Logo
دانلود فایل متنی

 

الملاحق

 

پیوست‌ها

ملحق (1) 

 

پیوست ۱


 

نواح وبكاء خلفاء الله على الحسين (ع) 

 

نوحه‌سرایی و گریه‌ی خلفای الهی بر حسین ع


 

تقدّم في خاتمة المرسى الرابع عرض بعض الروايات التي تتعلق بأنبياء الله آدم ونوح وإبراهيم (عليهم السلام)، وهذه جملة أُخرى منها وهي تُبيِّن نواح وبكاء خلفاء الله على الحسين (ع)، وبكاؤهم عليه كان بعد إخبار الله عز وجل لهم بما سيجري عليه في أرض كربلاء (من بلاد سومر وأكاد): 

در پایان توقفگاه چهارم بعضی از رواياتی که متعلق به پيامبران خدا، آدم، نوح و ابراهيم ع بودند، ذکر شد. این پیوست، پاره‌ای دیگر از این روایات است که نوحه‌سرایی و گریه‌ی خلفای الهی بر امام حسین ع را بیان می‌کند. نوحه‌سرایی آن‌ها پس از این بود که خداوند عزوجل آن‌ها را از آنچه بر او در سرزمین کربلا (از سرزمین‌های سومر و اکد) خواهد گذشت، آگاه نمود.
 

آدم (ع): 

قال المجلسي: (روى صاحب الدر الثمين في تفسير قوله تعالى: "فتلقى آدم من ربه كلمات" أنه رأى ساق العرش وأسماء النبي والأئمة فلقنه جبرئيل قل: يا حميد بحق محمد، يا عالي بحق علي، يا فاطر بحق فاطمة، يا محسن بحق الحسن والحسين ومنك الإحسان. فلما ذكر الحسين سالت دموعه وانخشع قلبه، وقال: يا أخي جبرئيل في ذكر الخامس ينكسر قلبي وتسيل عبرتي ؟ قال جبرئيل: ولدك هذا يصاب بمصيبة تصغر عندها المصائب، فقال: يا أخي وما هي ؟ قال: يقتل عطشاناً غريباً وحيداً فريداً ليس له ناصر ولا معين، ولو تراه يا آدم وهو يقول: واعطشاه واقلة ناصراه، حتى يحول العطش بينه وبين السماء كالدخان، فلم يجبه أحد إلا بالسيوف، وشرب الحتوف، فيذبح ذبح الشاة من قفاه، وينهب رحله أعداؤه وتشهر رؤوسهم هو وأنصاره في البلدان، ومعهم النسوان، كذلك سبق في علم الواحد المنان، فبكى آدم وجبرئيل بكاء الثكلى) [بحار الأنوار: ج44 ص245]. 

آدم ع:

علامه مجلسی نقل می‌کند: (صاحب دُر ثمين در تفسير فرموده‌ی حق تعالی: (فَتَلَقَّى آَدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ) (آدم از پروردگارش کلماتی چند فرا گرفت) روایت می‌کند که او به ساق عرش نگریست و نام‌های پيامبر و ائمه ع را ديد. آنگاه جبرئيل به او آموخت: ای آدم بگو: ای خدای ستوده (حمید) به حق محمد، ای خدای برتر (عالی) به حق علی، ای خدای پديد‌كننده (فاطر) به حق فاطمه، ای خدای احسان‌كننده (محسن) به حق حسن و حسين؛ و احسان و خوبی تنها از آنِ توست. وقتی نام حسين را ياد كرد، اشکش جاری و دلش نرم شد و گفت: برادرم جبرئيل، در ياد پنجمين، دلم شكست و اشکم روان شد. جبرئيل گفت: اين فرزندت، مصيبتی خواهد ديد كه تمام مصائب در برابر آن كوچک است. آدم پرسيد: برادرم، كدام مصيبت؟ جبرئيل عرض کرد: حسين با لب‌تشنه، غریب، یکه و تنها بدون هیچ یار و یاوری كشته می‌شود و ای آدم اگر او را ببينی، می‌گويد: آه از تشنگی، آه از کم بودن یاور؛ تا آنجا كه تشنگی بين ديدگانش و آسمان چون دودی فاصله می‌افكند، پس كسی او را پاسخی نمی‌دهد مگر با شمشير و نوشانیدن مرگ. آنگاه چونان برّه‌ای که از قفا ذبحش کنند، سر از تن او جدا می‌كنند و دشمنان به خيمه‌های او حمله‌ور شوند و سرهای او و یارانش در ميان شهرها به گردش درآيد در حالی كه زنان (اسير و دربند) همراه آن‌ها هستند. چنین در علم خداوند واحد منّان گذشته است. آدم و جبرئیل چون فرزند از دست داده، بسیار گریستند).([بحار الانوار: ج 44 ص 245.])
 

