحار الانوار: ج 36 ص 372 و سایر منابع.

[64]- روى الكليني عن أبي جعفر (ع) قال: يا معشر الشيعة خاصموا بسورة إنا أنزلناه تفلحوا، فو الله إنها لحجة الله تبارك وتعالى على الخلق بعد رسول الله وإنها لسيدة دينكم، وإنها لغاية علمنا، يا معشر الشيعة خاصموا بـ (حم والكتاب المبين إنا أنزلناه في ليلة مباركة إنا كنا منذرين) فإنها لولاة الأمر خاصة بعد رسول الله ، يا معشر الشيعة يقول الله تبارك وتعالى: (وإن من أمة إلا خلا فيها نذير) قيل: يا أبا جعفر نذيرها محمد  قال: صدقت، فهل كان نذير وهو حي من البعثة في أقطار الأرض، فقال السائل: لا، قال أبو جعفر (ع) أرأيت بعيثه أليس نذيره، كما أن رسول الله لا في بعثته من الله (عزوجل) نذير، فقال: بلى، قال: فكذلك لم يمت محمد إلاّ وله بعيث نذير، قال: فإن قلت لا، فقد ضيع رسول الله  من في أصلاب الرجال من أمته، قال: وما يكفيهم القرآن؟ قال: بلي، إن وجدوا له مفسراً قال: وما فسره رسول الله ؟ قال: بلى قد فسره لرجل واحد، وفسر للأمة شأن ذلك الرجل وهو علي بن أبي طالب (ع). قال السائل: يا أبا جعفر كان هذا أمر خاص لا يحتمله العامة؟ قال: أبى الله أن يعبد إلاّ سراً حتى يأتي إبان أجله الذي يظهر فيه دينه، كما أنه كان رسول الله مع خديجة مستتراً حتى أمر بالإعلان، قال السائل: ينبغي لصاحب هذا الدين أن يكتم؟ قال: أو ما كتم علي بن أبي طالب (ع) يوم أسلم مع رسول الله  حتى ظهر أمره؟ قال: بلى، قال: فكذلك أمرنا حتى يبلغ الكتاب أجله) الكافي: ج1 ص249.

