Logo
دانلود فایل متنی
دانلود فایل صوتی

 

بعد وفاة النبي


پس از درگذشت پیامبر (ص)

 

 

قال تعالى: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ﴾([303]).

 

حق تعالی می‌فرماید: (جز اين نيست که محمد، فرستاده‌ای است که پيش از او فرستادگانی ديگر بوده‌اند. آيا اگر او بميرد يا کشته شود، شما به آيين پيشين خود بازمی‌گرديد؟ هر کس که به پیشینِ خود بازگردد هيچ زيانی به خدا نخواهد رسانيد و خداوند سپاس‌گزاران را پاداش خواهد داد)[304].

 

خير من يصف ما حدث بعد وفاة النبي  هي الزهراء ، أقرب الخلق إلى رسول الله ، حيث قالت في خطبتها في مسجد النبي  بعد وفاته: (… فلما اختار الله لنبيه دار أنبيائه، ومأوى اصفيائه، ظهر فيكم حسكة النفاق، وسمل جلباب الدين، ونطق كاظم الغاوين، ونبغ خامل الاقلين، وهدر فنيق المبطلين، فخطر في عرصاتكم، وأطلع الشيطان رأسه من مغرزه هاتفاً بكم، فألفاكم لدعوته مستجيبين، وللعزة فيه ملاحظين، ثم استنهضكم فوجدكم خفافاً، وأحشمكم فألفاكم غضاباً، فوسمتم غير إبلكم ووردتم غير مشربكم، هذا والعهد قريب والكلم رحيب، والجرح لما يندمل والرسول لما يقبر، ابتداراً زعمتم خوف الفتنة، ألا في الفتنة سقطوا وإن جهنم لمحيطة بالكافرين) ([305]).

 

بهترین کسی که حوادث پس از وفات پیامبر (ص) را توصیف می‌نماید حضرت زهرا (س) ـ‌نزدیک‌ترین مردمان به رسول خدا (ص)‌ـ است؛ آنجا که در خطبه‌اش در مسجد النبی (ص) پس از وفات آن حضرت (ص) می‌فرماید:

 

.... فَلَمَّا اخْتارَ اللهُ لِنَبِیِّه دارَ أَنْبِیائِة وَ مَأْوی أَصْفِیائِه ظَهَرَ فیکُمْ حَسْکَةُ النِّفاقِ، وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدّینِ، وَ نَطَقَ کاظِمُ الغاوینَ، وَ نَبَغَ خامِلُ الأَقَلّینَ، وَ هَدَرَ فَنیقُ الْمُبْطِلینَ، فَخَطَرَ فی عَرَصاتِکُمْ، وَ أَطَلَعَ الشَیْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرِزِه هاتِفاً بِکُمْ فَأَلْفاکُمْ لِدَعْوَتِه مُسْتَجیبینَ، وَ لِلْغِرَّةِ فیهِ مُلاخِطینَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَکُمْ فَوَجَدکُمْ خِفافاً، وَ أَحْمَشَکُمْ فَأَلْفاکُمْ غِضاباً، فَوَسَمْتُمْ غَیْرَ إِبِلِکُمْ، وَ وَرَدْتُمْ غَیْرَ مَشْرَبِکُمْ، هذا وَ الْعَهْدُ قَریبٌ وَالْکُلْمُ رَحیبٌ وَالْجُرْحُ لَمَّا یَنْدَمِلْ، وَالرَّسُولُ لَمَّا یُقْبَرْ، إِبْتِداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ! «أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لِمُحیطَةٌ بِالْکافِرینَ»[306]

 

.... تا آنگاه که خداوند برای پیامبرش سرای پیامبران و جایگاه برگزیدگانش را اختیار فرمود، در میان شما خار کینه‌ی نفاق آشکار شد، و ردای دین فرسوده گردید، و ساکتِ گمراهان گویا گشت، و گمنام‌ترین اراذل سر برآورد، و شتر باطل‌پیشگان به صدا درآمد و در میان شما دُم برافراشت، و شیطان از سوراخ خویش سر برون کرد و شما را ندا داد و دید دعوتش را اجابت می‌کنید، و فریبش را می‌پذیرید، پس آنگاه شما را تحریک کرد و دریافت که شتابان به سویش می‌روید، و شما را برافروخت و مشاهده کرد که به آسانی به فرمانش خشمگین می‌شوید، پس آنگاه شتر دیگران را داغ زدید و تصاحب کردید، و به آبشخور دیگران درآمدید، و اینچنین کردید در حالی که هنوز از زمان پیامبر چیزی نگذشته بود، و هنوز ما از خستگی مصیبت نیاسوده و زخم ما التیام نیافته بود، و رسول خدا هنوز به خاک سپرده نشده بود، و با حیله‌سازی و به بهانه‌ی اینکه از فتنه می‌ترسیم، اینچنین کردید و خلافت را غصب نمودید: «آگاه باشید که در فتنه سقوط کردند و همانا دوزخ دربر‌گیرنده‌ی کافران است»

 

 

ولما جاءت نساء المهاجرين والأنصار لعيادتها، قلن لها: كيف أصبحت عن علتك؟ فقالت: (أصبحت والله عائفة لدنياكم قالية لرجالكم، لفظتهم قبل أن عجمتهم وشنئتهم بعد أن سبرتهم، فقبحاً لفلول الحد، وخور القناة، وخطل الرأي، وبئس ما قدمت لهم أنفسهم، أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَفِي الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُون  لا جرم لقد قلدتهم ربقتها، وشننت عليهم عارها فجدعاً وعقراً وسحقاً للقوم الظالمين، ويحهم أنى زحزحوها عن رواسي الرسالة، وقواعد النبوة، ومهبط الوحي الأمين، والطبين بأمر الدنيا والدين، ألا ذلك هو الخسران المبين. وما نقموا من أبي الحسن، نقموا والله منه نكير سيفه، وشدة وطأته، ونكال وقعته، وتنمره في ذات الله عز وجل.

 

و چون زنان مهاجرین و انصار به عیادت آن حضرت رفتند و گفتند: چگونه صُبح کردی؟!  حضرت (س) فرمود:

صبح کردم ـ‌به خدا سوگند‌ـ در حالتی که دنیای شما را نخواهم و از مردان شما بیزارم، پیش از آزمودن‌شان امیدی نداشتم و پِی از امتحان بر آنها خشمگینم. زشت باد شمشیری که برای خدا نَبُرد و نیزه‌ای که بر سینه‌ی باطل فرو نرود و اندیشه‌ای که راه فساد را هموار سازد.

چه زشت است آنچه برای خود پیش فرستادند، (که خداوند بر آنان خشم گرفت و آنها در عذاب جاودانه‌اند). ناچار گناهش را به گردن آنها انداختم و رسوایی‌شان را بر آنان ریختم، پس مرگ و نابودی و بیچارگی بر ستمگران باد! چه بیچاره مردمی! خلافت را از ریشه‌گاه رسالت و تکیه‌گاه نبوت و فرودگاه وحی پروردگار و آزموده‌کار دنیا و دین، کجا بردند؟ بدانید که این همان زیان آشکار است. به خدا سوگند، ابو الحسن را عیبی جز این نبود که در راه خداوند، شمشیرش برهنه و برنده و قدمش ثابت و حمله‌اش خطرناک و مرگبار بود، و جز خداوند عزوجل از چیزی باک نداشت.

 

 

والله لو تكافوا عن زمام نبذه رسول الله   إليه لاعتلقه، ولسار بهم سيراً سجحاً، لا يكلم خشاشه، ولا يتعتع راكبه، ولأوردهم منهلاً نميراً فضفاضاً تطفح ضفتاه. ولأصدرهم بطاناً قد تحير بهم الري غير متحل منه بطائل، إلا بغمر الماء وردعة شررة الساغب، ولفتحت عليهم بركات من السماء والأرض، وسيأخذهم الله بما كانوا يكسبون.

 

به خدا سوگند، اگر امّت دست از مهاری که رسول خدا به علی سپرد، بازمی‌داشتند، علی آن را در میان پای و رکاب خویش می‌گرفت و به آسانی بی‌رنج و تعب آنان را به چشمه‌ی جوشنده‌ی سعادت می‌برد و شاداب و کامیاب بازمی‌گردانید، بی آنکه خود زیوری از دنیا و جز جرعه آبی و لقمه نانی برگیرد. برکات آسمان و زمین بر مردم گشوده می‌گشت، ولی اکنون چیزی نخواهد گذشت که خداوند آنها را به آنچه می‌کنند، خواهد گرفت.

 

 

ألا هلم فاسمع، وما عشت أراك الدهر العجب، وإن تعجب فقد أعجبك الحادث. إلى أي سناد استندوا وبأي عروة تمسكوا، استبدلوا الذنابي والله بالقوادم، والعجز بالكاهل. فرغما لمعاطس قوم يحسبون أنهم يحسنون صنعاً، ألا إنهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون، أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ.

 

هان! بیا و بشنو و تا زنده باشی از روزگار شگفتی ببین، و هم اکنون جای شگفت است، به کدام تکیه‌گاه تکیه کردند و به چه دست‌آویزی چنگ زدند؟ به خدا سوگند سافل را به جای عالی گرفتند و عقب مانده را به جای جلوتاز پذیرفتند، پس خوار باد آن مردم گنه‌کاری که خود را نیکو پندارند، آنان تَبَه‌کارانند ولی نمی‌دانند. (آيا آن که به حق راه می‌نمايد به متابعت سزاوارتر است يا آن که به حق راه نمی‌نمايد و خود نيز نيازمند هدايت است؟ شما را چه می‌شود؟ چگونه حکم می‌کنيد؟)

 

 

أما لعمر الهك لقد لقحت، فنظره ريثما تنتج، ثم احتلبوا طلاع القعب دماً عبيطاً، وذعافاً ممقراً، هنالك يخسر المبطلون، ويعرف التالون غب ما سن الأولون، ثم طيبوا عن أنفسكم أنفساً، وطامنوا للفتنة جأشاً، وأبشروا بسيف صارم، وهرج شامل، واستبداد من الظالمين، يدع فيئكم زهيداً، وزرعكم حصيداً. فيا حسرتي لكم، وأنى بكم وقد عميت قلوبكم عليكم، أنلزمكموها وأنتم لها كارهون) ([307]).

 

به خدا سوگند که فتنه‌ی آنان باردار شد، در انتظار باشید که تا چه اندازه نتیجه خواهد داد، سپس آن را نظیر یک قدح پر از خون تازه و زهر کُشنده کردند، در آن موقع است که اهل باطل دچار خسارت خواهند شد و بنیان‌گذار پیشینیان را خواهند شناخت، سپس از دنیای خود درگذرید و مطمئن باشید که گرفتار فتنه خواهید شد، مژده باد شما را به شمشیری برنده و ظلمی قوی و به فتنه‌ای عمومی و استبدادی از ستمکاران که اندکی شما را واگذار می‌نماید، آنگاه هستی شما را به یغما می‌برد، واحسرتا بر شما! به کجا هدایت می‌شوید؟ در صورتی که هدایت از شما ناپدید شد، آیا ما می‌توانیم شما را ملزم و مجبور نماییم، در حالی که شما از راه راست بیزارید!؟[308]

 

وهكذا قدم المؤخر، وأخر المقدّم بعد وفاة النبي ، واستولى أبو بكر وعمر وأشياعهم على السلطة، ونحي وصي رسول الله  علي بن أبي طالب (ع)، وأوذي هو والزهراء (عليهما السلام)، وماتت  أثر اقتحام عمر وجماعة من المنافقين دارها لإجبار الإمام علي (ع) على مبايعة أبي بكر، وضربها بالسوط وضغطها بين الحائط والباب حتى كسر ضلعها ونبت المسمار في صدرها وأسقط جنينها. ووردت على أبيها مظلومة، مقهورة من قوم كانوا يسمعون النبي  يقول ما معناه: (إنّ الله يغضب لغضب فاطمة) ([309]).

 

به این ترتیب پس از وفات پیامبر (ص)، پس‌افتاده، پیش افتاد و آنکه پیشتاز بود به کناری نهاده شد. ابوبکر، عمر و پیروان‌شان بر حکومت مستولی شدند و وصیّ رسول خدا (ص) علی بن ابی طالب (ع) به کناری گذاشته شد، و او و زهرا (علیهما السلام) را بسیار آزردند تا آنجا که زهرا (علیهما السلام) بر اثر هجوم آوردن عمر و عده‌ای از منافقان به خانه‌اش برای وادار کردن امام علی (ع) به بیعت با ابوبکر، به شهادت رسید. او را با تازیانه مضروب ساخت، و میان در و دیوار فشرد تا پهلویش شکست و میخ در سینه‌اش فرو نشست و جنینش را سقط نمود. مظلوم و از پای درآمده از قومی که می‌شنیدند پیامبر چنین معنایی را می‌فرمود که «خداوند با خشم فاطمه، خشم می‌گیرد»[310] بر پدر خویش وارد شد.

