Logo
دانلود فایل متنی

 

المرسى السابع: 
 

توقفگاه هفتم:


 

جلجامش ويوسف (ع) 

 

گیلگمش و یوسف ع


 

انتصر جلجامش في رحلته الأُولى وقتل الشيطان خمبابا، وعاد إلى أوروك ولبس تاجه لتبدأ معركته الثانية مع الدنيا (الآلهة عشتار أو أنانا): 

گیلگمش در سفر اولش پیروز شد و شیطان هومبابا را کشت. سپس به اوروک بازگشت و تاجش را بر سر گذاشت تا جنگ دوم با دنیا (الهه‌ی ایشتار یا اینانا) را آغاز کند:


 

« ولما لبس جلجامش تاجه رفعت عشتار الجليلة عينيها ورمقت جمال جلجامش فنادته:

تعال يا جلجامش وكن عريسي،

وهبني ثمرتك أتمتع بها،

كن زوجي وأكون زوجك،

سأعد لك مركبة من حجر اللازورد والذهب،

وعجلاتها من الذهب وقرونها من البرونز،

وستربط لجرها شياطين الصاعقة بدلاً من البغال الضخمة،

وعندما تدخل بيتنا ستجد شذى الأرز يعبق فيه،

إذا دخلت بيتنا فستقبل قدميك العتبة والدكة،

سينحني لك الملوك والحكام والأمراء ...... 

«وقتی گیلگمش تاج خود را به سر گذاشت، ایشتار شکوهمند سر بالا گرفت و زیبایی گیلگمش را دید و او را گفت: گیلگمش به حضور من بیا و داماد من باش،

ثمره‌ات را به من عطا کن تا از آن بهره‌مند گردم،

بگذار من عروس تو و تو داماد من باشی،

برای تو مرکبی از سنگ لاجورد و طلا مهیا خواهم کرد،

با چرخ‌هایی از طلا و دسته‌های برنزین،

و دیوهای توانمند صاعقه به‌جای قاطران بارکش آن را خواهند کشید،

وقتی به خانه‌ی ما وارد شوی، می‌بینی عطر سِدر در آن پیچیده است،

وقتی به خانه‌ی ما وارد شدی، آستانه و سریر آن به پاهایت بوسه خواهند زد،

پادشاهان حکمرانان و شاهزادگان در برابرت تعظیم خواهند کرد. ...


 

ففتح جلجامش فاه وأجاب عشتار الجليلة وقال: .......

أي خير سأناله لو تزوجتك ؟

أنتِ !

ما أنتِ إلا الموقد الذي تخمد ناره في البرد،

أنتِ كالباب الناقص لا يصد عاصفة ولا ريحاً،

أنتِ قصر يتحطم في داخله الأبطال،

أنتِ فيل يمزق رحله،

أنتِ قير يلوث من يحمله وقربة تبلل حاملها،

أنتِ حجر مرمر ينهار جداره،

أنتِ حجر يشب يستقدم العدو ويغريه،

وأنتِ نعل يقرص قدم منتعله،

أي من عشاقك من بقيت على حبه أبداً ؟

وأي من رعاتك من رضيت عنه دائماً ؟ ................. 

گیلگمش لب به سخن گشود و به ایشتار شکوهمند پاسخ داد: ...

چنانچه با تو ازدواج کنم، به چه نکویی خواهم رسید؟

تو!

تو جز آتشدانی که در سرما خاموش می‌شود، نیستی،

تو چون دربِ ناقصی می‌مانی که بوران و باد را مانع نیست،

تو کاخی هستی که درون آن شیرمردان شکست می‌خورند،

و فیلی هستی که کجاوه‌اش را ویران می‌سازد،

تو همچون قیری هستی که حامل خود را به آلودگی می‌کشاند و مَشکی هستی که حاملش را خیس می‌کند،

تو سنگ مرمری هستی که دیوارش فرو می‌ریزد،

تو چون سنگ یشمی که دشمنش رو به آن کرده، فریبش را می‌خورد،

تو کفشی هستی که پوشنده‌‌اش را می‌گزد،

بر عشق کدام‌یک از عاشقانت پایدار مانده‌ای؟

و از کدام‌یک از بندگانت همیشه راضی بوده‌ای؟ ...