وروى أيضاً: قال رجل لأبي جعفر (ع): يا ابن رسول الله لا تغضب علي قال: لماذا؟ قال: لما أريد أن أسألك عنه، قال: قل، قال: ولا تغضب؟ قال: ولا أغضب قال: أرأيت قولك في ليلة القدر، وتنزل الملائكة والروح فيها إلى الأوصياء، يأتونهم بأمر لم يكن رسول الله  قد علمه؟ أو يأتونهم بأمر كان رسول الله  يعلمه؟ وقد علمت أن رسول الله  مات وليس من علمه شيء إلاّ وعلي (ع) له واع، قال أبو جعفر (ع): مالي ولك أيها الرجل ومن أدخلك علي؟ قال: أدخلني عليك القضاء لطلب الدين، قال: فافهم ما أقول لك. إن رسول الله  لما أسري به لم يهبط حتى أعلمه الله جل ذكره علم ما قد كان وما سيكون، وكان كثير من علمه ذلك جملاً يأتي تفسيرها في ليلة القدر، وكذلك كان علي بن أبي طالب (ع) قد علم جمل العلم ويأتي تفسيره في ليالي القدر، كما كان مع رسول الله ، قال السائل: أوما كان في الجمل تفسير؟ قال: بلى، ولكنه إنما يأتي بالأمر من الله تعالى في ليالي القدر إلى النبي وإلى الأوصياء: إفعل كذا وكذا ، لأمر قد كانوا علموه، أمروا كيف يعملون فيه ؟ قلت: فسر لي هذا قال لم يمت رسول الله  إلاّ حافظاً لجملة وتفسيره، قلت: فالذي كان يأتيه في ليالي القدر علم ما هو؟ قال: الأمر واليسر فيما كان قد علم، قال السائل: فما يحدث لهم في ليالي القدر علم سوى ما علموا؟ قال: هذا مما أمروا بكتمانه، ولا يعلم تفسير ما سألت عنه إلاّ الله (عزوجل). قال السائل: فهل يعلم الأوصياء ما لا يعلم الأنبياء؟ قال: لا وكيف يعلم وصي غير علم ما أوصي إليه، قال السائل: فهل يسعنا أن نقول: إن أحدا من الوصاة يعلم ما لا يعلم الآخر؟ قال: لا لم يمت نبي إلاّ وعلمه في جوف وصيه وإنما تنزل الملائكة والروح في ليلة القدر بالحكم الذي يحكم به بين العباد، قال السائل، و ما كانوا علموا ذلك الحكم؟ قال: بلى قد علموه ولكنهم لا يستطيعون إمضاء شيء منه حتى يؤمروا في ليالي القدر كيف يصنعون إلى السنة المقبلة، قال السائل: يا أبا جعفر لا أستطيع إنكار هذا؟ قال أبو جعفر (ع): من أنكره فليس منا. قال السائل: يا أبا جعفر أرأيت النبي  هل كان يأتيه في ليالي القدر شيء لم يكن علمه؟ قال: لا يحل لك أن تسأل عن هذا، أما علم ما كان وما سيكون فليس يموت نبي ولا وصي إلاّ والوصي الذي بعده يعلمه، أما هذا العلم الذي تسأل عنه فإن الله (عزوجل) أبى أن يطلع الأوصياء عليه إلاّ أنفسهم، قال السائل: يا ابن رسول الله كيف أعرف أن ليلة القدر تكون في كل سنة؟ قال: إذا أتى شهر رمضان فاقرأ سورة الدخان في كل ليلة مائة مرة فإذا أتت ليلة ثلاث وعشرين فإنك ناظر إلى تصديق الذي سألت عنه) الكافي: ج1 ص251. وراجع بقية الروايات في الكافي في باب شأن ليلة القدر: ج1 ص242.

2- کلینی از ابوجعفر امام محمد تقى (ع)روایت می‌کند که فرمود: (اى گروه شیعه، با سورۀ ﴿انا انزلناه﴾ (با اهل سنّت) مخاصمه و مباحثه کنید تا پیروز شوید. به خدا که آن سوره پس از پیغمبر، حجت خداى تبارک و تعالى بر مردم است. آن سوره، سرور دین شما و نهایت دانش ماست. اى گروه شیعه، با آیات ﴿(حا،میم*    سوگند به این کتاب روشنگر * ما آن را در مبارک شبی نازل کردیم، ما بیم دهنده‌ای بوده‌ایم)﴾؛ مخاصمه کنید، زیرا این آیات مخصوص والیان امر امامت، بعد از پیغمبر(ص) است. اى گروه شیعه! خداى تبارک و تعالى مىفرماید: ﴿(هیچ امتى نیست مگر آنکه بیم‌‌رسانى در میان آن‌ها بوده است)﴾؛. شخصى گفت: اى ابا جعفر، بیم رسان امت، محمد(ص) است. فرمود: درست گفتى؛ ولى آیا پیغمبر در زمان حیاتش چاره‌اى جز فرستادن نمایندگان در اطراف زمین داشت؟ گفت: نه. امام فرمود: به من بگو مگر فرستادۀ پیغمبر بیم‌‌رسان او نیست؟ چنانکه خود پیغمبر(ص) فرستادۀ خداى عزوجل و بیم‌‌رسان او بود؟ گفت: چرا! فرمود: پس همچنین پیغمبر(ص) براى پس از مرگ خود هم فرستاده و بیم‌‌رسان دارد؛ اگر بگویى ندارد، لازم می‌آید که پیغمبر آن‌هایى را که در صلب مردان امتش بودند، ضایع و گمراه کرده باشد. آن مرد گفت: مگر قرآن براى آن‌ها کافى نیست؟ فرمود: چرا در صورتی که مفسرى براى قرآن وجود داشته باشد. گفت: مگر پیغمبر(ص) قرآن را تفسیر نفرموده است؟ فرمود: چرا، تنها براى یک مرد تفسیر کرد و جایگاه آن مرد را که على‌بن ابی‌طالب(ع) است به امت خود گفت. مرد سائل گفت: اى ابا جعفر، این مطلبى است از ناحیۀ شیعیان که عامۀ مردم زیر بار آن نمی‌روند. فرمود: خدا مىخواهد که در نهان پرستش شود تا هنگام و زمانى برسد که دینش آشکار شود، همچنان که (سالهاى اول بعثت) پیغمبر(ص) با خدیجه در نهان پرستش خدا مىکرد تا زمانى که مأمور به اعلان گشت. مرد سائل گفت: آیا شایسته است که صاحب این دین، آن را نهان کند؟ فرمود: مگر على‌بن ابی طالب(ع) از روزى که به رسول خدا(ص) اسلام آورد آن‌را نهان نکرد تا زمانى که امرش ظاهر گشت؟ گفت: آری. فرمود: کار ما نیز همچنین است تا نوشتۀ خدا مدتش برسد). کافی: ج 1، ص 249.