 

فتعساً للقوم لما انتهكوا من حرم الله، واستخفوا بخيرة خلقه: ﴿مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لا يُبْصِرُونَ﴾([311]).

 

تیره‌روزی و نابودی بر قومی که از حرم‌های خدا، حرمی را شکستند و بهترین بندگانش را خوار و خفیف نمودند: (مَثَل آنان، مَثَل آن کسی است که آتشی برافروخت، چون پيرامونش را روشن ساخت، خداوند روشنايی‌شان را بازگرفت و در حالی که نمی‌بینند، در تاريکی رهايشان نمود)[312].

 

هذا والنبي لم يترك المسلمين في حياته دون أن يوجههم إلى القيادة من بعده، وإلى الأوصياء من ولده ، حيث أمره الله سبحانه بذلك. ولكن لابد من الفتـنة للتمحيص، ولابد من السامري، ولابد  من العجل، قال تعالى: ﴿أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ * أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ أَنْ يَسْبِقُونَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾([313]).

 

به این ترتیب، پیامبر (ص) در هنگام زندگانی خود، مسلمانان را بدون اینکه متوجه رهبری بعد از خودش و اوصیا از فرزندانش (علیهم السلام) ـ‌آنگونه که خداوند سبحان به آن فرمان داده بود‌ـ کند، رها نفرمود؛ اما از فتنه و آزمایش دشوار برای پالایش، گریزی نیست، و از سامری و از گوساله نیز گریزی نیست. حق تعالی می‌فرماید: (آيا مردم پنداشته‌اند که چون گويند ايمان آورديم، رها می‌شوند و آزموده نمی‌گردند؟ * به یقین کسانی را که پيش از آنها بودند آزموديم، تا خداوند کسانی را که راست گفته‌اند معلوم دارد و دروغ‌گويان را معلوم بدارد * آيا آنان که مرتکب کارهای ناپسند می‌شوند پنداشته‌اند بر ما پیشی می‌گیرند؟ چه بد داوری می‌کنند!)[314].

 

وإنّي لما أردت أن أختار بعض الروايات عن النبي  الدالة على أنه أرشد المسلمين إلى الصراط المستقيم، وإلى الأوصياء من بعده وخلفاء الله في أرضه، احترت أيّها أختار لكثرتها سواء في كتب الشيعة أو السنة. وإنّي وإن اقتصرت على القليل منها، ولكني أسأل الله أن يجعل فيها نصراً للدين، ونفعاً للمسلمين وتأييداً للمؤمنين:

 

وقتی می‌خواستم برخی روایات نبوی دالّ بر اینکه آن حضرت مسلمانان را به صراط مستقیم و اوصیای پس از خود و خلفای الهی در زمینش هدایت و ارشاد نموده است برگزینم حیران ماندم؛ زیرا نمی‌دانستم در میان انبوه روایات چه در کتاب‌های شیعه و چه در کتاب‌های اهل سنت، کدام را برگزینم. به هر حال با اینکه به اندکی از آن روایات بسنده نمودم اما از خداوند درخواست می‌کنم که در همین اندک، یاری برای دین، بهره‌مندی برای مسلمانان و تأییدی برای مؤمنان قرار دهد!

 

روى الحافظ محب الدين أحمد الطبري، وهو من علماء السنة ومحدثيهم في كتاب ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى: عن أنس قال: (كان عند النبي  طير فقال: اللهم ائتني بأحب خلقك إليك ليأكل معي هذا الطير، فجاء علي بن أبي طالب فأكل معه) ([315]).

 

 حافظ محب الدین احمد طبری ـ‌یکی از علما و محدثین اهل سنت‌ـ در کتاب «ذخائر العقبي فی مناقب ذوی القربی» از اَنَس روایت کرده است: «پرنده‌ای نزد نبی اکرم (ص) بود. حضرت فرمود: خداوندا! محبوب‌ترین بندگانت را نزدم بفرست تا با من این پرنده را بخورد؛ علی بن ابی طالب (ع) آمد و با هم مشغول خوردن شدند»[316].

 

وعن معاذة الغفارية قالت: دخلت على النبي  في بيت عائشة وعلي خارج من عنده فسمعته يقول: (يا عائشة، إنّ هذا أحب الرجال إليَّ وأكرمهم عليّ، فاعرفي له حقه وأكرمي مثواه) ([317]).

 

از معاذه‌ی غفاری نقل شده است که گفت: در خانه‌ی عایشه به محضر رسول خدا (ص) رسیدم در حالی که علی (ع) از نزد ایشان خارج می‌شد شنیدم؛ که می‌فرمود: «ای عایشه! این مرد محبوب‌ترین مردان و گرامی‌ترین آنان نزد من است؛ پس حق وی را بشناس و جایگاه او را گرامی بدار»[318].

 

 

وعن البراء بن عازب قال: قال النبي : (علي مني بمنزلة رأسي من جسدي) ([319]).

 

 از براء بن عازب روایت شده است: پیامبر (ص) فرمود: «علی نسبت به من همچون سرم به پیکرم می‌باشد»[320].

 

وعن المطلب بن عبد الله ابن حنطب قال: قال رسول الله   لوفد ثقيف حين جاءوا: (لتسلمن أو لأبعثن عليكم رجلاً مني - أو قال مثل نفسي - ليضربن أعناقكم وليسبين ذراريكم، وليأخذن أموالكم. قال عمر: فوالله ما تمنيت الأمارة إلاّ يومئذٍ، إذ فجعلت انصب صدري رجاء أن يقول هو هذا. قال: فالتفت إلى علي فاخذ بيده، وقال: هو هذا، هو هذا) ([321]).

 

 از عبد المطلب بن عبد الله بن حنطب نقل شده است: رسول خدا (ص) به هیأتی که از سوی قبیله‌ی ثقیف آمده بودند، فرمود: «یا اسلام می‌آورید و یا مردی از خودم ـ‌یا فرمود: همچون خودم‌ـ را به سوی شما گسیل می‌دارم تا گردن‌های شما را بزند، فرزندانتان را به اسارت بگیرد و اموالتان را تصاحب کند». عمر گفت: به خدا سوگند هرگز آرزوی فرماندهی نداشتم مگر همین روز. بنابراین سر خود را بالا می‌گرفتم به امید اینکه پیامبر (ص) بگوید این مرد، همان است. گوید: آنگاه حضرت (ص) به علی (ع) متوجه شد، دستش را گرفت و فرمود: «این مرد همان است، این مرد همان است»[322].

 

 

وعن أنس ابن مالك قال: قال رسول الله : (ما من نبي إلاّ وله نظير في أمته وعلي نظيري) ([323]).

 

انس بن مالک می‌گوید: رسول خدا (ص) فرمود: «هیچ پیامبری نیست مگر آنکه همتایی در امتش داشته باشد، و نظیر و همتای من، علی است»[324].

 

وعن أبي أيوب قال: قال رسول الله : (لقد صلت الملائكة عليّ وعلى علي؛ لأنّا كنا نصلي ليس معنا أحد يصلي غيرنا) ([325]).

 

 ابو ایوب می‌گوید: «رسول خدا (ص) فرمود: «به راستی ملائکه بر من و بر علی درود فرستادند؛ زیرا ما هر دو نماز می‌خواندیم؛ زیرا هیچ کس دیگری غیر از ما همراه با ما نبود که نماز بخواند»[326].

 

 

وعن أبي ذر قال: قال رسول الله : (لما اسري بي مررت بملك جالس على سرير من نور، وإحدى رجليه في المشرق والأخرى في المغرب، وبين يديه لوح ينظر فيه والدنيا كلها بين عينيه والخلق بين ركبتيه ويده تبلغ المشرق والمغرب، فقلت: يا جبريل من هذا؟ فقال: هذا عزرائيل تقدم فسلم عليه، فتقدمت فسلمت عليه، فقال: وعليك السلام يا أحمد ما فعل ابن عمك علي. فقلت: هل تعرف ابن عمي عليا؟ قال: وكيف لا أعرفه، وقد وكلني الله بقبض أرواح الخلائق ما خلا روحك وروح ابن عمك علي بن أبي طالب فإنّ الله يتوفاكما بمشيئته)([327]).

 

از ابوذر روایت شده است: پیامبر (ص) فرمود: «وقتی به معراج برده شدم، به فرشته‌ای برخوردم که بر تختی از نور نشسته و یک پایش در مشرق و پای دیگرش در مغرب بود و میان دستانش لوحی بود که بر آن می‌نگریست و همه‌ی دنیا در مقابلش بود و تمام آفریدگان میان دو زانویش قرار داشتند و دستش به مشرق و مغرب می رسید. گفتم: ای جبرئیل! این کیست؟ گفت: عزرائیل است. پیش برو و بر او اسلام کن. پیش رفتم و بر او سلام کردم. گفت: و علیک السلام ای احمد! پسر عمویت علی چه می‌کند؟ گفتم: آیا تو پسر عمویم علی را می‌شناسی؟ گفت: چگونه نشناسم در حالی که خداوند مرا مأمور قبض روح همه‌ی آفریدگان به جز تو و پسر عمویت علی ابن ابی طالب فرموده است و شما را با مشیت خویش قبض روح می‌فرماید»[328].

 

وعن أم سلمه، عن رسول الله  قال: (من أحب علياً فقد أحبني، ومن أحبني فقد أحب الله، ومن أبغض علياً فقد أبغضني، ومن أبغضني فقد أبغض الله عز وجل) ([329]).

 

از امّ سلمه از رسول خدا (ص) روایت شده است که فرمود: «هر کس علی را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که مرا دوست بدار خدا را دوست داشته است، و هر کس علی را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و هر که مرا دشمن بدارد خداوند عزوجل را دشمن داشته است»[330].

 

وعن ابن عباس، قال: (كنت أنا والعباس جالسين عند رسول الله  إذ دخل علي بن أبي طالب (ع) فسلم، رد عليه رسول الله  السلام وقام إليه وعانقه وقبله بين عينيه وأجلسه عن يمينه. قال العباس: يا رسول الله أتحب هذا؟ فقال رسول الله: يا عم والله، الله أشدّ حباً له مني، إن الله جعل ذرية كل نبي في صلبه وجعل ذريتي في صلب هذا) ([331]).

 

ابن عباس می‌گوید: من و عباس نزد رسول خدا (ص) نشسته بودیم که علی بن ابی طالب (ع) داخل شد و سلام کرد. رسول خدا (ص) سلامش را پاسخ گفت، به سویش برخاست، او را در آغوش گرفت، میان دو دیده‌اش را بوسید و سمت راست خودش نشانید. عباس گفت: ای رسول خدا! آیا او را دوست می‌داری؟ فرمود: «ای عمو! به خدا سوگند، به خدا سوگند که او را بسیار دوست می‌دارم. خداوند ذریه‌ی هر پیامبری را در پشت خودش قرار داد و ذریه‌ی مرا در پشت این مرد نهاد»[332].

 

وعن عمران ابن حصين عن النبي ، قال: (إنّ علياً مني وأنا منه، وهو ولي كل  مؤمن بعدي) ([333]).

 

عمران بن حصین از پیامبر (ص) روایت می‌کند که فرمود: «علی از من است و من از اویم، و او پس از من ولیّ هر مؤمنی است»[334].

 

وعن أبي رافع قال: لما قتل علي أصحاب الألوية يوم أحد، قال جبريل (ع): (يا رسول الله إنّ هذه لهي المواساة، فقال النبي : إنّه مني وأنا منه، فقال جبريل: وأنا منكما يا رسول الله)([335]).

 

بو رافع می‌گوید: وقتی علی در روز اُحُد پرچم‌داران را به قتل رسانید، جبریل (ع) گفت: «ای رسول خدا! این مواسات (غمخواری و یاری رسانیدن) است». رسول خدا (ص) فرمود: «او از من است و من از اویم». جبرئیل گفت: «و من نیز از شما دو تن هستم، ای رسول خدا![336]».

 

وعن أبي الخميس، قال: قال رسول الله : (أُسري بي إلى السماء فنظرت إلى ساقي العرش الأيمن، فرأيت كتاباً فهمته محمد رسول الله أيدته بعلي ونصرته به) ([337]).

 

ابو الخمیس از پیامبر (ص) روایت می‌کند که فرمود: «مرا به آسمان بردند؛ پس چون به ساق راست عرش نگاه کردم، نوشته‌ای دیدم؛ از آن چنان فهمیدم که محمد فرستاده‌ی خدا است، او را با علی تأیید و با او یاری‌اش نمودم»[338].

 

 

وعن بريده، عنه : (لكل نبي وصي ووارث وإنّ علياً وصيي ووارثي) ([339]).

 

بریده از پیامبر (ص) نقل می‌کند که فرمود: «هر پیامبری، وصی و وارثی دارد و علی وصی و وارث من است»[340].

 

وعلق عليه الطبري واستدل بروايات أنّ المقصود بالوصاية هي أنّ النبي أوصى أن يلي غسله  علي (ع) ([341]).

 

طبری بر این حدیث تعلیق زده و با روایاتی استدلال کرده که در اینجا مقصود از وصایت آن است که پیامبر (ص) به علی وصیت فرمود که علی ایشان را غسل بدهد[342]!