إسماعيل بن ابراهيم (ع):

روى المجلسي: (أن إسماعيل كانت أغنامه ترعى بشط الفرات، فأخبره الراعي أنها لا تشرب الماء من هذه المشرعة منذ كذا يوماً فسأل ربه عن سبب ذلك فنزل جبرئيل وقال: يا إسماعيل سل غنمك فإنها تجيبك عن سبب ذلك ؟ فقال لها: لم لا تشربين من هذا الماء ؟ فقالت بلسان فصيح: قد بلغنا أن ولدك الحسين (ع) سبط محمد يقتل هنا عطشاناً، فنحن لا نشرب من هذه المشرعة حزناً عليه، فسألها عن قاتله، فقالت: يقتله لعين أهل السماوات والأرضين والخلائق أجمعين، فقال إسماعيل: اللهم العن قاتل الحسين (ع)) [بحار الأنوار: ج44 ص243]. 

اسماعيل فرزند ابراهيم ع:

علامه مجلسی نقل می‌کند: (وقتی اسماعيل گوسفندان خود را برای چَرا کنار فرات برده بود، چوپان به او گفت از فلان موقع گوسفندان از این نهر آب نمی‌آشامند. اسماعيل ع  سبب و علت را از پروردگارش پرسید. جبرئيل نازل شد و گفت: ای اسماعيل، از گوسفندانت بپرس که آن‌ها علتش را پاسخ خواهند گفت. به آن‌ها گفت: چرا از این آب نمی‌نوشید؟ گوسفندان با زبانی فصيح گفتند: به ما رسیده است که فرزند تو حسین ع نوه‌ی محمد ع اينجا تشنه کشته می‌شود و ما به خاطر ناراحتی بر او، از این شریعه آب نمی‌نوشیم. از آن‌ها از قاتلش پرسید. پاسخ دادند: او را لعين اهل آسمان‌ها و زمين‌ها و تمامی آفريدگان، خواهد کشت. اسماعيل  ع گفت: بارالها! قاتل حسین ع را لعنت کن).([بحار الانوار: ج 44 ص 243.])
 

موسى (ع):

روى المجلسي: (أن موسى كان ذات يوم سائراً ومعه يوشع بن نون، فلما جاء إلى أرض كربلا انخرق نعله، وانقطع شراكه، ودخل الحسك في رجليه، وسال دمه، فقال: إلهي أي شيء حدث مني ؟ فأوحى إليه أن هنا يقتل الحسين (ع) وهنا يسفك دمه، فسال دمك موافقة لدمه. فقال: رب ومن يكون الحسين ؟ فقيل له: هو سبط محمد المصطفى، وابن علي المرتضى، فقال: ومن يكون قاتله ؟ فقيل: هو لعين السمك في البحار، والوحوش في القفار، والطير في الهواء، فرفع موسى يديه ولعن يزيد ودعا عليه وأمن يوشع بن نون على دعائه ومضى لشأنه) [بحار الأنوار: ج44 ص244]. 

موسی ع:

علامه مجلسی روایت می‌کند: (روزی موسی ع عبور می‌کرد در حالی که یوشع بن نون ع به همراهش بود. هنگامی‌که به سرزمین کربلا رسید کفشش پاره شده، بندش گسست، خار در پاهايش خليد و خون جارى شد. موسى عرض كرد: خدايا! چه گناهى از من سر زد؟ به او وحی شد اينجا حسين ع كشته و خونش ريخته مى‌شود و از همین رو خون تو در موافقت با او جاری شد. موسى ع عرض کرد: پروردگارا، حسین کيست؟ گفته شد: او نوه‌ی دختریِ محمد مصطفی ص و فرزند علی مرتضی ع است. پرسيد: قاتل او كيست؟ گفته شد: لعنت‌شده‌ی ماهیان دریاها، وحوش صحراها و پرندگان هواست. موسی ع دستانش را بلند کرد و یزید را لعنت و نفرین نمود و یوشع ع بر دعایش آمین گفت و مقامش را یاد کرد).([بحار الانوار: ج 44 ص 244.])
 

سليمان (ع):

روى المجلسي: (أن سليمان كان يجلس على بساطه ويسير في الهواء، فمر ذات يوم وهو سائر في أرض كربلا فأدارت الريح بساطه ثلاث دورات حتى خاف السقوط فسكنت الريح، ونزل البساط في أرض كربلا. فقال سليمان للريح: لم سكنتي ؟ فقالت: إن هنا يقتل الحسين (ع) فقال ومن يكون الحسين ؟ فقالت: هو سبط محمد المختار، وابن علي الكرار، فقال: ومن قاتله ؟ قالت: لعين أهل السماوات والأرض يزيد، فرفع سليمان يديه ولعنه ودعا عليه وأمن على دعائه الإنس والجن، فهبت الريح وسار البساط) [بحار الأنوار: ج44 ص244]. 