 

ولما سمعت عشتار هذا استشاطت غيظاً وعرجت إلى السماء،

صعدت عشتار ومثلت في حضرة أبيها آنو وأمها آنتم فجرت دموعها وقالت:

يا أبي إن جلجامش قد عزرني وأهانني،

لقد سبني وعيرني بهناتي وشروري،

ففتح آنو فاه وقال لعشتار الجليلة:

أنت التي تحرشت فأهانك جلجامش،

وعدد مثالبك وهناتك، 

ایشتار با شنیدن این سخنان در خشم شدید شد و به آسمان بالا رفت،

ایشتار صعود کرد و به محضر پدرش انو و مادرش آنتوم رفت و گریه‌کنان گفت:

ای پدرم، گیلگمش مرا تحقیر کرد و بر من اهانت روا داشت،

مرا ناسزا گفت و اعمال پلیدم را نکوهش کرد.

انو زبان به سخن گشود و به ایشتار شکوهمند گفت:

تو خود به او تعرّض کردی و از این رو گیلگمش به تو اهانت کرد،

و بدی‌ها و اعمال آلوده‌ات را بازشمرد،


 

ففتحت عشتار فاها وقالت لـ (آنو) اخلق لي يا أبت ثوراً سماوياً ليهلك جلجامش،

وإذا لم تخلق لي الثور السماوي فلاحطمن باب العالم الأسفل،

وافتحه على مصراعيه واجعل الموتى يقومون فيأكلون كالأحياء،

ويصبح الأموات أكثر عدداً من الأحياء،

ففتح آنو فاه وأجاب عشتار الجليلة وقال:

لو لبيت طلبك لحلت سبع سنين عجاف لا غلة فيها،

فهل جمعتِ غلة تكفي الناس ؟،

وهل خزنت العلف للماشية ؟،

فتحت عشتار فاها وأجابت آنو أباها قائلة لقد كدست بيادر الحبوب للناس وخزنت العلف للماشية،

فلو حلت سبع سنين عجاف فقد خزنت غلالاً وعلفاً تكفي الناس والحيوان » [ملحمة جلجامش]. 

ایشتار زبان به سخن گشود و به (انو) گفت: ای پدر، برای من گاوی آسمانی بیافرین تا گیلگمش را نابود کند،

و اگر از آفریدن گاو آسمانی امتناع ورزی، درب عالم زیرین را در هم خواهم شکست،

و هر دو لنگه‌اش را باز خواهم کرد و مردگان را می‌گذارم تا برخیزند و زندگان را بخورند،

و شمارِ مردگان بیش از زندگان شود،

انو دهان گشود و به ایشتار شکوهمند پاسخ داد:

اگر آنچه را خواهانی به انجام برسانم، هفت سال خشک‌سالی خواهد آمد که هیچ محصولی باقی نخواهد ماند،

آیا تو به‌قدر کافی محصول برای مردم گرد آورده‌ای؟

و آیا علوفه‌ای برای چهارپایان به انبار گذاشته‌ای؟

ایشتار دهان گشود و پدرش انو را پاسخ داد: خرمن‌های غلات برای مردم و علوفه برای چهارپایان انبار کرده‌ام،

و اگر هفت سال بی‌حاصل فرا آید، حبوبات و علوفه به‌قدر کافی برای مردم و حیوانات هست».([حماسه‌ی گیلگمش - طه باقر.])

 


 

وفي القرآن: ﴿وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ [يوسف: 23]. 

﴿قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَمَا حَصَدتُّمْ فَذَرُوهُ فِي سُنبُلِهِ إِلاَّ قَلِيلاً مِّمَّا تَأْكُلُونَ * ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذَلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَلِيلاً مِّمَّا تُحْصِنُونَ * ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ﴾ [يوسف: 47 - 49] ([33]). 