 

وإن تعجب فمن هؤلاء القوم، يروون كل هذه الروايات ثم يميلون يميناً وشمالاً!!

 

از این جماعت در شگفتم؛ همه‌ی این روایات را نقل می‌کنند اما باز به چپ و راست متمایل می‌گردند؟!

 

وروي عن أنس، قال: كنت عند النبي  فرأى علياً مقبلاً، فقال: (يا أنس، قلت: لبيك، قال: هذا المقبل حجتي على أمتي يوم القيامة) ([343]).

 

انس می‌گوید: نزد پیامبر (ص) بودم. ایشان علی (ع) را دید که به نزدش می‌آید. فرمود: «ای انس!» عرض کردم: لبیک! فرمود: «این که می‌آید حجت من بر امتم در روز قیامت است»[344].

 

وعن البراء ابن عازب، قال: كنّا عند النبي  في سفر فنزلنا في غدير خم، فنودي فينا الصلاة جامعة، وكسح لرسول الله  تحت شجرة فصلى الظهر وأخذ بيد علي، وقال: (ألستم تعلمون أني أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟ قالوا: بلى، فأخذ بيد علي وقال: اللهم من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه وعادي من عاداه)، قال: فلقيه عمر بعد ذلك فقال: هنيئاً لك يابن أبي طالب أصبحت وأمسيت مولى كل مؤمن ومؤمنه ([345]).

 

از براء بن عازب روایت شده است: در سفری خدمت پیامبر (ص) بودیم. در غدیر خم فرود آمدیم و برای نماز جماعت ندا داده شد. زیر درختی برای پیامبر (ص) جارو زده و تمیز شد و ایشان نماز ظهر را به جا آورد، دست علی را گرفت و فرمود: «آیا نمی‌دانید که من بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر هستم؟» گفتند: چنین است. پس دست علی را گرفت و فرمود: «خدایا! هر کس من مولای او هستم، علی مولای او است. خدایا! دوست‌دارانش را دوست بدار و دشمانش را دشمن بدار». براء می‌گوید: پس از این، عمر، علی را دید و گفت: گوارا باد بر تو ای پسر ابو طالب! تو امروز مولا و سرپرست تمام مردان و زنان مؤمن شدی[346].

 

وفي المناقب زاد عليه: (وانصر من نصره وأحب من أحبه) ([347]).

 

و در کتاب مناقب، این مطلب بر آن افزون شده است: «هر که یاریش می‌کند را یاری کن و هر که دوستش می‌دارد را دوست بدار»[348].

 

وهذا هو حديث الغدير أشهر من نار على علم، ومتواتر عن الفريقين، ولكن القوم يؤولون الولاية مع أنّ رسول الله  قرن ولاية علي (ع) بولايته ، وولايته  بولاية الله سبحانه.

 

این همان حدیث غدیر است که از روز روشن‌تر و از شیعه و سنی به تواتر نقل شده است اما مردم ولایت را تأویل می‌کنند با وجود اینکه رسول خدا (ص) ولایت علی (ع) را به ولایت خودش (ص) و ولایت خداوند سبحان متّصل فرمود.

 

وروى الطبري عن عمر أنّه: (قال لرجل ويحك ما تدري من هذا، هذا مولاي ومولى كل مؤمن ومن لم يكن مولاه فليس بمؤمن) ([349]).

 

طبری از عمر نقل می‌کند: به مردی گفت: «وای بر تو! می‌دانی این شخص کیست؟ او مولای من و مولای هر مؤمنی است و هر که ولایت او را نداشته باشد مؤمن نیست»[350].

 

وليت شعري إذا كنت تعترف أنّه سيدك ومولاك فلماذا غصبتم حقه أنت وصاحبك وأردت إحراق داره، بل تآمرتم على قتله، أحسداً  كحسد السامري لهارون (ع)، وتكبراً كتكبر إبليس على آدم (ع)؟! وليت شعري من علّم إبليس التكبر، ومن أغواه؟!

 

ای کاش می‌فهمیدم، اگر تو می‌دانی که او آقا و سرور تو و مولای تو است، چطور تو و دوستت حق او را غصب نمودید و خواستید خانه‌اش را به آتش بکشید؟! تا آنجا که از روی حسادتی نظیر حسادتی که سامری به هارون (ع) داشت‌، و تکبری همانند تکبری که ابلیس نسبت به آدم (ع) داشت، با هم تبانی کردید که او با به قتل برسانید؟! و ای کاش متوجه می‌شدم، چه کسی تکبر را به ابلیس آموخت و چه کسی گمراهش نمود؟!

 

وروى الطبري عن سعد بن أبي وقاص، أن النبي  قال لعلي: (أنت مني بمنزلة هارون من موسى، إلاّ أنّه لا نبي بعدي) ([351]).  وهذا الحديث أشهر من نار على علم.

 

طبری از سعد بن ابی و قّاص روایت می‌کند که پیامبر (ص) به علی (ع) فرمود: «تو از منی، در مقام و منزلت هارون نسبت به موسی؛ جز اینکه پس از من، پیامبری نیست»[352]؛ و این حدیث همچون آفتاب روز روشن‌تر و معروف‌تر می‌باشد!

 

أقول: إذا كنتم ترون أنّه كهارون من موسى فهل عميت عليكم مكانة هارون من موسى؟! أليس القرآن يهتف بكم أن هارون خليفة موسى، ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَقَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾([353]).

 

می‌گویم: حال که شما می‌بینید جایگاه و منزلت او همانند منزلت هارون نسبت به موسی است، آیا جایگاه و منزلت هارون نسبت به موسی بر شما پوشیده است؟! آیا این قرآن نیست که فریاد برمی‌آورد که هارون، خلیفه و جانشین موسی است؟! (و سی شب با موسی وعده نهاديم و آن را با ده شب ديگر تمام کردیم تا وعده‌ی دیدار پروردگارش (به چهل شب) کامل شد؛ و موسی به برادرش هارون گفت : بر قوم من جانشين من باش و راه صلاح پيش گير و طريق مفسدان را پیروی مکن)[354].

 

فوالله إنّ وصايته ووصاية ولده من بعده وخلافتهم لرسول الله  أبين من الشمس في ما يروي السنة عن رسول الله  فضلاً عما يروي الشيعة، وما يصرح به القرآن في آيات كثيرة، بل إنّ ذكرهم موجود حتى في التوراة والإنجيل الموجودة حالياً، وإن حاول اليهود والنصارى طمس ذكرهم في ما مضى، كما حاول ويحاول اليوم بعض المسلمين مع الأسف الشديد مع أنّ القرآن أوصى بهم ورسول الله  أوصى بهم. ولكن يا قومي أنلزمكموها وأنتم لها كارهون، فانتظروا إنّا منتظرون.

 

به خدا سوگند وصایت او و وصایت فرزندانش پس از خودش، و جانشینی آنها برای رسول خدا (ص) در آنچه اهل سنت از رسول خدا روایت می‌کنند از خورشید روشن‌تر است؛ چه رسد به آنچه شیعیان روایت می‌نمایند. این موضوعی است که قرآن در آیاتی متعدد به آن تصریح می‌فرماید و یاد آنها حتی در همین تورات و انجیل موجود امروزی نیز وجود دارد؛ هر چند یهود و نصاری در گذشته کوشیده‌اند یاد آنها را محو کنند؛ همان طور که با تأسف بسیار برخی مسلمانان در گذشته کوشیدند و امروز نیز چنین می‌کوشند، با اینکه هم قرآن به آنها سفارش کرده و هم رسول خدا (ص) به آنها وصیت فرموده است. اما ای قوم! آیا ما شما را به این موضوع وادار کنیم در حالی که خود از آن روی‌گردانید؟! پس در انتظار بمانید که ما نیز منتظریم.

 

ومن أراد المزيد في كتب السنة فعليه مراجعة ذخائر العقبى للطبري، وينابيع المودة، وفرائد السمطين، وسنن الترمذي، ومسند أحمد، والمناقب، ومطالب السؤول للشافعي، ومسند البخاري، ومسند مسلم أو ما يسمونهما بالصحيحين، وسنن أبي داوود، والنسائي، وابن ماجه، والحاكم النيسابوري، وكفاية الطالب، وغيرها.

 

هر کس خواهان مطالب بیش‌تری از کتب اهل سنت موجود می‌باشد می‌تواند به کتاب‌های ذخایر عقبی طبری، ینابیع المودة, مسند بخاری و مسند مسلم یا آن گونه که نامش نهاده‌اند صحیحین، سنن ابی داوود، نسائی، ابن ماجه و حاکم نیشابوری، و کفایة الطالب و سایر منابع مراجعه نماید.

 

وروى العلامة الفقيه محمد بن علي بن عثمان الكراجكي (رحمه الله) وهو من صدور علماء الشيعة الإمامية ومن معاصري الشيخ المحقق الطوسي (رحمه الله)، وهو عند علماء الشيعة في الطبقة العليا من الاعتبار، واختياراته من الطراز الأول كما قيل عنه وفي كتابه الاستنصار، قال: أخبرني الشيخ المفيد وذكر السند إلى أبي جعفر الثاني (ع) عن آبائه عن أمير المؤمنين، قال: قال رسول الله : (آمنوا بليلة القدر، فإنه ينزل فيها أمر السنة، وإن لذلك الأمر ولاة من بعدي علي ابن أبي طالب وأحد عشر من ولده ) ([355]).

 

علامه‌ی فقیه محمد بن علی بن عثمان کراجکی (رحمة الله علیه) یکی از بزرگان علمای شیعه‌ی امامی و از معاصران شیخ محقق طوسی (رحمة الله علیه) می‌باشد و نزد علمای شیعه از علمای طراز اول به حساب می‌آید در کتابش استنصار می‌نویسد: شیخ مفید به من خبر داد و سند را تا ابو جعفر ثانی (ع) و از پدرانش به امیر المؤمنین (ع) رسانید که امیر المؤمنین (ع) فرمود: پیامبر خدا (ص) فرمود: «به شب قدر ایمان بیاورید که در آن امر آن سال نازل می‌گردد و آن امر پس از من والیانی خواهند داشت، که علی بن ابی طالب و یازده فرزند او (علیهم السلام) می‌باشند»[356].

 

وبإسناد عن أبي جعفر محمد بن علي الباقر (ع)، عن جابر بن عبد الله الأنصاري، قال رسول الله : (تمسكوا بليلة القدر، فإنها تكون بعدي لعلي بن أبي طالب وأحد عشر من ولده بعده) ([357]).

 

همچنین با رسانیدن سند به ابا جعفر امام محمد باقر (ع) از جابر بن عبد الله انصاری روایت می‌کند که رسول خدا (ص) فرمود: «به شب قدر متمسک شوید و آن پس از من برای علی بن ابی طالب و یازده فرزندش (علیهم السلام) بعد او خواهد بود»[358].

 

 

وعن أبي جعفر الأول - أي الباقر (ع) - عن أبيه عن جده، قال: قال رسول الله : (إني واثنا عشر من أهل بيتي، أولهم علي بن أبي طالب أوتاد الأرض التي أمسكها الله بها أن تسيخ بأهلها، فإذا ذهبت الاثنا عشر من أهلي ساخت الأرض بأهلها ولم تنظروا) ([359]). 

 

از ابو جعفر اول یعنی امام باقر (ع) و ایشان از پدرش و جدّش روایت کرده است که پیامبر (ص) فرمود: «من و دوازده نفر از اهل بیتم که اولین‌شان علی بن ابی طالب است میخ‌های زمین هستیم که خداوند به وسیله‌ی آنها زمین را نگه داشته تا اهالی خود را در خود فرو نبرد. وقتی دوازده نفر از فرزندان من رفتند، زمین اهل خود را فرو می‌برد و به آنها فرصت داده نمی‌شود»[360].

 

وعن أبي جعفر (ع)، قال قال رسول الله : (من أهل بيتي أثنا عشر نقيباً محدَّثون مفهّمون، منهم القائم بالحق يملأها عدلاً كما ملئت جوراً) ([361]).

 

ابو جعفر امام باقر (ع) فرمود: رسول الله (ص) فرمود: «از اهل بیت من، دوازده نَقیبِ (پیشوا) مُحدّثِ فهیم هستند. از جمله‌ی آنها قائم به حق است که (زمین را) پر از عدل می‌کند همان طور که از ستم پر شده است»[362].

 

وعن أبي عبد الله (ع)، عن آبائه، قال: قال رسول الله : (إنّ الله اختار من الأيام يوم الجمعة، ومن الشهور شهر رمضان، ومن الليالي ليلة القدر.

 

از ابا عبد الله (ع) از پدارنش روایت شده است: رسول خدا (ص) فرمود: «خداوند از میان روزها، روز جمعه و از شب‌ها، شب قدر و از ماه‌ها، ماه رمضان را اختیار کرد؛

 

واختار من الناس الأنبياء، واختار من الأنبياء الرسل، واختارني من الرسل، واختار مني علياً، واختار من علي الحسن والحسين (عليهما السلام)، واختار من الحسين الأوصياء، وهم تسعه من ولد الحسين ينفون من هذا الدين تحريف الغالّيين وانتحال المبطلين وتأويل الجاهلين، تاسعهم ظاهرهم ناطقهم قائمهم، وهو أفضلهم) ([363]).