سلیمان ع:

مجلسی روایت می‌کند: (سليمان ع  بر بساط خود می‌نشست و در هوا حركت مى‌كرد. روزی در حالی که در حرکت بود به سرزمین کربلا رسید. باد سه مرتبه گردش کرد تا اینکه نزدیک بود سقوط کند. باد از حرکت ایستاد و بساط وى در سرزمين كربلا فرود آمد. سليمان ع  به باد گفت: چرا فروکش کردی؟ باد پاسخ داد: در اين مكان، حسين ع كشته مى‌شود. پرسيد: حسين کيست؟ گفت: دخترزاده‌ی محمدِ برگزیده ص و فرزند علی کرّار ع. پرسید: قاتل او كيست؟ پاسخ داد: یزید، لعین اهل آسمان‌ها و زمین. سليمان دستانش را برآورد و او را لعنت و نفرین نمود و جن و انس بر دعایش آمین گفتند. باد شروع به وزیدن کرد و بساط به راه افتاد).([بحار الانوار: ج 44 ص 244.])
 

إسماعيل بن حزقيال (ع):

المجلسي: (عن بريد العجلي قال: قلت لأبي عبد الله (ع): يا ابن رسول الله أخبرني عن إسماعيل الذي ذكره الله في كتابه حيث يقول: "واذكر في الكتاب إسماعيل إنه كان صادق الوعد وكان رسولاً نبياً" أكان إسماعيل بن إبراهيم عليهما السلام فإنّ الناس يزعمون أنه إسماعيل بن إبراهيم. فقال (ع): إن إسماعيل مات قبل إبراهيم وإن إبراهيم كان حجة لله قائداً صاحب شريعة فإلى من أرسل إسماعيل إذن ؟ قلت: فمن كان جعلت فداك ؟ قال: ذاك إسماعيل بن حزقيل النبي بعثه الله إلى قومه فكذبوه وقتلوه وسلخوا وجهه فغضب الله عليهم، فوجه إليه سطاطائيل ملك العذاب فقال له: يا إسماعيل أنا سطاطائيل ملك العذاب وجهني رب العزة إليك لأعذب قومك بأنواع العذاب إن شئت، فقال له إسماعيل: لا حاجة لي في ذلك يا سطاطائيل. فأوحى الله إليه فما حاجتك يا إسماعيل ؟ فقال إسماعيل: يا رب إنك أخذت الميثاق لنفسك بالربوبية، ولمحمد بالنبوة، ولأوصيائه بالولاية، وأخبرت خلقك بما تفعل أمته بالحسين بن علي عليهما السلام من بعد نبيها، وإنك وعدت الحسين أن تكره إلى الدنيا حتى ينتقم بنفسه ممن فعل ذلك به، فحاجتي إليك يا رب أن تكرني إلى الدنيا حتى أنتقم ممن فعل ذلك بي ما فعل، كما تكر الحسين فوعد الله إسماعيل بن حزقيل ذلك، فهو يكر مع الحسين بن علي عليهما السلام) [بحار الأنوار: ج44 ص237]. 

اسماعيل فرزند حزقيال ع:

مجلسی روایت می‌کند: (از برید عجلی نقل شده است: به ابوعبدالله ع عرض کردم: ای فرزند رسول خدا ص! به من خبر ده از اسماعيلی که خداوند در کتابش از او ياد کرده آنجا که می‌فرمايد: (وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولًا نَّبِيًّا) (و در اين کتاب اسماعيل را ياد کن. او درست‌وعده و فرستاده‌ای پيامبر بود). آیا منظور اسماعيل فرزند ابراهيم است؟ برخی اذعان می‌کنند که ايشان، همو می‌باشد. فرمود: اسماعيل ع  پيش از حضرت ابراهيم ع  از دنيا رفت و جناب ابراهيم ع حجت خداوند و راهبر و صاحب شريعت بود و با این توصیف اسماعيل ع به‌جانب چه كسانی می‌توانست مبعوث شده باشد؟! راوی گويد: عرض كردم: فدایت شوم، منظور چه کسی است؟ حضرت فرمود: وی اسماعيل فرزند حزقيال پيغمبر ع  می‌باشد كه خداوند او را به‌سوی قومش مبعوث نمود و آن‌ها وی را تكذيب كرده، كشتند و سپس پوست صورتش را كندند. خداوند بر ايشان غضب کرد و سطاطائيل را كه فرشته‌ی عذاب است بر آن‌ها نازل نمود. فرشته عرضه داشت: ای اسماعيل من سطاطائيل فرشته‌ی عذاب می‌باشم. پروردگار با عزت مرا نزد تو فرستاده تا اگر بخواهی قومت را با انواع عذاب‌ها معذّب نمايم. اسماعيل ع  به او فرمود: ای سطاطائیل، به چنین چیزی نیاز نیست. پس حق تعالی وحی فرستاد: ای اسماعيل، حاجت تو چيست؟ عرض كرد: پروردگارا، تو برای خودت بر ربوبیت، برای محمد ص به نبوت و برای اوصیایش به ولایت، عهد و میثاق گرفتی و خلقت را به آنچه امتش با حسین بن علی ع پس از پیامبرشان می‌کنند باخبر نمودی و به حسین ع وعده دادی به دنيا برگردانیده می‌شود تا خودش از آن قوم جفاكار به عقوبت عمل‌شان انتقام گيرد. حاجت من به تو ای پروردگارم آن است كه مرا نيز به دنيا برگردانی تا از آنچه بر من رفت انتقام گیرم، همان‌طور که حسین ع به دنیا برمی‌گردد. پس حق تعالی اسماعيل بن حزقيال را وعده داد که او با حسين بن علی ع  به دنيا بازمی‌گردد).([بحار الانوار: ج 44 ص 237.])
 