در قرآن نیز آمده است: ﴿و آن زن که یوسف در خانه‌اش بود، در جست‌وجوی تن او می‌بود و درها را بست و گفت: پناه می‌برم به خدا! او (همسر زلیخا) پروراننده‌ی من است و مرا منزلتی نیکو داده و ستمکاران رستگار نمی‌شوند﴾. ([یوسف، آیه‌ی ۲۳.])

﴿گفت: هفت سال با جديت زراعت مي‌کنيد؛ و آنچه را درو کرديد، جز کمي که مي‌خوريد، در خوشه‌هاي خود باقي بگذاريد (و ذخيره نماييد). پس از آن، هفت سال سخت (و خشکي و قحطي) مي‌آيد، که آنچه را براي آن سال‌ها ذخيره کرده‌ايد، مي‌خورند؛ جز کمي که (براي بذر) ذخيره خواهيد کرد. سپس سالي فرامي‌رسد که باران فراوان نصيب مردم مي‌شود؛ و در آن سال، مردم عصاره (ميوه‌ها و دانه‌هاي روغني را) مي‌گيرند (و سال پر برکتي است)﴾([یوسف: آیات ۴۷ تا ۴۹.]).([۳۳])


 


 


 

* * *

 

[33]. والسؤال هنا: أيُّ ربط يمكننا أن نفهم بين جلجامش الموعود وبين نبي الله يوسف (ع) (حفيد إبراهيم (ع)) ؟

الجواب: إنّ من طالع روايات آل محمد يعرف بكل وضوح تمام الربط، فدنيا يوسف (ع) التي تجسّدت بزليخا الفاتنة وملكها وخدمها، والتي قرّرت سجنه وعقوبته بسبب رفضه السجود لها وطاعتها في طلبها، هي ذاتها الدنيا (زليخا جلجامش) التي تطلب الآن عقوبته لرفضه السجود لها، ومعرفة ذلك يسهم في التعرف على سبب قلة أنصار المهدي (ع) وكثرة أعدائه من أهل الدنيا الفاتنة. ولهاذا صار أكيداً أنّ الاعتبار بما جرى على يوسف (ع) ومعرفة قصته جيداً، له أثر كبير في الالتحاق بركب يوسف آل محمد، المنقذ العالمي والمنتظر الموعود.

عن سدير الصيرفي، قال: سمعت أبا عبد الله الصادق (ع) يقول: (إن في صاحب هذا الأمر لشبه من يوسف، فقلت: فكأنك تخبرنا بغيبة أو حيرة ؟ فقال: ما ينكر هذا الخلق الملعون أشباه الخنازير من ذلك ؟ إن إخوة يوسف كانوا عقلاء ألبّاء أسباطاً أولاد أنبياء دخلوا عليه فكلموه وخاطبوه وتاجروه وراودوه وكانوا إخوته وهو أخوهم، لم يعرفوه حتى عرَّفهم نفسه، وقال لهم: أنا يوسف، فعرفوه حينئذٍ فما ينكر هذه الأمة المتحيرة أن يكون الله عز وجل يريد في وقت [من الأوقات] أن يستر حجته عنهم، لقد كان يوسف إليه مُلك مصر، وكان بينه وبين أبيه مسيرة ثمانية عشر يوماً، فلو أراد أن يعلمه مكانه لقدر على ذلك [والله لقد سار يعقوب وولده عند البشارة تسعة أيام من بدوهم إلى مصر]، فما تنكر هذه الأمة أن يكون الله يفعل بحجته ما فعل بيوسف أن يكون صاحبكم المظلوم المجحود حقه صاحب هذا الأمر يتردد بينهم ويمشي في أسواقهم ويطأ فرشهم، ولا يعرفونه حتى يأذن الله له أن يُعرِّفهم نفسه، كما أذِن ليوسف حتى قال له إخوته: إنك لأنت يوسف قال: أنا يوسف) بحار الأنوار: ج52 ص154.