 

و از میان مردم، انبیا و از انبیا، فرستادگان و از فرستادگان، من و از من، علی و از علی، حسن و حسین (علیهما السلام) و از حسین، اوصیا را برگزید که آنها نه تَن از فرزندان حسین هستند که ایشان این دین را از تحریف غلو‌کنندگان، و جعل فریبکاران، و تأویل جاهلان در امان نگه می‌دارند؛ نهمین‌شان، ظاهرشان، ناطق‌شان و قائم‌شان است و او برترین‌شان می‌باشد»[364].

 

وما رواه الصادق (ع) عن آبائه، عن رسول الله ، قال: (ابشروا ثم ابشروا ثم ابشروا - ثلاث مرّات - إنما مثل أمتي كمثل غيث لا يدرى أوله خير أم آخره، إنما مثل أمتي كمثل حديقة أطعم منها فوجاً ما لعل آخرها فوجاً يكون أعرضها بحراً وأعمقها طولاً وأطولها فرعاً وأحسنها جنى، وكيف تهلك أمه أنا فيها أولها، وإثنا عشر من ولدي من السعداء أولي الألباب، والمسيح ابن مريم آخرها، ولكن يهلك بين ذلك نتج الهرج ليس مني ولست منه)([365]).

 

امام صادق (ع) از پدرانش از رسول خدا (ص) روایت می‌کند که فرمود: «بشارت بر شما، سپس بشارت بر شما، سپس بشارت بر شما ـ‌سه مرتبه‌ـ مَثَل امّت من مَثَل باران است که دانسته نمی‌شود اولش خیر است یا پایان آن. مَثَل امّت من مَثَل باغی است که گروهی از آن می‌خورند و بهره‌مند می‌گردند و چه بسا گروهی دیگر بیایند و آن را عریض‌تر، طویل‌تر با شاخه‌هایی بلندتر و میوه‌ها و ثمراتی نیکوتر بیابند و چگونه امتی هلاک گردد در حالی که من در اولش باشم و دوازده تن از فرزندانم از سعیدان و خردمندان باشند و مسیح پسر مریم آخرشان باشد؛ ولی در این میان مردم در نتیجه‌ی هرج و مرج هلاک می‌گردند؛ کسانی که از من نیستند و من نیز از آنها نیستم»[366].

 

وروى العلامة ابن عياش (رحمه الله) في كتابه مقتضب الأثر بإسناده إلى سلمان الفارسي، قال: كنا مع رسول الله  والحسين بن علي (ع) على فخذه، إذ تفرس في وجهه، وقال له: (يا أبا عبد الله أنت سيد من السادة، وأنت إمام ابن إمام أخو إمام أبو أئمة تسعه، تاسعهم قائمهم إمامهم أعلمهم أحكمهم أفضلهم) ([367]).

 

علامه ابن عیاش (رحمة الله علیه) در کتاب خود مقتضب الاثر با رسانیدن سند به سلمان فارسی روایت کرده است: همراه رسول الله (ص) بودیم و حسین بن علی (ع) بر ران ایشان نشسته بود. پیامبر در صورت حسین (ع) با فراست نگریست و به او فرمود: «ای ابا عبدا! تو بزرگواری هستی از بزرگواران، و امامی فرزند امام، برادر امام و پدر نُه امام که نهمین ایشان قائم‌شان، امامشان، عالم‌ترینشان، حکیم‌ترینشان و افضل ایشان می‌باشد»[368].

 

 

والأدلة على إمامة علي وولده الأحد عشر  وخلافتهم لرسول الله  كثيرة جداً، ولعل أعظمها هو سورة: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾.

 

دلایل بر امامت علی و فرزندان یازده‌گانه‌اش (علیهم السلام) و جانشین بودن آنها برای رسول خدا (ص) به واقع بسیار است و چه بسا محکم‌ترین آنها سوره‌ی قدر باشد: (به راستی ما آن را در شب قدر نازل کرديم).

 

فهذه السورة دالة على أنّ الملائكة والروح تتـنزل بالأمر بعد النبي  على خلفائه المعصومين، وإلاّ لقيل بمضيها مع النبي ، مع أنّ المسلمين مجمعون على بقائها، وهاهم يطلبونها في العشر الأواخر من شهر رمضان كل عام، ومن أبى إلاّ العناد فليقل: عنـزه ولو طارت!!

 

این سوره دلالت دارد بر اینکه ملائکه و روح پس از پیامبر (ص) برای امر بر جانشینان معصومش فرود می‌آیند و اگر به این صورت نبود چنین گفته می‌شد که (این سوره) به همراه پیامبر (ص) از بین می‌رفت؛ در حالی که جمیع مسلمانان بر این باورند که این عمل ادامه دارد و همگی در دهه‌ی آخر ماه رمضان هر سال در طلب شب قدر برمی‌آیند؛ و کسی از این سربازنمی‌زند مگر از روی لجاجت و سرکشی که در این صورت: بگذار به حال خودش باشد!!

 

قال الإمام الباقر (ع): (يا معشر الشيعة خاصموا بسورة ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾ تفلحوا، فوالله إنها لحجة الله تبارك وتعالى على الخلق بعد رسول الله ، وإنها لسيدة دينكم، وإنها لغاية علمنا يا معشر الشيعة. يا معشر الشيعة خاصموا بـ ﴿ حم * وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ﴾ فإنّها لولاة الأمر خاصة بعد رسول الله  …) ([369]).

 

امام باقر (ع) فرمود: «ای جماعت شیعه! در مناظره با دشمن با سوره‌ی قدر استدلال کنید که پیروز خواهید شد: (به راستی ما آن را در شب قدر نازل کرديم). به خدا سوگند که این سوره پس از پیامبر (ص) حجت خداوند تبارک و تعالی است بر خلایق، و سرور دین شما و غایت علم ما است. ای گروه شیعه! ای گروه شیعه! با دشمن به وسیله‌‌ی (حا ميم * سوگند به اين کتاب روشنگر)  احتجاج کنید که به طور خاص از آنِ والیان امر پس از رسول خدا (ص) می‌باشد....»[370].

 

وعن الصادق (ع)، عن آبائه، عن النبي ، قال: (لما اسري بي أوحى إلي ربي جل جلاله ..... وساق الحديث إلى أن قال: فرفعت رأسي فإذا أنا بأنوار علي وفاطمة والحسن والحسين وعلي بن الحسين ومحمد وجعفر وموسى وعلي ومحمد وعلي والحسن والحجة ابن الحسن القائم في وسطهم كأنه كوكب درّي، قلت: يا رب من هؤلاء؟ قال: هؤلاء الأئمة، وهذا القائم الذي يحل حلالي ويحرم حرامي، وبه أنتقم من أعدائي، وهو راحة لأوليائي وهو الذي يشفي قلوب شيعتك من الظالمين والجاحدين والكافرين، فيخرج اللات والعزى - أي الأول والثاني - طريّين فيحرقهما، فلفتنة الناس بهما يومئذٍ أشد من  فتنة العجل والسامري) ([371]).

 

از امام صادق (ع) از پدرانش از پیامبر اکرم (ص) روایت شده است که فرمود: « وقتی مرا به آسمان بردند خداوند جل جلاله به من وحی فرمود: .... و حدیث را تا آنجا ادامه می‌دهد که فرمود: سرم را بالا گرفتم و خود را در برابر انوار علی، فاطمه، حسن، حسین، علی بن الحسین، محمد، جعفر، موسی، علی، محمد، علی، حسن و حجت بن الحسن قائم که در وسط آنها همچون ستاره‌ای درخشان بود دیدم. عرض کردم: پروردگارا! اینان چه کسانی هستند؟ فرمود: اینها امامان هستند و این قائمی است که حلالم را حلال و حرامم را حرام می‌کند و با او از دشمنانم انتقام می‌گیرم. او آرامش و آسودگی اولیای من است و او همان کسی است قلب‌های شیعیان تو را از ظالمان، منکران و کافران بهبود می‌دهد؛ لات و عزّی را تر و تازه خارج می‌کند ـ‌یعنی اولی و دومی‌ـ و می‌سوزاندشان. فتنه‌ی مردم با آن دو در آن زمان شدیدتر از فتنه‌ی گوساله و سامری است»[372].

 

وروى الصدوق في إكمال الدين وعيون أخبار الرضا (ع) معاً، قال: عن أبي وابن الوليد معاً، وأسند الحديث إلى الأمام الصادق، عن الإمام الباقر (ع)، عن جابر بن عبد الله الأنصاري أنّه رأى في يد فاطمة  لوحاً أهداه الله عز وجل إلى الرسول ، وأعطاه الرسول  لفاطمة، مكتوب فيه: (بسم الله الرحمن الرحيم، هذا كتاب من الله العزيز العليم لمحمد نوره وسفيره وحجابه ووليه، نزل به الروح الأمين من عند رب العالمين.

 

شیخ صدوق در کتاب اکمال الدین و همچنین در عیون اخبار الرضا (ع) روایت نموده است: هم از پدرم و هم از ابن ولید با سند حدیث که به امام صادق می‌رسید (ع)، از امام باقر (ع) از جابر بن عبد الله انصاری روایت کرده است که او لوحی در دست فاطمه (س) دید که خداوند عزوجل آن را به پیامبر اکرم (ص) اهدا کرد و پیامبر (ص) آن را به فاطمه (س) بخشید. در آن لوح نوشته شده بود:

 

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، هَذَا کِتَابٌ مِنَ اللهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ، لِمُحَمَّدٍ نُورِهِ وَ سَفِیرِهِ وَ حِجَابِهِ وَ وَلِیّلِهِ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعَالَمِینَ.

 

بسم اللّه الرحمن الرحیم

این کتابی است از سوی خداوند شکست‌ناپذیر دانا به محمد (ص) نورش و فرستاده‌اش و حجاب و دلیل و آیتش. این نوشته را جبرئیل روح الامین از جانب رب العالمین فرود آورده است.

 