زكريا (ع):

الطبرسي: (سعد بن عبد الله قال: سألت القائم (ع) عن تأويل كهيعص قال (ع): هذه الحروف من أنباء الغيب اطلع الله عليها عبده زكريا ثم قصها على محمد عليه وآله السلام، وذلك أن زكريا سأل الله ربه أن يعلمه أسماء الخمسة فأهبط عليه جبرئيل (ع) فعلمه إياها، فكان زكريا إذا ذكر محمداً وعلياً وفاطمة والحسن سرى عنه همه، وانجلى كربه، وإذا ذكر اسم الحسين خنقته العبرة، ووقعت عليه البهرة، فقال (ع) ذات يوم: إلهي ما بالي إذا ذكرت أربعة منهم تسليت بأسمائهم من همومي، وإذا ذكرت الحسين تدمع عيني وتثور زفرتي ؟ فأنبأه الله تبارك وتعالى عن قصته فقال: كهيعص، فالكاف اسم كربلا، والهاء هلاك العترة الطاهرة، والياء يزيد وهو ظالم الحسين، والعين عطشه، والصاد صبره. فلما سمع ذلك زكريا لم يفارق مسجده ثلاثة أيام، ومنع فيهن الناس من الدخول عليه، وأقبل على البكاء والنحيب وكان يرثيه: إلهي أتفجع خير جميع خلقك بولده ؟ إلهي أتنزل بلوى هذه الرزية بفنائه ؟ إلهي أتلبس علياً وفاطمة ثياب هذه المصيبة ؟ إلهي أتحل كربة هذه المصيبة بساحتهما. ثم كان يقول: إلهي ارزقني ولداً تقربه عيني على الكبر، فإذا رزقتنيه فافتني بحبه، ثم أفجعني به كما تفجع محمداً حبيبك بولده، فرزقه الله يحيى وفجعه به، وكان حمل يحيى ستة أشهر، وحمل الحسين (ع) كذلك) [الاحتجاج: ج2 ص273]. 

زکریا ع:

«طبرسی روایت می‌کند: (سعد بن عبدالله گويد: از قائم تأویل (کهیعص) را پرسیدم. فرمود: اين حروف از اخبار غيبی است که خداوند بنده‌اش زکریا را از آن مطلع ساخت و سپس برای محمد و آل او ع روایت نمود. این هنگامی بود که زکریا از پروردگارش، خداوند تقاضا کرد اسماء پنج‌گانه را به او تعلیم دهد. جبرئیل ع را بر او نازل کرد و آن‌ها را به او آموزش داد. هنگامی‌که زکریا ع نام‌های محمد‌، علی، فاطمه و حسن ع  را ياد کرد، اندوه و ناراحتی‌اش برطرف شد و گرفتاری‌اش از بين رفت امام هنگامی‌که نام حسین ع را ياد کرد، بغض گلويش را فشرد و مبهوت شد. روزی از خداوند پرسید: خداوندا! مرا چه می‌شود که وقتی چهار تا از آن‌ها را یاد می‌کنم غم‌هایم تسلی می‌یابد اما وقتی حسین ع را یاد می‌کنم اشکم جاری و ناله‌ام بلند می‌شود؟ خدای تبارک‌وتعالی او را از داستانش باخبر ساخت و فرمود: کهیعص: (کاف) اسم کربلا، (هاء) هلاکت عترت طاهره، (یاء) یزیدِ ظالم بر حسین ع، (عین) عطش و تشنگی‌اش و (صاد) صبرش می‌باشد. هنگامی‌که زکریا ع این را شنید سه روز از محل عبادتش خارج نشد و مردم را نيز به حضور نپذيرفت و به گريه و زارى پرداخت و در مرثیه‌اش چنین می‌گفت: پروردگارا! آيا بهترين بندگانت را دچار مصيبت فرزندش مى‌كنى؟ خداوندا! آیا بلای این مصیبت را با از‌بین‌بردن آن می‌فرستی؟

 پروردگارا! آيا بر قامت علی و فاطمه ع جامه‌ی چنین مصیبتی می‌پوشانی؟ خداوندا! آيا اين اندوه را به ساحت آن دو فرود مى‌آورى؟ سپس مى‌گفت: بارالها! در پيرى فرزندى عنايتم فرما كه مايه‌ی روشنى چشمم گردد، پس از آن مرا در محبتش بى‌قرار گردان، سپس در غم مرگش سوگوارم نما؛ همان‌طور كه محبوبت محمد ص را به فرزندش سوگوار نمودى. خداوند يحيى ع  را روزی‌اش فرمود و سپس او را به مصيبتش دچار ساخت و مدت باردارى يحيى ع  همانند امام حسین ع، شش ماه بود).([احتجاج: ج 2 ص 273.])
 