همچنین روایت شده است: مردى به ابو‌جعفر امام محمد تقى(ع) عرض کرد: (ای پسر پیغمبر! بر من خشم مکن. فرمود: براى چه! عرض کرد: براى آنچه می‌خواهم از شما بپرسم. فرمود: بگو. عرض کرد: خشم نمىکنى؟ فرمود: خشم نمىکنم. عرض کرد: بفرمایید اینکه راجع به شب قدر معتقدید که فرشتگان و جبرئیل به سوى اوصیا نازل می‌شوند، آیا براى آنها امرى می‌آورند که پیغمبر(ص) آن را نمىدانسته یا امرى می‌آورند که پیغمبر(ص) آن را می‌دانسته است؟ با آنکه شما می‌دانید که چون پیغمبر(ص) وفات کرد، علی(ع) تمام علوم او را فرا گرفته بود! امام فرمود: اى مرد مرا با تو چه کار است، چه شخصى تو را نزد من آورد؟ عرض کرد: سرنوشت مرا براى طلب دین نزد تو آورده است. فرمود: پس آنچه را به تو مىگویم خوب بفهم. چون رسول خدا(ص) را به معراج بردند، فرود نیامد تا این که خداى عزوجل علم گذشته و آینده را به او آموخت. مقدار زیادى از آن علم مُجمَل و سربسته بود که تفسیر و توضیحش در شب قدر می‌آید. على‌بن ابی‌طالب(ع) هم مانند پیغمبر بود؛ علوم مجمل را می‌دانست و تفسیرش در شب‌هاى قدر می‌آید، مانند آنچه براى پیغمبر(ص) بود. مرد سؤال‌کننده گفت: مگر در آن علوم مجمل و سربسته تفسیرش نبود؟ فرمود: چرا؛ ولى در شب‌هاى قدر از طرف خدای تعالى به پیغمبر(ص) و اوصیا(ع) نسبت به آنچه می‌دانند دستور می‌آ‌ید که چنین و چنان کن و در آن شب دستور مىگیرند که نسبت به آنچه مىدانند چگونه رفتار کنند. مرد سائل می‌گوید، عرض کردم: این مطلب را برایم توضیح دهید. فرمود: پیغمبر(ص) وفات نکرد، جز اینکه علوم سربسته و تفسیر آن‌ها را فرا گرفته بود. عرض کردم: پس آنچه در شب‌هاى قدر برایش می‌آید چه علمى بود؟ فرمود: فرمان و تسهیلى بود نسبت به آنچه مىدانست. مرد سائل گفت: پس براى ایشان در شب‌هاى قدر چه علمى غیر از آنچه مىدانستند پدید می‌آید؟ فرمود: این مطلب از چیزهایى است که ایشان مأمور به کتمانش بودند و تفسیر آنچه را پرسیدى، جز خداى عزوجل نداند. مرد سائل گفت: مگر اوصیا می‌دانند آنچه را که پیغمبران نمىدانند؟ فرمود: نه! چگونه می‌شود که وصى علمى جز آنچه به او وصیت شده است، بداند؟!