عَظِّمْ یَا مُحَمَّدُ أَسْمَائِی وَ اشْکُرْ نَعْمَائِی وَ لَا تَجْحَدْ آلَائِی. إِنِّی أَنَا اللهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا قَاصِمُ الْجَبَّارِینَ وَ مُبِیرُ الظَالِمینِ و مُذِلُّ  الظَالِمینِ وَ دَیَّانُ الدِّینِ[373]. إِنِّی أَنَا اللهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَمَنْ رَجَا غَیْرَ فَضْلِی أَوْ خَافَ غَیْرَ عَدْلِی عَذَّبْتُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ[374] أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ، فَإِیَّایَ فَاعْبُدْ وَ عَلَیَّ فَتَوَکَّلْ، إِنِّی لَمْ أَبْعَثْ نَبِیّاً فَأُکْمِلَتْ أَیَّامُهُ وَ انْقَضَتْ مُدَّتُهُ إِلَّا جَعَلْتُ لَهُ وَصِیّاً، وَ إِنِّی فَضَّلْتُکَ عَلَى الْأَنْبِیَاءِ، وَ فَضَّلْتُ وَصِیَّکَ عَلَى الْأَوْصِیَاءِ، وَ أَکْرَمْتُکَ بِشِبْلَیْکَ[375] بَعدَهُ وَ سِبْطَیْکَ الحَسَنٍ وَ الحُسَیْنٍ[376] فَجَعَلْتُ حَسَناً مَعْدِنَ عِلْمِی، بَعْدَ انْقِضَاءِ مُدَّهِ أَبِیهِ، وَ جَعَلْتُ حُسَیْناً خَازِنَ وَحْیِی، وَ أَکْرَمْتُهُ بِالشَّهَادَهِ، وَ خَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعَادَهِ، فَهُوَ أَفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ، وَ أَرْفَعُ الشُّهَدَاءِ دَرَجَهً، جَعَلْتُ کَلِمَتِیَ التَّامَّهَ مَعَهُ، وَ حُجَّتِیَ الْبَالِغَهَ عِنْدَهُ[377]، بِعِتْرَتِهِ أُثِیبُ وَ أُعَاقِبُ. أَوَّلُهُمْ عَلِیٌّ سَیِّدُ الْعَابِدِینَ وَ زَیْنُ أَوْلِیَائِیَ الْمَاضِینَ[378]، وَ ابْنُهُ سمّی جَدِّهِ[379] الْمَحْمُودِ مُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ لعِلْمِی، وَ الْمَعْدِنُ لِحِکْمی. سَیَهْلِکُ الْمُرْتَابُونَ فِی جَعْفَرٍ، الرَّادُّ عَلَیْهِ کَالرَّادِّ عَلَیَّ، حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأُکْرِمَنَّ مَثْوَى جَعْفَرٍ، وَ لَأَسُرَّنَّهُ فِی أَشْیَاعِهِ وَ أَنْصَارِهِ وَ أَوْلِیَائِهِ. إنتَجَبْتُ بَعْدَهُ مُوسَى، و إنتَجَبْتُ[380] بَعْدَهُ فِتْنَهٌ عَمْیَاءُ حِنْدِسٌ؛ لِأَنَّ خَیْطَ فَرْضِی لَا یَنْقَطِعُ[381]، وَ حُجَّتِی لَا تَخْفَى، وَ إَنَّ أَوْلِیَائِی یُشْقَوْنَ، ألا وَ مَنْ جَحَدَ وَاحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ جَحَدَ نِعْمَتِی، وَ مَنْ غَیَّرَ آیَهً مِنْ کِتَابِی فَقَدِ افْتَرَى عَلَیَّ، و وَیْلٌ لِلْمُفْتَرِینَ الْجَاحِدِینَ. عِنْدَ انْقِضَاءِ مُدَّهِ عَبدِي مُوسَى وَ حَبِیبِی وَ خِیَرَتِی، (ألا)[382] إن المُکذّب بالثّامِن مُکذِّب بِکُلِّ أولیائي، وَ عَلِیّ وَلِیِّی وَ نَاصِرِی، وَ مَنْ أَضَعُ عَلَیْهِ أَعْبَاءَ النُّبُوَّهِ وَ أَمْنَحْهُ[383] بِالاضْطِلَاعِ بِهَا، یَقْتُلُهُ عِفْرِیتٌ مُسْتَکْبِرٌ، یُدْفَنُ بِالْمَدِینَهِ الَّتِی بَنَاهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ، إِلَى جَنْبِ شَرِّ خَلْقِی. حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَقرّنَ عَیْنَیه بِمُحَمَّدٍ ابْنِهِ[384]، وَ خَلِیفَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ، وَ وَارِثِ عِلْمِی، وَ مَعْدِنُ عِلْمِی، وَ مَوْضِعُ سِرِّی، وَ حُجَّتِی عَلَى خَلْقِی (لَا یُؤْمِنُ عَبْدٌ بِهِ إِلَّا)[385] جَعَلْتُ الْجَنَّهَ مَثْوَاهُ، وَ شَفَّعْتُهُ فِی سَبْعِینَ (ألفاً)[386] مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ، کُلُّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا النَّارَ، وَ أَخْتِمُ بِالسَّعَادَهِ لِابْنِهِ عَلِیٍّ وَلِیِّی وَ نَاصِرِی، وَ الشَّاهِدِ فِی خَلْقِی، وَ أَمِینِی عَلَى وَحْیِی، أُخْرِجُ مِنْهُ الدَّاعِیَ إِلَى سَبِیلِی، وَ الْخَازِنَ لِعِلْمِیَ الْحَسَنَ، ثُمَّ أُکْمِلُ ذَلِکَ بِابْنِهِ رَحْمَهً لِلْعَالَمِینَ، عَلَیْهِ کَمَالُ مُوسَى، وَ بَهَاءُ عِیسَى، وَ صَبْرُ أَیُّوبَ[387].

 

ای محمد! اسماء من را بزرگ شمار، نعمت‌هایم را شکرگزار باش، هرگز نعمت و برکات مرا انکار نکن. من الله، هستم که هیچ معبودی جز من نیست؛ درهم کوبنده‌ی جباران و خوار کننده‌ی ستمگران و حسابرس روز جزا هستم. من همان الله و معبود شمایم که جز من هیچ معبودی نیست. هر که به فضل کسی جز من امیدوار باشد یا از چیزی جز عدل من خوف داشته باشد، او را به عذابی سخت گرفتار خواهم ساخت که احدی از جهانیان آن را نچشیده باشد. پس فقط مرا پرستش کن و فقط بر من توکّل کن. من هیچ پیامبری را مبعوث نکردم و ایامش را تکمیل ننمودم و دوران او را به پایان نرسانیدم مگر اینکه برایش وصی قرار دادم. تو را بر تمام پیامبران برتری بخشیدم؛ و وصیّ تو را نیز بر تمام اوصیا برتری دادم. پس از وصیّ و جانشینت، تو را به وجود دو فرزند دلاور، حسن و حسین گرامی داشتم. حسن را پس از پایان دوران پدرش معدن علم خود، و حسین را نگهبان و حافظ وحی خود قرار دادم و او را با نعمت شهادت اکرام نمودم و پایانش را سعادت خواستم. حسین با فضیلت‌ترین کسی است که شهید شد و در بین شهیدان بالاترین درجه و مقام را دارا است؛ کلمه‌ی تامّه‌ام را با او همراه کردم، و حجت بالغه‌ام را نزد او قرار دادم؛ با عترت و اهل بیت او پاداش می‌دهم و مجازات می‌کنم. اولین‌شان (عترت حسین) علی سید و سرور عبادت‌کنندگان و زینت دوستان پیشین من است. پس از او فرزندش که همنام جدّ محمودش (ستایش‌شده‌اش) است محمد، شکافنده‌ی علم من و معدن حکمت من است. به زودی تردید کنندگان در جعفر هلاک خواهند شد؛ بازگشت کننده به او، بازگشت کننده به من است. سخن حق از من است؛ که منزلت جعفر را گرامی بدارم، و محبت و عشق به او را در دل دوستان، شیعیان، پیروان و یارانش قرار خواهم داد. پس از او موسی را برگزیدم؛ و پس از او فتنه‌ی کور شب تاریک را برگزیدم؛ چرا که سِیر فرمان و اطاعت من هرگز منقطع نخواهد شد و حجت و دلیل من از دید مردم پنهان نخواهد ماند و دوستانم هرگز تیره‌بخت نخواهند گردید. بدان که اگر کسی یکی از حُجت‌های مرا انکار کند، نعمتی را که داده‌ام انکار نموده است و هر که آیه‌ای از کتابم را تغییر دهد بر من افترا بسته است. وای بر افترازنندگانِ انکارگر! آن زمان که دوران امامت بنده، دوست و برگزیده‌ام موسی به پایان رسد. آگاه باشید! هر که هشتمین حجت مرا دروغ شمارد، همه‌ی اولیای مرا انکار نموده است. علیّ، دوست و یاور من است و کسی است که ثِقلِ نبوت را در او قرار دادم و توانمندی با آن را به او ارزانی داشتم . عفریت ستمگر و متکبر او را می‌کشد و در شهری که عبد صالح آن را بنا نهاد دفن می‌گردد؛ در کنار شریرترین خلقم. سخن حق از آنِ من است، که دیدگان او را به فرزندش محمد و جانشین پس از او، و وارث علمم، و معدن علمم، و جایگاه رازم و حجّتم بر بندگانم، روشنی بخشم. (هیچ بنده‌ای به او ایمان نمی‌آورد مگر اینکه) بهشت را جایگاهش قرار دادم و او را شفیع هفتاد (هزار) نفر از افراد اهل بیتش که همگی جهنم بر آنان واجب شده است، و او را به سعادتی از فرزندش علی، دوست و یاورم، و شاهد من در میان خَلقَم،  و امین وحیم، ختم نمودم. مدعی توسط او به راه راست درخواهد آمد؛ و معدن و خازن علمم حسن. سپس حجت خویش را با فرزندش که رحمتی فراگیر برای جهانیان است تکمیل خواهم نمود. او کمال موسوی، عظمت عیسی و صبر ایوب را دارد.

 

سيذلّ أوليائي في زمانه، وتتهادى رؤوسهم كما تتهادى رؤوس الترك والديلم، فيقتلون ويحرقون، ويكونون خائفين مرعوبين وجلين، تصبغ الأرض بدمائهم، ويفشو الويل والرنين ([388]) في نسائهم، أولئك أوليائي حقاً، بهم أدفع كل فتنة عمياء حندس، وبهم أكشف الزلازل، وأرفع الآصار([389])والأغلال﴿أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ﴾([390])) ([391]).

 

سَیُذَلُّ أَوْلِیَائِی فِی زَمَانِهِ، وَ تُتَهَادَى رُؤوسُهُمْ کَمَا تُتَهَادَى رُؤوسُ التُّرْکِ وَ الدَّیْلَمِ، فَیُقْتَلُونَ وَ یُحْرَقُونَ، وَ یَکُونُونَ خَائِفِینَ مَرْعُوبِینَ وَجِلِینَ، تُصْبَغُ الْأَرْضُ بِدِمَائِهِمْ، وَ یَفْشُو الْوَیْلُ وَ الرَّنین[392] فِی نِسَائِهِمْ، أُولَئِکَ أَوْلِیَائِی حَقّاً، بِهِمْ أَدْفَعُ کُلَّ فِتْنَهٍ عَمْیَاءَ حِنْدِسٍ، وَ بِهِمْ أَکْشِفُ الزَّلَازِلَ، وَ أَرْفَعُ الْآصَارَ[393] وَ الْأَغْلَالَ «أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَهٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُون»[394].[395]

 

در زمان او دوستان من خوار و خفیف خواهند شد و سرهایشان چون سرهای ترک و دیلم، هدیه داده می‌شود، و کشته و به آتش کشیده می‌شوند. ترسان، وحشت‌زده و لرزان می‌شوند. زمین از خون آنان رنگین و هلاکت و فریاد و شیون در بین زنانشان همه‌گیر می‌شود. آنان به حقیقت اولیای من هستند. به واسطه‌ی اینان هر فتنه‌ی کور و تاریک را از خلق دور خواهم ساخت و با آنها حرکت‌های ظریف و پنهان را آشکار می‌نمایم و قید و بندها را برمی‌دارم. «بر ایشان صلوات و رحمتی از پروردگارشان باد، و آنها هدايت يافتگان‌اند»

 

قال عبد الرحمن ابن سالم، قال أبو بصير: (لو لم تسمع في دهرك إلاّ هذا الحديث لكفاك فَصنهُ إلاّ عن أهله) ([396]).

 

عبد الرحمن بن سالم می‌گوید: ابو بصیر گفت: «اگر در تمام عمرت جز این حدیث را نشنوی برای تو کافی است؛ پس آن را حفظ کن و جز به اهلش مرسان»[397].

 

وروي مثله عن رسول الله  بخط أمير المؤمنين في البحار ([398]).

 

همانند این حدیث از رسول خدا (ص) به خط امیر المؤمنین (ع) در بحار روایت شده است[399].

 

ومع كل ما سمع الصحابة، وما رووا عن النبي  ومواقفه مع علي (ع) وتأكيده  على اتباعه، واتباع ولده الأحد عشر الأوصياء من بعده، فإنّ معظم المسلمين اختاروا اتباع أئمة الضلال، ووقعوا في فتنة العجل واتبعوا السامري!! وفعلوا مع علي (ع) عند وفاة النبي كما فعل بنو إسرائيل مع هارون (ع) عند غيبة موسى، وهكذا حدثت الردّة التي حذرهم الله من الوقوع فيها، قال تعالى: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ﴾([400])، وانقلب القوم على أعقابهم إلاّ نفراً قليلاً من أصحاب النبي هم عمار وأبو ذر والمقداد وسلمان. ثم أخذ كثير من الصحابة بالرجوع إلى الحق وإلى موالاة علي (ع) بعد أن خذلوه ولم ينصروا حقه في البداية، وبعد أنّ رأوا الظلم الذي أخذ يتزايد يوماً بعد يوم نتيجة لتسلط الجبت والطاغوت على دفة القيادة وخلافة النبي ، وبدأت دواوين التميز في العطاء من بيت المال حتى وصل الأمر إلى أن يعطي عثمان خمس أفريقيا لمروان ابن الحكم ([401])، ومعاوية الطليق عدو الإسلام يصبح والي بلاد الشام في عهد عمر، ويتحكم بأبي ذر (رحمه الله) ويهينه ويؤذيه ويطرده من بلاد الشام، بعد أن فضح أبو ذر ترف معاوية واستيلاءه على أموال المسلمين، وأخيراً يجهز عثمان على أبي ذر (رحمه الله) بنفيه إلى الربذة، وتركه يموت فيها وحيداً مقهوراً يعاني الفقر والجوع، في حين أن تركة عبد الرحمن بن عوف من الذهب تكسر بالفؤوس، وطلحة وعثمان وسعد وغيرهم يملكون الكثير الكثير، وإن لم أقل جميعه فمعظمه من بيت مال المسلمين.