عيسى (ع):

روى المجلسي: (أن عيسى كان سائحا في البراري، ومعه الحواريون، فمروا بكربلا فرأوا أسداً كاسراً قد أخذ الطريق فتقدم عيسى إلى الأسد، فقال له: لم جلست في هذا الطريق ؟ وقال: لا تدعنا نمر فيه ؟ فقال الأسد بلسان فصيح: إني لم أدع لكم الطريق حتى تلعنوا يزيد قاتل الحسين (ع)، فقال عيسى (ع): ومن يكون الحسين ؟ قال: هو سبط محمد النبي الأمي وابن علي الولي قال: ومن قاتله ؟ قال: قاتله لعين الوحوش والذباب والسباع أجمع خصوصاً أيام عاشورا، فرفع عيسى يديه ولعن يزيد ودعا عليه وأمّن الحواريون على دعائه فتنحى الأسد عن طريقهم ومضوا لشأنهم) [بحار الأنوار: ج44 ص244]. 

عیسی ع:

مجلسی روایت می‌کند: (مسيح  ع با حواريون از كربلا مى‌گذشت كه شيری درنده سر رسيد و سد راه وى شد. مسیح ع به‌سوی شیر رفت و از او پرسید: چرا در این مسیر نشسته‌ای؟ چرا اجازه نمی‌دهی از آن عبور کنیم؟ شير با زبان فصيح گفت: راه را برایتان باز نمی‌کنم مگر اینکه یزید قاتل حسین ع را لعنت کنید. عيسى ع پرسيد: حسین کیست؟ پاسخ داد: او فرزند دختر محمد ص نبی امّی و فرزند علی ع ولی خداست. پرسید: قاتل او کیست؟ پاسخ داد: قاتل او لعنت‌شده‌ی تمام وحوش، حشرات و درندگان، مخصوصاً در روزهای عاشوراست. عیسی ع دست به دعا برداشت و يزيد را لعنت و نفرين نمود و حواريون بر دعایش آمين گفتند. شیر از مسیرشان به کناری رفت و حرمتشان را نگه داشت).([بحار الانوار: ج 44 ص 244.])
 

رسول الله محمد :

المجلسي: (عن أبي بصير ، عن أبي عبد الله (ع) قال: سمعته يقول: بينا الحسين عند رسول الله إذ أتاه جبرئيل فقال: يا محمد أتحبه ؟ قال: نعم، قال: أما إن أمتك ستقتله فحزن رسول الله لذلك حزناً شديداً، فقال جبرئيل: أيسرك أن أريك التربة التي يقتل فيها ؟ قال: نعم، قال: فخسف جبرئيل ما بين مجلس رسول الله إلى كربلا حتى التقت القطعتان هكذا - وجمع بين السبابتين - فتناول بجناحيه من التربة فناولها رسول الله ثم دحيت الأرض أسرع من طرف العين، فقال رسول الله: طوبى لك من تربة، وطوبى لمن يقتل فيك) [بحار الأنوار: ج44 ص228]. 

رسول خدا حضرت محمد ص :

مجلسی می‌گوید: (از ابو بصیر از ابوعبدالله ع روایت می‌کند که گفت: شنیدم می‌فرماید: (روزی حسین ع در حضور رسول خدا ص بود که جبرئیل به حضورش رسید و عرض کرد: ای محمد، آیا او را دوست می‌داری؟ فرمود: آری. جبرئيل عرض کرد: ولی امت تو به‌زودی او را خواهند كشت. رسول خدا ص بسیار اندوهگین شد. جبرئیل عرض کرد: اگر تربتی را كه حسين ع در آن به شهادت می‌رسد به تو نشان دهم خوشحال می‌شوی؟ حضرت فرمود: آری. راوی می‌گوید: جبرئیل فاصله‌ی بین جایی که رسول خدا ص نشسته بود تا کربلا را شکافت تا اينکه دو قطعه به این صورت يکی شدند -‌‌و دو انگشت اشاره را نزديک هم کرد‌- خاکی از آن را با بال خود برداشت و به رسول خدا ص داد و سپس آن زمين در کمتر از چشم بر هم زدنی ناپديد گشت. رسول خدا ص فرمود: خوشا به سعادت تو ای تربت و خوشا به حال کسی که در تو به قتل می‌رسد).([بحار الانوار: ج 44 ص 228.])
 