مرد سائل گفت: آیا ما می‌توانیم بگوییم که یکى از اوصیا چیزى می‌داند که وصى دیگر، آن را نمىداند؟ فرمود: نه! هیچ پیغمبرى نمی‌میرد، مگر این که علمش در قلب وصیش باشد و فرشتگان و جبرئیل در شب قدر، فقط آنچه را که وصى باید میان بندگان حکم کند، فرود می‌آوردند. مرد سائل گفت: مگر ایشان آن حکم را نمىدانند؟ فرمود: چرا مىدانند، ولى نمىتوانند مطلبى را اجرا کنند تا این که در شب‌هاى قدر دستور یابند که تا سال آینده چگونه رفتار کنند. مرد سائل گفت: ای ابا جعفر، آیا من نمىتوانم این موضوع را انکار کنم؟ امام فرمود: هر که آن‌را انکار کند، از ما نیست. مرد سائل گفت: اى اباجعفر، بفرمایید که آیا براى پیامبر(ص) در شب‌هاى قدر علمى می‌آید که آن را نمىدانست؟ فرمود: این سؤال براى تو روا نیست، اما نسبت به علم گذشته و آینده، هر پیغمبر و وصی‌اى که بمیرد وصی پس از وى آن را مىداند و اما این علمى که تو مىپرسى خداى عزوجل نخواسته که جز خود اوصیا از آن اطلاع یابند. مرد سائل گفت: پسر پیغمبر! از کجا بدانم که شب قدر در هر سالى هست؟ فرمود: چون ماه رمضان فرا رسد، در هر شب سورۀ «دخان» را صد مرتبه بخوان؛ چون شب بیست‌و‌سوم رسد، تصدیق آنچه را که پرسیدى مىبینى). کافی: ج 1، ص 251؛ و می‌توانید به سایر روایات در خصوص شب قدر در کافی ج 1، ص 242 رجوع نمایید.

[65]- القصص: 83.

[66]- نهج البلاغة بشرح محمد عبده:ج1 ص30، الخطبة الشقشقية.

[67]- أمالي الصدوق: ص702، علل الشرائع: ج1 ص43، من لا يحضره الفقيه: ج4 ص419، بحار الأنوار: ج39 ص336.

1- نهج‌البلاغه به شرح محمد عبده: ج 1، ص 30، خطبۀ شقشقیه.

1- امالی صدوق: ص 702؛ علل‌الشرایع: ج 1، ص 43؛ من لا‌یحضره‌الفقیه: ج 4، ص 419؛ 
 بحار‌الانوار: ج 39، ص 336.

[68]- الأحزاب: 6.

[69]- الغدير: ج1 ص8.

1- احزاب: 6

2- الغدیر: ج 1، ص 8

[70]- تفسير الإمام الحسن العسكري (ع): ص300.

1- تفسیر امام حسن عسکری(ع): ص 300

[71]- الاحتجاج: ج2 ص52.

1- احتجاج: ج 2، ص 52

[72]- يقول أمير المؤمنين (ع) في إحدى خطبه: (وآخر قد تسمى عالماً وليس به. فاقتبس جهائل من جهال، وأضاليل من ضلال. ونصب للناس شركا من حبائل غرور وقول زور. قد حمل الكتاب على آرائه. وعطف الحق على أهوائه يؤمن من العظائم ويهون كبير الجرائم. يقول أقف عند الشبهات وفيها وقع. واعتزل البدع وبينها اضطجع. فالصورة صورة إنسان. والقلب قلب حيوان. لا يعرف باب الهدى فيتبعه. ولا باب العمى فيصد عنه. فذلك ميت الأحياء فأين تذهبون) نهج البلاغة بشرح محمد عبده:ج1 ص153.