 

با وجود همه‌ی آنچه صحابه شنیده و از پیامبر (ص) روایت کرده بودند و با وجود تمام موضع‌گیری‌های ایشان (ص) به همراه علی (ع) و تأکیدهای ایشان (ع) در پیروی از علی (ع) و یازده تن از فرزندانش ـ‌اوصیای پس از وی‌ـ، بیش‌تر مسلمانان پیروی از پیشوایان گمراهی را برگزیدند، در فتنه‌ی گوساله فرو افتادند و پیرو سامری شدند!! و با علی (ع) پس از درگذشت پیامبر (ص) همان کردند که بنی اسرائیل در زمان غیبت موسی (ع) با هارون (ع) نمودند و اینچنین ارتداد و بازگشتی که خداوند آنها را از مبتلا شدن به آن بر حذر داشته بود، اتفاق افتاد. حق تعالی می‌فرماید: (جز اين نيست که محمد، فرستاده‌ای است که پيش از او فرستادگانی ديگر بوده‌اند. آيا اگر او بميرد يا کشته شود، شما به آيين پيشين خود بازمی‌گرديد؟ هر کس که به عقب بازگردد هيچ زيانی به خدا نخواهد رسانيد و خداوند سپاس‌گزاران را پاداش خواهد داد)[402]. همگان به پیشینیان خود بازگشتند مگر تعدادی اندک از اصحاب پیامبر؛ یعنی عمار، ابوذر، مقداد، سلمان. سپس بیش‌تر صحابه شروع به بازگشت به حق و یاری دادن علی (ع) نمودند؛ پس از آنکه وی را در ابتدا تنها گذاشتند و حقش را یاری ننمودند؛ پس از آنکه ظلمی که روز به روز در حال ازدیاد و گسترش بود را مشاهده نمودند؛ ظلمی که ثمره‌ی تسلّط جبت و طاغوت بر سکان رهبری مسلمانان و جانشینی پیامبر (ص) بود. ناداوری‌ها در تقسیم بیت المال آغاز شد تا آنجا که کار به جایی رسید که عثمان خمس آفریقا را به مروان بن حکم می‌پردازد[403]، معاویه ـ‌دشمن آزاد شده‌ی اسلام‌ـ در زمان عمر والی سرزمین شام می‌شود، ابوذر (رحمة الله علیه) را مورد ظلم و توهین و آزار و ستم قرار می‌دهد و از سرزمین شام تعبید می‌نماید، پس از آنکه ابوذر خوشگذرانی‌های معاویه و چنگ‌اندازی‌اش بر اموال مسلمین رسوا نموده بود، و در پایان، عثمان، ابوذر (رحمة الله علیه) را به رَبَذِه تبعید می‌کند و او در آنجا تنها، بی‌چیز، مقهور و در قفر و گرسنگی جان می‌بازد؛ این در حالی بود  که ماتَرَک طلاهای عبد الرحمن بن عوف با تبر شکسته می‌شد، و طلحه، عثمان، سعد و دیگران اموال بی حد و حصری در تملّک خود داشتند و اگر نگویم همه‌ی این اموال، بیش‌ترشان از بیت المال مسلمین بود.

 

ومن أراد المزيد فليراجع تاريخ القوم في كتب التاريخ ([404]).

 

کسانی که خوهان اطلاعات بیش‌تری هستند به کتاب‌های تاریخ مراجعه نمایند[405].

 

ولو سألنا أبا ذر (رحمه الله) لماذا كل هذه الآلام والمصائب في حياتك يا أبا ذر؟

 

اگر از ابوذر (رحمة الله علیه) بپرسیم این همه درد و مصیبت‌ها که در طول زندگی با آن مواجه بودی از چه رو بود؟

 

لقال ما معناه: قال لي حبيبي رسول الله : قل الحق يا أبا ذر، وقد قلت الحق وما أبقى لي الحق من خليل ([406]).

 

به این معنا خواهد گفت: حبیبم رسول خدا (ص) به من فرمود: ای ابوذر! حق را بگو! من حق را گفتم و حق برایم هیچ دوستی باقی نگذاشت[407].

 

طوبى لك يا أبا ذر فقد ذل سجّانك، وما قتلوك ولكن قتلتهم، وهم ماتوا في حياتهم وأنت إلى اليوم حي في قلوب المؤمنين، بل أنت معنا ومثل أعلى في قلب كل إنسان حر شريف يطالب بحقوق الفقراء والمساكين والمستضعفين أينما كان.

 

خوشا به حالت ای ابوذر! زندان‌بان‌هایت خوار و ذلیل شدند. آنها تو را نکشتند بلکه تو ایشان را کشتی. آنها در زندگی، مردگانی متحرک بودند اما تو تا امروز در قلب‌های مؤمنان زنده‌ای، تو همراه مایی و حتی الگو و نمونه‌ای عالی در قلب هر انسان آزاده‌ی شریفی هستی که حقوق فقرا، مسکینان و مستضعفان را مطالبه می‌کند؛ هر جا می‌خواهد باشد.

 

ويكفيك قول سيد الموحدين بعد رسول الله  علي بن أبي طالب (ع): (يا أبا ذر، أنك غضبت لله فارج من غضبت له. إنّ القوم خافوك على دنياهم، وخفتهم على دينك فاترك في أيديهم ما خافوك عليه، واهرب بما  خفتهم عليه، فما أحوجهم إلى ما منعتهم، وما أغناك عما منعوك، وستعلم من الرابح غداً، والأكثر حسداً. ولو إنّ السماوات والأرض كانتا على عبد رتقاً ثم أتقى الله لجعل الله له منهما مخرجاً، لا يؤنسنك إلاّ الحق ولا يوحشنك إلاّ الباطل، فلو قبلت دنياهم لأحبوك ولو قرضت منها لأمنوك) ([408]).

 

و این گفته‌ی سرور توحیدگویان پس از رسول خدا (ص)، علی بن ابی طالب (ع) تو را کفایت می‌کند: «ای ابوذر! تو برای خدا به خشم آمدی؛ پس امید به کسی ببند که به خاطر او خشم گرفتی. این مردم بر دنیای خود از تو ترسیدند و تو بر دین خویش از ایشان بیمناک شدی؛ پس آن را که به خاطرش از تو ترسیدند، به ایشان واگذار و آنچه را که از آنان بر آن ترسیدی، برگیر و بگریز. اینان چقدر نیازمندند به آن چیزی که تو آنها را از آن منع می‌کردی، و تو چه بی‌نیازی از آنچه تو را از آن منع کرده‌اند. فردا خواهی دانست چه کسی سود برده، و چه کسی فراوان رَشک می‌برد. اگر درهای آسمان و زمین را به روی بنده‌ای از بندگان خدا ببندند و سپس آن بنده از خدا هراسان باشد، قطعاً خداوند برایش راه خروجی خواهد گشود. پس جز حق، تو را مونسی نباشد، و جز باطل، تو را به وحشت نیفکند. اگر دنیایشان را می‌پذیرفتی تو را دوست می‌گرفتند، و اگر از دنیا چیزی برمی‌ گرفتی تو را ایمن می‌داشتند»[409].

 

وقبل هذه الحادثة حوادث ومصائب نالت من الإسلام والمسلمين، فأبو بكر يرسل خالد ابن العتل الزنيم ليقتل مالك بن نويرة (رضي الله عنه) ويعتدي على زوجته في نفس الليلة التي قتله فيها، لماذا؟ لأنّ مالكاً رفض أن يدفع زكاة أموال بني تميم البطاح لأبي بكر؛ لأنّه مغتصب لخلافة رسول الله من صاحبها الذي يعرفه المسلمون، ورأوا وسمعوا رسول الله  نصبه خليفة له في غدير خم  وفي غيره من المناسبات، وهو علي بن أبي طالب. والعجيب أنّ عباس محمود العقاد يمر على قول مالك بن نويرة:

فقلت خذوا أموالكم غير ناظر     ولا خائف فيما يجيء من الغد

فان قام بالأمر المخوف قائـم      منعنا وقلنا الدين دين محمد ([410]).

 

پیش از این رویداد، حوادث و مصیبت‌هایی گریبان‌گیر اسلام و مسلمین شده بود. ابوبکر، خالد بن ولید پست و فرومایه و تند خو را فرستاد تا مالک بن نویره (رضی الله عنه) را به قتل برساند و در همان شب که وی را به قتل می‌رساند، به همسرش تجاوز کند! چرا؟ چون مالک از پرداخت زکات بنی تمیم به ابوبکر خودداری نمود؛ چرا که او غصب کننده‌ی جانشینی رسول خدا از صاحبش بود؛ کسی که مسلمانان او را می‌شناختند، و دیده بودند و شنیده بودند که رسول خدا (ص) او را در غدیر خم و در سایر مناسبات به خلاف و جانشینی خودش منصوب فرموده بود؛ یعنی علی بن ابی طالب. عجیب این است که وقتی عباس محمود عقاد به این شعر مالک بن نویره برخورد می‌کند:

گفتم    اموالتان    را   بی    هیچ    نگرانی    برگیرید *  و   نهراسید    از   آنچه    فردا   پیش    خواهد  ‌آمد

اگر کسی علیه‌مان با فرمانی ترسناک به پا خیزد  *  منعش کنیم و گوییم این دین، دین محمد است[411]

 

فيقول: (أغلب الظن أنّه بدد ما جمع من الصدقات في حياته وملاهيه، ثم ليم في ذلك؟ فأجاب لائميه بهذه الأبيات)!!

 

می گوید: «به احتمال زیاد مالک در زمان حیات خود آنچه از صدقات جمع شده بوده را صرف خوش‌گذرانی و لهو و لعب نموده بود. سپس در این خصوص مورد سرزنش قرار گرفت، و او با این ابیات سرزنش‌کننده‌اش را پاسخ می‌گوید»!!

 

وليت شعري كيف قرأت هذه الأبيات، وفهمت هذا المعنى ؟‍‍! والحال أنّ الرجل يقول خذوا أموالكم، أي: إنّه أعادها لهم. ثم بعد ذلك يحاول العقاد أن يجعل جريمة قتل مالك بن نويرة، والاعتداء على زوجته غامضة لا يتضح فيها جرم أبي بكر وخالد ابن العتل الزنيم، ليجعل بعد ذلك خالد بن الوليد عبقرياً فذّاً، شغله الجهاد عن حفظ سورة واحدة من القرآن يقرأها في صلاته عندما يؤم المسلمين، ما هكذا الأنصاف يا عقاد، (وما هكذا يا سعد تورد الإبل).

 

ای کاش می‌دانستم این اشعار را چگونه خواندی تا به چنین معنایی رسیدی؟!!! در حالی که این مرد می‌گوید: «اموالتان را برگیرید» و این به آن معنا است که او اموالشان را به ایشان بازگردانیده است. سپس عقاد تلاش می‌کند جنایت قتل مالک بن نویره و تجاوز به همسرش را مبهم جلوه دهد تا در این واقعه ابوبکر و خالد بن ولید فرومایه و تند خو رسوا و مفتضَح نشوند تا پس از آن بتواند خالد بن ولید را نابغه‌ای بی‌همتا معرفی کند؛ کسی که جهاد، وی را حتی از حفظ کردن یک سوره از قرآن که بتواند وقتی برای مسلمانان امام جماعت می‌شود، قرائت کند، بازداشته است! این چه انصافی است، ای عقاد؟ «ای سعد! شترها را اینچنین آب نمی‌دهند»[412]!

 

فحسبنا الله ونعم الوكيل، وسيعلم الذين يحملون الناس على أكتاف آل محمد أي منقلب ينقلبون، والعاقبة للمتقين.

 

خداوند ما را کافی است و او چه نیکو وکیلی است؛ و کسانی که مردم را بر دوش آل محمد (ص) سوار می‌کنند به زودی خواهند دانست به چه بازگشت‌گاهی باز خواهند گشت، و سرانجام نیک از آنِ پرهیزکاران است.

 

وعلى كل حال فالخطب جليل بعد وفاة النبي  والممارسات غير المشروعة والظالمة كثيرة جداً، ويكفي حادثة مالك بن نويرة لمن ألقى السمع وهو شهيد، وقد انتهكت فيها دماء وأموال وأعراض المسلمين فهل بقي شيء؟!

 

به هر حال اعمال ناگوار بسیار و فعالیت‌های نامشروع و ظالمانه‌ی بسیاری پس از وفات پیامبر (ص) روی داد. برای کسی که گوش شنوا دارد و بر حق گواهی می‌دهد، همین حادثه‌ی قتل مالک بن نویره کافی است؛ واقعه‌ای که در آن به جان و مال و ناموس مسلمانان تجاوز شد. آیا چیز دیگری هم باقی می‌ماند؟!

 

ولسائل أن يسأل: لماذا لم يرفع علي بن أبي طالب سيفه؟  ولماذا طلب منه رسول الله  أن يصبر على الظلم من بعده؟!

 

خواننده حق دارد بپرسد: چرا علی بن ابی طالب (ع) شمشیر برنکشید؟! و چرا رسول خدا (ص) از ایشان خواست بر ظلم‌هایی که پس از او روا می‌شود، صبر پیشه کند؟!

 

ومع أنّ الإجابة فيما قدمت من البحث وفي قول أمير المؤمنين (ع): (فإن أقل يقولوا حرص على الملك، وإن أسكت يقولوا جزع من الموت، هيهات بعد اللتيا والتي، والله لابن أبي طالب آنس بالموت من الطفل بثدي أمه، بل أندمجت على مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الأرشية في الطوى البعيدة) ([413]).