علي (ع):

الصدوق: (عن مجاهد عن ابن عباس، قال: كنت مع أمير المؤمنين (ع) في خرجته إلى صفين فلما نزل بنينوى وهو بشط الفرات قال بأعلا صوته: يا ابن عباس أتعرف هذا الموضع ؟ قلت له: ما أعرفه يا أمير المؤمنين فقال (ع): لو عرفته كمعرفتي لم تكن تجوزه حتى تبكي كبكائي. قال: فبكى طويلاً حتى اخضلت لحيته، وسالت الدموع على صدره، وبكينا معاً وهو يقول: أوه أوه مالي ولآل أبي سفيان ؟ مالي ولآل حرب حزب الشيطان وأولياء الكفر ؟ صبراً يا أبا عبد الله فقد لقي أبوك مثل الذي تلقى منهم. 

علی ع:

صدوق روایت می‌کند: (از مجاهد از ابن عباس روایت شده است که گفت: در خروج به صفين خدمت امیرالمؤمنین ع بودم. چون به نينوا در كنار فرات رسيد به آواز بلند فرياد زد: اى پسر عباس اينجا را می‌شناسى؟ عرض کردم: نمی‌شناسمش، ای امیرالمؤمنین. فرمود: اگر چون من آن را مى‌شناختى از آن گذر نمی‌کردی تا چون من گريه كنى و چندان طولانی گريست تا محاسنش خيس و اشک بر سينه‌اش روان شد و با هم گريه می‌كرديم در حالی که مى‌فرمود: ای‌وای، ای‌وای، مرا چه‌کار با آل ابوسفیان؟ مرا با خاندان جنگ که حزب شیطان و اولیای کفر هستند، چه کار؟ صبر كن اى اباعبدالله، كه پدرت از آن‌ها می‌بیند آنچه تو از آن‌ها خواهی دید. 
 

ثم دعا بماء فتوضأ وضوء الصلاة فصلى ما شاء الله أن يصلي ثم ذكر نحو كلامه الأول إلا أنه نعس عند انقضاء صلاته وكلامه ساعة، ثم انتبه فقال: يا ابن عباس فقلت: ها أنا ذا، فقال: ألا أحدثك بما رأيت في منامي آنفاً عند رقدتي ؟ فقلت: نامت عيناك ورأيت خيراً يا أمير المؤمنين. قال: رأيت كأني برجال قد نزلوا من السماء معهم أعلام بيض قد تقلدوا سيوفهم وهي بيض تلمع، وقد خطوا حول هذه الأرض خطة ثم رأيت كأن هذه النخيل قد ضربت بأغصانها الأرض تضطرب بدم عبيط وكأني بالحسين سخلي وفرخي ومضغتي ومخي قد غرق فيه يستغيث فيه فلا يغاث، وكأن الرجال البيض قد نزلوا من المساء ينادونه ويقولون: صبرا آل الرسول، فإنكم تقتلون على أيدي شرار الناس، وهذه الجنة يا أبا عبد الله إليك مشتاقة، ثم يعزونني ويقولون: يا أبا الحسن أبشر، فقد أقر الله به عينك يوم يقوم الناس لرب العالمين. ثم انتبهت هكذا، والذي نفس علي بيده، لقد حدثني الصادق المصدق أبو القاسم أني سأراها في خروجي إلى أهل البغي علينا، وهذه أرض كرب وبلاء، يدفن فيها الحسين (ع) وسبعة عشر رجلاً من ولدي وولد فاطمة وإنها لفي السماوات معروفة، تذكر أرض كرب وبلاء، كما تذكر بقعة الحرمين، وبقعة بيت المقدس. 

سپس آبى خواست و وضوى نماز گرفت و تا خدا خواست نماز به‌جا آورد. سپس سخن نخستین خود را بازگفت و پس از نماز و گفتارش چرتى زد و بيدار شد و فرمود: اى ابن عباس! عرض کردم: من اینجا هستم. فرمود: آنچه اکنون در رؤیایم در این چُرتم دیدم برایت بازگویم؟ عرض كردم: چشمانت خوابید و رؤیایی دیده‌ای، خیر است ای امیرالمؤمنین. فرمود: ديدم گويا مردانى با علم‌هایی سفید که شمشیرهایی درخشان بر کمر داشتند از آسمان فرود آمدند و گرداگرد اين زمين خطى كشيدند. ديدم گويا اين نخل‌ها شاخه‌هاى خود را با خون تازه بر زمين زدند و ديدم گويا حسين فرزند و دلبند و جگرگوشه‌ام در آن غرقه است و کمک می‌خواهد در حالی که اجابت‌کننده‌ای نیست. گویی آن مردان سپیدروی از آسمان نازل شدند در حالی که او را ندا می‌دادند و می‌گفتند: صبر ای آل رسول خدا که شما به دست شرورترین مردم كشته می‌شويد و اين بهشت است اى اباعبدالله كه مشتاق توست. سپس مرا تسليت می‌گویند و می‌گویند: اى ابوالحسن! بشارت که خداوند در روزی که مردم در پیشگاه پروردگار می‌ایستند، چشمت را روشن ساخت. سپس به اين وضع بيدار شدم. سوگند به آنکه جانم در دست اوست صادق مصدق ابوالقاسم ع برايم بازگفت كه من آن را در خروجم براى شورشيان بر ما خواهم ديد. اين زمين كرب‌و‌بلا است كه حسين با هفده مرد از فرزندان من و فاطمه در آن به خاک مى‌روند؛ این زمین در آسمان‌ها معروف و به نام زمين كرب‌و‌بلا شناخته شده است، همان‌طور که بقعه‌ی حرمين و بقعه‌ی بیت‌المقدس ياد می‌شوند. 
 