للمزيد أنظر: ملحق رقم (4). 

 

[۳۳] - پرسشی که مطرح می‌شود: چه پيوند و ارتباطی بين گيلگمش موعود و پیامبر خدا يوسف ع (نواده‌ی ابراهیم ع) وجود دارد که می‌توانیم دریابیم؟

پاسخ: کسی که روايات آل محمد ع  را مطالعه کرده باشد ارتباط را به‌روشنی کامل متوجه خواهد شد؛ دنيای یوسف ع در زلیخای فتنه‌انگيز و ملک و خدمتگزارانش تجسم‌یافته بود؛ کسی که به جهت نپذیرفتن سجده بر او و اطاعت در طلبش، تصمیم به زندانی کردن و مجازاتش گرفت. این همان دنیاست (زلیخای گیلگمش) که به دلیل نپذیرفتن سجده بر آن، اکنون خواهان مجازاتش می‌باشد و دانستن این مطلب در درک علت اندک بودن یاران مهدی ع و بسیار بودن دشمنانش که دنیای فتنه‌انگیز را طلب می‌کنند، مؤثر می‌باشد. از همین روست که دانستن آنچه بر یوسف ع گذشت، تأکیده شده است و درک عمیق داستان او تأثیر به سزایی در پیوستن به لشکر یوسف آل محمد ع - رهایی‌بخش جهانی و منتظر وعده داده شده‌- دارد.

از سدیر صدفی نقل شده است: شنیدم ابا عبدالله امام صادق ع می‌فرماید: (در صاحب اين امر، شباهتی از يوسف قرار دارد). عرض کردم: گویا شما از غيبت يا حيرتی به ما خبر می‌دهيد. فرمود: (چرا اين مردم لعنت‌شده‌ی خوک‌صفت، چنین چیزی (غيبت) را انکار می‌کنند؟! برادران يوسف با آنکه افرادی عاقل، فهیم و نوادگان و فرزندان انبياء بودند، بر يوسف وارد شدند، با او سخن گفتند، او را مخاطب قرار دادند، با او به تجارت پرداختند و به او تعدی نمودند و با آنکه آن‌ها برادرانش و او نیز برادرشان بود، او را نشناختند تا اینکه خود، خویشتن را به آن‌ها شناسانید و به آن‌ها فرمود: من یوسف هستم؛ و آنگاه آن‌ها او را شناختند. از چه رو اين امت سرگردان انکار می‌کنند که خداوند عزوجل اراده فرماید در وقتی از اوقات، حجتش را از ايشان پنهان سازد؟! يوسف فرمانروای مصر بود و با پدرش، فقط هجده روز راه فاصله داشت، اگر خداوند می‌خواست پدرش را از جايگاه او آگاه سازد می‌توانست چنین کند. به خدا سوگند، يعقوب و فرزندانش، هنگام رسيدن نويد و بشارت از بیابان تا مصر را نُه روزه طی کردند. پس چرا اين امت انکار می‌ورزند که خداوند به همان صورت که با يوسف رفتار کرد، با حجتش نيز رفتار کند و صاحب مظلوم شما که حقش غصب شده، صاحب اين امر، ميان مردم رفت‌وآمد کند و در بازارهايشان راه برود و بر فرش‌هايشان قدم بگذارد اما او را نشناسند تا وقتی‌که خداوند به وی اجازه دهد خود را معرفی کند، چنانکه به يوسف اجازه داد تا آن هنگام که برادرانش به او گفتند: آيا تو همان يوسف هستی؟ گفت: من يوسف هستم). بحار الانوار: ج 52 ص 154.

جهت اطلاعات بيشتر به پیوست 4 مراجعه نمایید.


 


 

توقفگاه هفتم: گیلگمش و یوسف ع

سرفصل ها

همه