 

هر چند این پرسش در آنچه پیش‌تر ارایه شد و در فرمایش امیر المؤمنین (ع)، پاسخ داده شده است: «فَإِنْ أَقُلْ، يَقُولُوا: حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ، وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا: جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ، هَيْهاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِى وَ اللهِ لَابْنُ أَبِىطالِبٍ انَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ أُمِّهِ، بَلِ انْدَمَجْتُ عَلى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمُ اضْطِرابَ الاَرْشِيَةِ فِى الطَّوِىّ الْبَعِيدَةِ»[414] (اگر سخن بگويم، مىگويند: بر حكومت حريص است، و اگر خاموش باشم، مىگويند: از مرگ ترسيد!! هرگز! من و ترس از مرگ؟! پس از آن همه (جنگ‌ها و حوادث)؟! به خدا سوگند، اُنس و علاقه‌ی فرزند ابي طالب به مرگ، از علاقه‌ی طفل به پستان مادر بيش‌تر است، بلکه من از علوم و حوادث پنهانی آگاهی دارم که اگر بازگویم به لرزه می‌افتید، چون لرزیدن ریسمان در چاه‌های عمیق!).

 

ولكن لا بأس من التوضيح قليلاً، وأذكر هنا سببين:

 

اما مانعی ندارد قدری مطلب را توضیح دهیم. در اینجا دو علت را متذکر می‌شوم:

 

الأول: إنّ الإسلام لم يترسخ في نفوس الناس، فإسلامهم ظاهري وليس إيماناً حقيقياً راسخاً لا يخشى على أهله من الارتداد، فحالهم كحال التي نقضت غزلها من بعد قوة أنكاثاً، إلاّ القليل منهم، قال تعالى: ﴿قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا﴾([415]).

 

اول: اسلام هنوز در جان مردم ریشه ندوانیده بود. اسلام آنها ظاهری بود و ایمانِ حقیقیِ راسخی نداشتند و بیم آن می‌رفت که به ارتداد کشیده شوند و وضعیت‌شان مانند آن زنی گردد که پشمی ریسیده، سپس بافته‌هایش را از هم بگسلاند! مگر عده‌ای اندک که استوار بودند. حق تعالی می‌فرماید: (اعراب گفتند: ايمان آورديم. بگو: ايمان نياورده‌ايد، بلکه بگوييد: اسلام آوردیم)[416].

 

وقال تعالى: ﴿وَلَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْهَا وَمَا تَلَبَّثُوا بِهَا إِلَّا يَسِيراً﴾([417]).  

 

و همچنین می‌فرماید: (و اگر از اطرافِ آن بر آنها وارد می‌شدند و سپس از آنها خواسته می‌شد که مرتد شوند، قطعاً می‌پذیرفتند و جز اندکی در آن، درنگ نمی‌کردند)[418].

 

وفي القرآن آيات كثيرة دالة على أنّ حال كثير من المسلمين متزلزل ومع وجود المنافقين، لك أن تعرف النتيجة، وعلى هذا فعلى الوصي أن يرضى بالظاهر، ويصبر كما رضي رسول الله  بالظاهر وصبر على المنافقين، ومن يستمع لكلامهم. وإلاّ فسيهدم هذا البناء الذي أجهد رسول الله ووصيه (ع) أكثر من عشرين سنة لتشييده. فالفائدة العظيمة المرجوة من هذا الدين وهي تمام نور الله في أرضه، وعبادة أهل الأرض لله ونشر كلمة لا إله إلاّ الله.

 

آیات بسیاری در قرآن وجود دارد که نشان می‌دهد بیش‌تر مسلمانان در دین خود متزلزل بودند و علاوه بر این، وجود منافقان را نیز نباید از نظر دور داشت. نتیجه مشخص است؛ در چنین شرایطی جانشین پیامبر باید به حفظ ظاهر رضایت دهد و صبر پیشه کند همان طور که پیامبر (ص) به ظاهر رضایت داد و بر اعمال منافقین و پیروانشان شکیبایی ورزید؛ کیست که از سخنان ایشان بهره‌ای گیرد! اگر چنین نمی‌کردند شالوده‌ی بنایی که رسول خدا (ص) و جانشینش (ع) بیش بیست سال برای آن زحمت کشیده بودند منهدم می‌شد؛ در حالی که بهره و ثمره‌ی عظیمی از این دین انتظار می‌رود: پرتو افکنی کامل نور خدا بر زمینش، عبادت اهل زمین برای خداوند و انتشار کلمه‌ی لا اله الا الله.

 

ورفع راية الله أكبر على كل بقعة في الأرض لن تحقق في زمن النبي  أو الوصي، بل في زمن خاتم الأوصياء المهدي (ع)، وهذه سنة إلهية في الأمم السابقة، فقد أُرسل موسى إلى قوم من بني إسرائيل وعبروا معه البحر، ولكن في صحراء سيناء تمردوا عليه ورفضوا قتال الجبابرة.

 

برافراشته شدن پرچم الله اکبر در هر نقطه‌ای از این زمین در زمان پیامبر (ص) یا وصیّ او محقق نشد بلکه در زمان آخرین وصی، مهدی (ع) واقع خواهد شد و این سنتی است الهی که در امت‌های پیشین نیز بر قرار بوده است. موسی به سوی قومی از بنی اسرائیل فرستاده شد که به همراه وی از دریا گذشتند اما در صحرای سینا از او سر پیچی نمودند و از جنگیدن با ستمگران سرباز زدند.

 

قال تعالى: ﴿قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَداً مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ﴾([419])، وبالتالي رفضوا حمل كلمة لا إله إلاّ الله إلى الناس، وعاقبهم الله سبحانه وتعالى بالتيه في صحراء سيناء أربعين سنة.

 

حق تعالی می‌فرماید: (گفتند: ای موسی! تا وقتی در آنجا هستند هرگز به آن داخل نشویم. ما اينجا می‌نشينيم، تو و پروردگارت برويد و با آنها نبرد کنيد)[420] ؛ در نتیجه از به دوش کشیدن کلمه‌ی لا اله الا الله به سوی مردم، سرباز زدند و خداوند سبحان و متعال نیز ایشان را با چهل سال سرگردانی در صحرای سینا عقوبت نمود.

 

وكان نتيجة هذا التيه العقوبة الإصلاحية خروج أمة ربانية صالحة، وهم أبناء هؤلاء الفاسقين وأحفادهم، وقد حملوا كلمة لا إله إلاّ الله مع يوشع بن نون وصي موسى (ع)، وقاتلوا الجبابرة والطواغيت ونصروا دين الله في أرضه.

 

نتیجه‌ی این سرگردانی، مجازاتی اصلاح‌گرایانه برای پرورش یافتن امتی ربّانی و صالح بود. این امت، فرزندان و نوه‌های همین گروه نافرمان بودند و کلمه‌ی لا اله الا الله را همراه با یوشع بن نون وصیّ موسی (ع) بر دوش کشیدند و با ستمگران و طاغوت‌ها پیکار کردند و دین خدا را در زمینش یاری نمودند.

 

إذن فالنتيجة المرجوة من هذه الأمة هي في آخر الزمان، أي في زمن ظهور المهدي (ع)، ونرجوا من الله أن يكون زماننا كما يدل عليه كثير من الروايات، والله أعلم.

 

بنابراین نتیجه‌ی مورد انتظار از این امّت در آخر الزمان حاصل خواهد شد؛ یعنی در زمان ظهور مهدی (ع) که از خداوند می‌خواهیم زمان ما باشد،  چنانکه بسیاری از روایات چنین چیزی را نشان می‌دهند؛ و خداوند آگاه‌تر است.

 

وقد مر فيما سبق عن رسول الله ، قال: (.. إنما مثل أمتي كمثل حديقة أطعم منها فوجاً ما لعل آخرها فوجاً يكون أعرضها بحراً وأعمقها طولاً وأطولها فرعاً وأحسنها جناً ...) ([421]).

 

پیش‌تر از رسول خدا (ص) روایت شده که فرمود: «.... مَثَل امّت من مَثَل باغی است که گروهی از آن می‌خورند و بهره‌مند می‌گردند و چه بسا گروهی دیگر بیایند و آن را عریض‌تر، طویل‌تر با شاخه‌هایی بلندتر و میوه‌ها و ثمراتی نیکوتر بیابند....»[422].

 

إذن فالرسول يرجو أن يكون آخر فوج من أمته هو أفضلها، بل لعل هذه الأمة أي أصحاب المهدي وأنصاره لا يقرنون بمن سبقهم، سواء من هذه الأمة أو من سواها على طول مسيرة الإنسانية على الأرض، وقد مر وصفهم بالحديث القدسي: (وانتجبت لذلك الوقت عباداً لي امتحنت قلوبهم للأيمان، وحشوتها بالورع والإخلاص واليقين والتقوى والخشوع والصدق والحلم والصبر والوقار والتقى والزهد في الدنيا، والرغبة فيما عندي، وأجعلهم دعاة الشمس والقمر، واستخلفهم في الأرض … أولئك أوليائي، اخترت لهم نبياً مصطفى، وأميناً مرتضى، فجعلته لهم نبياً ورسول، وجعلتهم له أولياء وأنصار، تلك أمة اخترتها …) ([423]).

 

بنابراین پیامبر انتظار دارد آخرین گروه از امتش برترینشان باشد و چه بسا این امّت یعنی اصحاب و انصار مهدی هیچ شباهتی به پیشینیان نداشته باشند؛ چه پیشینیان این امّت و چه همه‌ی آنها که در طول تاریخ بشریت قدم بر این زمین نهادند. پیش‌تر توصیف آنها در حدیث قدسی ارایه گردید: «برای آن زمان بندگانی را انتخاب نموده‌ام که قلب‌هایشان را برای ایمان آزموده‌ام و آن را انباشته‌ام از ورع، اخلاص، یقین، تقوی، خشوع، صدق، حلم، صبر، وقار، بی‌اعتنایی به دنیا و آرزومندی به آنچه نزد من است. ایشان را دعوت‌کنندگان به خورشید و ماه قرار می‌دهم و در زمین جانشینشان می‌گردانم.... آنان‌اند اولیای من. برایشان پیامبری برگزیده  و جانشینی پسندیده اختیار نموده‌ام. وی را برایشان نبی و رسول قرار دادم و ایشان را برای او دوستان و یاران. اینان‌اند امتی که برگزیدم....»[424].

 

والروايات عن أهل بيت العصمة في فضل أصحاب المهدي (ع) وأنصاره كثيرة، ولو لم يكن من فضلهم إلاّ إعلاء كلمة الله ونشر التوحيد في كل بقعة من بقاع الأرض لكفى.

 

و روایاتی که از اهل بیت عصمت و طهارت در مورد فضیلت اصحاب مهدی (ع) وارد شده بسیار است و اگر از فضیلت‌های آنها جز اعتلای کلمه‌ی الله و گسترش توحید در جای جای این زمین نمی‌بود، ایشان را کفایت می‌نمود.

 

ثانياً: إنّ صبر أمير المؤمنين (ع) كان حجة بالغة له، فهو قد بين حقه ثم أعرض عن منازعة القوم الإمارة والحكم، ليبين أنّه (ع) زاهد بهذه الإمارة وإنّما طلبه لها لإقامة الحق ونشر العدل ونصرة الدين، وقد أبصر أمير المؤمنين (ع) عبر القرون بقية هذه الأمة وذراريهم، وعلم أنهم سيعلمون ما جرّه عليهم تنحية الوصي عن الإمارة واغتصاب حقه من قبل الجبت والطاغوت، حتى وصل الأمر إلى تسلط أولاد البغايا والزانيات على هذه الأمة، وقد مر عليك هذا المعنى في خطبة الزهراء (ع) حيث قالت: (أما لعمر الهك لقد  لقحت فنظرة ريثما تنتج، ثم احتلبوا طلاع القعب دماً عبيطاً وزعاقاً مرّاً هنالك يخسر المبطلون ويعرف التالون غب ما سن الأولون) ([425]).

 

دوم: صبر امیر المؤمنین (ع) حجتی بالغه و رسا برای او بود؛ چرا که ایشان (ع) حق خود را تبیین نمود و سپس از منازعات و کشمکش‌ها برای دستیابی به ریاست  و حکومت روی گردانید؛ تا روشن شود که او (ع) به این ریاست اعتنایی ندارد و اگر درخواست آن را دارد تنها برای بر پا داشتن حق، گسترش عدالت و یاری دین می‌باشد. امیر المؤمنین (ع) با عبور از میان قرن‌ها، آیندگان این امّت  و فرزندان ایشان را دید و دانست که آنها آنچه از کنار زدن وصی پیامبر از حکومت و غصب نمودن حقش توسط جبت و طاغوت، بر آنها خواهد رفت را خواهند دانست؛ که در نهایت به سلطه یافتن فرزندان سرکشان و زناکاران بر این امّت خواهد انجامید. چنین معنایی در خطبه‌ی حضرت زهرا (س) که پیش‌تر ارایه گردید، آمده است؛ آنجا که حضرت (س) می‌فرماید: «به خدا سوگند که فتنه‌ی آنان باردار شد، در انتظار باشید که تا چه اندازه نتیجه خواهد داد، سپس آن را نظیر یک قدح پر از خون تازه و زهر کُشنده کردند، در آن موقع است که اهل باطل دچار خسارت خواهند شد و بنیان‌گزار پیشینیان را خواهند شناخت»[426].