ثم قال لي: يا ابن عباس اطلب في حولها بعر الظباء فوالله ما كذبت ولا كذبت وهي مصفرة لونها لون الزعفران، قال ابن عباس فطلبتها فوجدتها مجتمعة فناديته يا أمير المؤمنين قد أصبتها على الصفة التي وصفتها لي، فقال علي (ع): صدق الله ورسوله. 

سپس فرمود: اى ابن عباس برايم در اطراف آن پشکل آهو جستجو كن كه به خدا سوگند دروغ نگويم و دروغ نشنوم که زرد رنگ است، چون رنگ زعفران. ابن عباس گويد: آن را جستم و گرد هم يافتم و فرياد كردم: ای امیرالمؤمنین آن‌ها را آن‌گونه که برایم توصیف فرمودی، یافتم. علی ع به من فرمود: راست گفت خداوند و رسولش.
 

ثم قام (ع) يهرول إليها فحملها وشمها، وقال: هي هي بعينها، أتعلم يا ابن عباس ما هذه الأبعار ؟ هذه قد شمها عيسى بن مريم، وذلك أنه مر بها ومعه الحواريون فرأى ههنا الظباء مجتمعة وهي تبكي فجلس عيسى، وجلس الحواريون معه، فبكى وبكى الحواريون، وهم لا يدرون لم جلس ولم بكى. فقالوا: يا روح الله وكلمته ما يبكيك ؟ قال: أتعلمون أي أرض هذه ؟ قالوا: لا، قال: هذه أرض يقتل فيها فرخ الرسول أحمد وفرخ الحرة الطاهرة البتول، شبيهة أمي، ويلحد فيها طينة أطيب من المسك لأنها طينة الفرخ المستشهد، وهكذا يكون طينة الأنبياء وأولاد الأنبياء، فهذه الظباء تكلمني وتقول: إنها ترعى في هذه الأرض شوقاً إلى تربة الفرخ المبارك وزعمت أنها آمنة في هذه الأرض. 

سپس حضرت ع برخاست و به‌سوی آن‌ها دويد و آن‌ها را برداشت، بویيد و فرمود: این دقیقاً همان است. ای ابن عباس، آیا مى‌دانى اين پشكل‌ها چيست؟ این‌ها را عيسى بن مريم بوییده است، آن هنگام که او به همراه حواریون از اینجا گذر می‌کرد و دید آهوان گرد هم آمده، گریه می‌کنند. عیسی نشست و حواریون نیز با او نشستند. گریست و حواریون نیز گریستند در حالی که نمی‌دانستند چرا نشسته و چرا می‌گرید. گفتند: اى روح خدا و كلمه‌ی او، چرا گريه مى‌كنى؟ فرمود: شما مى‌دانيد اين چه زمينى است؟ عرض کردند: خير. فرمود: اين زمينى است كه در آن جگرگوشه‌ی رسول خدا احمد ع و جگر‌گوشه‌ی آزاده‌ی طاهره‌ی بتول -‌همانند مادرم- را مى‌كشند و در آن به خاكی سپرده می‌شود كه خوشبوتر از مشک است، چرا که خاک جگرگوشه‌ی شهيد است و خاک پيامبران و پيامبر‌زادگان این‌چنین است. اين آهوان با من سخن می‌گویند و مى‌گويند: به اشتياق تربت نسلِ بابركت در اين زمين مى‌چرند و معتقدند در اين زمين در امان هستند. 
 

ثم ضرب بيده إلى هذه الصيران فشمها وقال: هذه بعر الظباء على هذه الطيب لمكان حشيشها اللهم فأبقها أبداً حتى يشمها أبوه فيكون له عزاء وسلوة قال، فبقت إلى يوم الناس هذا وقد اصفرت لطول زمنها وهذه أرض كرب وبلاء. ثم قال بأعلا صوته: يا رب عيسى بن مريم ! لا تبارك في قتلته، والمعين عليه والخاذل له. 