[73]- روي عن رسول الله : (إن أشد الناس عذاباً يوم القيامة من قتل نبيا أو قتل أحد والديه، أو عالم لم ينتفع بعلمه) روضة الواعظين: ص10، العلم والحكمة في الكتاب والسنة :ص 457، موسوعة العقائد الإسلامية: ج2 ص499.

وقال  أيضاً: (علماء هذه الأمة رجلان رجل أتاه الله علماً. فطلب به وجه الله والدار الآخرة وبذله للناس. ولم يأخذ عليه طمعاً. ولم يشتر به ثمناً قليلاً. فذلك يستغفر له من في البحور ودواب البر والبحر. والطير في جو السماء. ويقدم على الله سيدا شريفاً. ورجل أتاه الله علما فبخل به على عباد الله واخذ عليه طمعاً. واشترى به ثمناً قليلاً، فذلك يلجم يوم القيامة بلجام من نار، وينادي ملك من الملائكة على رؤوس الأشهاد، هذا فلان ابن فلان أتاه الله علماً في دار الدنيا فبخل به على عباده حتى يفرغ من الحساب) روضة الواعظين: ص10.

1- امیرالمؤمنین(ع) در یکی از خطبه‌هایش می‌فرماید: (و دیگرى که او را دانشمند نامند اما از دانش بى‌بهره است. یک دسته از نادانى‌ها را از جمعى نادان فرا گرفته و مطالب گمراه‌کننده را از گمراهان آموخته و به هم بافته و دام‌هایى از طناب‌هاى غرور و گفته‌هاى دروغین بر سر راه مردم افکنده است. قرآن را بر امیال و خواسته‌هاى خود تطبیق مى‌دهد و حق را با هوس‌هاى خود تفسیر مى‌کند. مردم را از گناهان بزرگ ایمن مى‌سازد و جرایم بزرگ را سبک جلوه مى‌دهد. ادعا مى‌کند از ارتکاب به شبهات پرهیز دارد اما در آن‌ها غوطه مى‌خورد. مى‌گوید: از بدعت‌ها دورم، ولى در آن‌ها غرق شده است. چهرۀ ظاهری او چهرۀ انسان و قلبش قلب حیوان درنده است. راه هدایت را نمى‌شناسد که از آن سو برود و راه خطا و باطل را نمى‌داند تا از آن بپرهیزد؛ پس مرده‌اى است در میان زندگان؛ پس به کجا می‌روید؟). نهج‌البلاغه با شرح محمد عبده: ج 1، ص 153.

2- از رسول الله(ص) روایت شده است: (شدیدترین عذاب در روز قیامت برای کسی است که پیامبر یا فرزند پیامبری را به قتل رسانیده یا عالمی که از علمش بهره‌ای نبرده باشد). روضة‌الواعظین: ص10؛ علم و حکمت در کتاب و سنّت: ص 457؛ موسوعة عقاید اسلامی: ج 2، ص 499.

همچنین ایشان(ص) فرموده است: (علمای این امت دو دسته‌اند: کسی که خداوند به او علمی داده است که با استفاده از آن وجه خدا و سرای آخرت را طلب می‌کند و به مردم نیز می‌بخشد، طمعی ندارد و آن را به بهایی ناچیز نمی‌فروشد. دیگری، کسی است که خداوند به او علم داده است اما نسبت به بندگان بخل می‌ورزد و با آن طمع‌کار می‌شود و آن را به بهایی اندک می‌فروشد؛ در روز قیامت، به چنین شخصی افساری از آتش زده می‌شود و ملکی از ملائکه، بالای سر شاهدین ندا سر می‌دهد که این فلانی فرزند فلانی است که خداوند در سرای دنیا به او علمی عطا فرمود ولی او نسبت به بندگان بخل ورزید تا اینکه از حساب فارغ شد). روضة‌الواعظین: ص10



 

 

اسلام و سیاست و حکومت

سرفصل ها

همه