سپس آن‌ها را برداشت، بویید و فرمود: اين پشکل همان آهوان است كه به خاطر گیاهانش چنین خوشبوست. خداوندا، آن‌ها را تا ابد حفظ فرما تا پدرش ببويد و تعزیت و تسلّى برای او باشد. فرمود: تا امروز باقی مانده و به خاطر طول زمان زرد شده‌اند و اين زمين كرب‌و‌بلاست. سپس با بالاترین صدایش فریاد کشید: ای پروردگار عيسى بن مريم، به كشندگان حسين برکت مده و همچنین بر یاری کنندگان آنان و تنها گذاران او.
 

ثم بكى بكاء طويلاً وبكينا معه حتى سقط لوجهه وغشي عليه طويلاً، ثم أفاق فأخذ البعر فصره في ردائه وأمرني أن أصرها كذلك ثم قال: يا ابن عباس إذا رأيتها تنفجر دماً عبيطاً، ويسيل منها دم عبيط، فاعلم أن أبا عبد الله قد قتل بها، ودفن. 

سپس حضرت ص بسیار گریست و ما نیز با او گریستیم تا به رو در افتاد و مدتى طولانی از هوش رفت. سپس به هوش آمد و آن پشكل‌ها را در ردایش بست و مرا نیز امر کرد: تو هم در ردايت ببند؛ و فرمود: اى ابن عباس، هرگاه ديدى خون تازه از آن‌ها بیرون زد و روان شد بدان كه ابوعبدالله در این زمين كشته و دفن شده است.
 

قال ابن عباس: فوالله لقد كنت أحفظها أشد من حفظي لبعض ما افترض الله عز وجل علي وأنا لا أحلها من طرف كمي فبينما أنا نائم في البيت إذا انتبهت فإذا هي تسيل دماً عبيطاً، وكان كمي قد امتلأ دماً عبيطاً، فجلست وأنا باك وقلت قد قتل والله الحسين، والله ما كذبني علي قط في حديث حدثني ولا أخبرني بشئ قط أنه يكون إلا كان كذلك لأن رسول الله كان يخبره بأشياء لا يخبر بها غيره. ففزعت وخرجت وذلك عند الفجر فرأيت والله المدينة كأنها ضباب لا يستبين منها أثر عين ثم طلعت الشمس ورأيت كأنها منكسفة، ورأيت كأن حيطان المدينة عليها دم عبيط، فجلست وأنا باك فقلت: قد قتل والله الحسين، وسمعت صوتاً من ناحية البيت وهو يقول:

اصبروا آل الرسول * قتل الفرخ النحول 

نزل الروح الأمين * ببكاء وعويل

ثم بكى بأعلا صوته وبكيت فأثبت عندي تلك الساعة وكان شهر المحرم يوم عاشورا لعشر مضين منه، فوجدته قتل يوم ورد علينا خبره وتاريخه كذلك، فحدثت هذا الحديث أولئك الذين كانوا معه، فقالوا: والله لقد سمعنا ما سمعت ونحن في المعركة ولا ندري ما هو، فكنا نرى أنه الخضر (ع)) [الأمالي: ص694]. 

ابن عباس گويد: به خدا سوگند آن‌ها را بیشتر از برخی از فرایضی که خداوند عزوجل بر من واجب گردانیده است، حفظ می‌کردم و از گوشه‌ی آستينم نمى‌گشودم تا هنگامی‌که در خانه خوابيده بودم به ناگاه بيدار شدم و ديدم خون تازه از آن‌ها روان و آستينم از خون تازه پر شده است. گريان نشستم و گفتم به خدا سوگند حسين ع كشته شد. به خدا سوگند على ع در هيچ حديث و خبرى که به من داده، دروغ نگفته و همان‌طور بوده چون رسول‌الله ص  به او خبرها داده و به ديگران نداده است. در هراس شدم و سپیده‌دم بيرون آمدم و ديدم گويا شهر مدينه يكپارچه مه‌آلود است طوری که چشم جايى را نبيند. آفتاب برآمد و گويا گرفته بود و گويا بر ديوارهاى مدينه خون تازه بود. گريان نشستم و گفتم: به خدا سوگند حسين ع  كشته شد. از گوشه‌ی خانه آوازى شنيدم كه می‌گفت:

صبر كنيد ای آل رسول‌الله كشته شد جوجه‌ی پژمرده

روح‌الامین فرود آمد به گریه و شیون و زاری

سپس به فرياد بلند گريست و من هم گريستم. آن ساعت در ذهنم ثبت شد. ماه محرم، روز عاشورا، ده روز پس از آن، دیدم وقتی خبر و تاریخ آن به ما رسید، همان‌گونه بود. من حديث را به آن‌ها كه با آن حضرت بودند گفتم. گفتند: به خدا سوگند ما در این معرکه آنچه تو شنیدی، شنیدیم و ندانستیم او کیست و گمان بردیم او خضر می‌باشد).([امالی: ص 694.])


 

پیوست ۱ : نوحه‌سرایی و گریه‌ی خلفای الهی بر حسین ع

سرفصل ها

همه