 

وفي النهاية رجعت الخلافة إلى الإمام علي (ع) بعد هن وهن، وحمل الناس على الحق واستقبل بهم القبلة والصراط المستقيم، ولكنهم لم يحتملوا مرارة الحق، وبعد أن قضوا وطراً في الانحراف عن صراط الله المستقيم لم يحتملوا عدالة علي (ع) ومساواته لهم بالعطاء، بعد أن اعتادوا التميّز والأثرة من الماضين فبعد أن اعتادوا عبادة العجل وطاعة السامري، لم يرق لهم طاعة علي وعبادة الله الواحد الأحد، وقبول شريعته التي أراد علي (ع) العمل بها في مجتمع مزّقه فساد الماضين، ومع هذا فقد رفع علي (ع) للحق راية وأرشد الناس إلى أتباعها، ولكنهم خذلوه وخذلوا ولده المعصومين من بعده الذين لم يدخّروا جهداً للأمر بالمعروف والنهي عن المنكر في سبيل إرشاد المسلمين إلى الصراط المستقيم حتى قضوا بين مسموم ومقطع بالسيوف.

 

در نهایت پس از چنین و چنان‌ها خلافت به امام علی (ع) بازگشت. او مردم را به حق واداشت و آنها را رو به سوی قبله و صراط مستقیم نمود؛ اما ایشان تلخی حق را تاب نیاوردند و پس از آنکه مدتی در مسیری منحرف به کامیابی پرداخته بودند نتوانستند عدالت علی (ع) و مساواتش در بخشیدن را تحمل کنند؛ آن هم پس از آنکه به تبعیض و خودکامگی در زمان پیشینیان عادت کرده بودند؛ پس از آنکه به عبادت گوساله و اطاعت سامری عادت کرده بودند، دیگر نمی‌توانستند به اطاعت از علی و عبادت خداوند یکتای یگانه بپردازند و در جامعه‌ای که فسادِ پیشینیان آن را از هم پاشیده بود، شریعتی که علی (ع) در پِی عمل به آن بود را پذیرا شوند. با این وجود آن حضرت پرچمی برای حق برافراشت و مردم را به پیروی از آن راهنمایی و هدایت نمود، ولی آنها او را و پس از او فرزندان معصومش را نیز تنها نهادند؛ همان کسانی را که در راه امر به معروف و نهی از منکر در راه ارشاد مسلمانان به راه راست، از هیچ کوششی فروگذار نکردند، تا اینکه همگی با زهر یا با شمشیر به شهادت نایل شدند.

 

فعن أبي الهيثم ابن التيهان، إنّ أمير المؤمنين (ع) خطب الناس في المدينة فقال: (الحمد لله الذي لا إله إلاّ هو، أيها  الأمة التي خدعت فانخدعت، وعرفت خديعة من خدعها فأصرت على ما عرفت، واتبعت أهوائها وضربت في عشواء غوائها، وقد استبان لها الحق فصدت عنه والطريق الواضح فتنكبته، أما والذي فلق الحبة وبرأ النسمة، لو اقتبستم العلم من معدنه، وشربتم الماء بعذوبته، وادخرتم الخير من موضعه، وأخذتم الطريق من واضحه، وسلكتم من الحق نهجه، لنهجت بكم السبل، وبدت لكم الأعلام، وأضاء لكم الإسلام، فأكلتم رغداً، وما عال فيكم عائل ولا ظلم منكم مسلم ولا معاهد، ولكن سلكتم سبيل الظلّام، فأظلمت عليكم دنياكم برحبها، وسدت عليكم أبواب العلم، فقلتم بأهوائكم، واختلفتم في دينكم، فأفتيتم في دين الله بغير علم، واتبعتم الغواة فأغوتكم، وتركتم الأئمة فتركوكم، فأصبحتم تحكمون بأهوائكم، إذا ذكر الأمر سألتم أهل الذكر، فإذا أفتوكم قلتم هو العلم بعينه، فكيف وقد تركتموه ونبذتموه وخالفتموه؟ رويداً عمّا قليل تحصدون جميع ما زرعتم، وتجدون وخيم ما اجترمتم، وما اجتلبتم.

 

ابو هیثم بن تیهان می‌گوید: امیر المؤمنین (ع) در مدینه برای مردم خطبه خواند و فرمود:

حمد و ستایش تنها از آنِ خداوندی است که هیچ معبودی جز او نیست.

اى امتى كه فریبش دادند و فریب خورد، نیرنگ مکاران را دریافت اما بر آنچه دریافته بود پای فشرد، از هوای نفسش پیروی نمود و در سایه‌ی گمراهی‌اش کورکورانه قدم برداشت، و حق برایش آشکار شد اما از آن روی برتافت و راه مشخص شد، اما آن را نپیمود. سوگند به آن كه دانه را شكافت، و انسان را آفريد، اگر علم را از معدنش برمی‌گرفتید، و از آب گوارای آن می‌نوشیدید و نیکی را از جایگاهش ذخیره می‌کردید و راه آشکار را برمی‌گرفتید و از حق، مسیرش را می‌پیمودید، راه‌های حقیقت در برابرتان قرار می‌گرفت و نشانه‌ها برایتان آشکار می‌شد و اسلام بر شما پرتو می‌افکند، روزیتان فراخ می‌شد و هیچ کدامتان دچار فقر و تهیدستی نمی‌شدید و هیچ مسلمان یا هم‌پیمانی از شما مورد ستم واقع نمی‌شد؛ اما راه تاریکی را برگزیدید و دنیا با همه‌ی وسعتش برایتان تیره و تار شد. درهای علم به رویتان بسته شد، پس به دل‌خواه خود سخن گفتید و در دین خود پراکنده شدید، بدون دانش در دین خدا نظر دادید و از گمراهان پیروی کردید، آنها نیز گمراهتان کردند، و امامان را رها نمودند، آنها نیز رهایتان کردند؛ پس به آنجا رسیدید که به دل‌خواه خود حکم می‌کنید. چون مطلبی پیش آید آن را از اهل ذکر می‌پرسید و چون پاسختان را می‌دهند می‌گویید این همان حقیقت علم است. عجبا! چگونه اینچنین می‌گویید حال آنکه ایشان را رها کرده، پشت سر نهاده، با ایشان به مخالفت پرداخته‌اید؟! لختی درنگ کنید؛ دیری نمی‌گذرد که آنچه کاشته‌اید را درو خواهید کرد و عاقبت دردناک جرم‌هایی که مرتکب شده‌اید و آنچه حاصر آورده‌اید را درخواهید یافت.

 

والذي فلق الحبة وبرأ النسمة لقد علمتم إني صاحبكم، والذي به أُمرتم، وإني عالمكم والذي به نجاتكم ووصي نبيكم، وخيرة ربكم ولسان نوركم، والعالم بما يصلحكم، فعن قليل رويداً ينزل بكم ما وعدتم، وما نزل بالأمم قبلكم، وسيسألكم الله عز وجل عن أئمتكم، معهم تحشرون وإلى الله عز وجل غداً تصيرون، أمّا والله لو كان لي عدّة أصحاب طالوت أو عدة أهل بدر وهم أعدادكم، لضربتكم بالسيف حتى تؤولوا إلى الحق، وتنيبوا للصدق، فكان أرتق للعتق، وأخذوا بالرفق، اللهم فاحكم بيننا بالحق وأنت خير الحاكمين) ([427]).

 

سوگند به آن که دانه را شکافت و انسان را آفرید، که شما می‌دانید من آقای شما و آن کس که به فرمان‌برداری از او فرمان داده شده‌اید، هستم. من دانای شما هستم و همان که نجات شما به دست او است و وصی پیامبرتان، برگزیده‌ی پروردگارتان، زبان نورتان و آگاه به مصالحتان. قدری درنگ کنید! به زودی آنچه به شما وعده داده شده است بر شما فرود خواهد آمد، چنانکه بر امت‌های پیشین فرود آمد، و خداوند عزوجل از شما درباره‌ی امامانتان خواهد پرسید، با ایشان محشور خواهید شد و فردا به همراهشان به پیشگاه خداوند عزوجل حاضر خواهید شد. به خدا سوگند اگر به شمارِ اصحاب طالوت یا اصحاب بدر ـ‌که با شمارِ گروهی از شما برابر است‌ـ یارانی داشتم با شمشیر با شما کارزار می‌کردم تا آنجا که به سوی حق و جایگاه صدق بازمی‌گشتید، که این برای اصلاح گذشته شایسته‌تر بود و آنگاه به مدارا عمل می‌شد. خدایا به حق در میان ما حکم کن که تو بهترین حکم‌کنندگانی![428]

 

 

* * *

 

 


 


 

آل عمران : 144.

[304] - آل عمران: 144.

[305]- الاحتجاج : ج1 ص136.

[306] - احتجاج: ج 1 ص 136.

[307]- معاني الأخبار:  ص355، دلائل الإمامة للطبري: ص128، أمالي الطوسي: ص376، الاحتجاج: ج1 ص149، بحار الأنوار: ج 43 ص159.

[308] - معانی الاخبار: ص 355  ؛  دلایل الامامه طبری: ص 128  ؛  امالی طوسی: ص 376  ؛  احتجاج: ج 1 ص 149  ؛  بحار الانوار: ج 43 ص 159.

[309]- ينابيع المودة للقندوزي: ج2 ص56، ذخائر العقبى: ص39، أمالي الشيخ الصدوق: ص467.

[310] - ینابع المودة قندوزی: ج 2 ص 56  ؛  ذخایر عقبی: ص 39  ؛  امالی شیخ صدوق: ص 467.

[311]- البقرة : 17.

[312] - بقره: 17.

[313]- العنكبوت : 2 - 4.

[314] - عنکبوت: 2 تا 4.

[315]- ذخائر العقبى: ص61، سنن الترمذي: ج5 ص300، تحفة الأحوذي: ج10 ص153.

[316] - ذخایر عقبی: ص 61  ؛  سنن ترمذی: ج 5 ص 300  ؛  تحفة الأخوذی: ج 10 ص 153.

[317]- ذخائر العقبى: ص62، ينابيع المودة : ج1 ص245، أسد الغابة: ج5 ص548.

[318] - ذخایر عقبی: ص 62  ؛  ینابیع المودة: ج 1 ص 245  ؛  اسد الغابة: ج 5 ص 548.

[319]- ذخائر العقبى: ص63، ينابيع المودة: ج2 ص152.

[320] - ذخایر عقبی: ص 63 ؛  ینابیع المودة: ج 2 ص 152.

[321]- ذخائر العقبى: ص64، المصنف لعبد الرزاق الصنعاني: ج11 ص226، بحار الأنوار: ج38 ص308، أعيان الشيعة: ج1 ص354، وغيرها.

[322] - ذخایر عقبی: ص 64  ؛  مصنف عبد الرزاق اصفهانی: ج 11 ص 226  ؛  بحار الانوار: ج 38 ص 308  ؛  اعیان الشیعه: ج 1 ص 3546 و سایر منابع.

[323]- ذخائر العقبى: ص64، الغدير: ج3 ص23، جواهر المطالب في مناقب الإمام علي  (ع) : ج1 ص61.

[324] - ذخایر عقبی: ص 64  ؛  الغدیر: ج 3 ص 23  ؛  جواهر مطالب در مناقب امام علی (ع): ج 1 ص 61.

[325]- ذخائر العقبى: ص64، الغدير: ج3 ص220، تاريخ دمشق: ج42 ص39.

[326] - ذخایر عقبی: ص 64  ؛  الغدیر: ج 3 ص 220  ؛  تاریخ دمشق: ج 42 ص 39.

[327]- مناقب آل أبي طالب: ج2 ص75، ذخائر العقبى: ص65.

[328] - مناقب آل ابی طالب: ج 2 ص 75  ؛  ذخایر عقبی: ص 65.

[329]- مناقب آل أبي طالب: ج2 ص217، وراجع المستدرك للحاكم: ج3 ص130، وغيره.

[330] - مناقب آل ابی طالب: ج 2 ص 217  ؛  و رجوع نمایید به: مسترک حاکم: ج 3 ص 130 و سایر منابع.

[331]- نيل الأوطار للشوكاني: ج6 ص139، تاريخ بغداد: ج1 ص333، تاريخ دمشق: ج42 ص259، ميزان الاعتدال: ج2 ص586.

[332] - نیل اوطار شوکانی: ج 6 ص 139  ؛  تاریخ بغداد: ج 1 ص 333  ؛  تاریخ دمشق: ج 42 ص 259  ؛  میزان الاعتدال: ج 2 ص 586.

[333]- مناقب آل أبي طالب: ج2 ص59، ذخائر العقبى: ص68.

[334] - مناقب آل ابی طالب: ج 2 ص 59  ؛  ذخایر عقبی: ص 68.

[335]- مناقب آل أبي طالب: ج2 ص316، ذخائر العقبى: ص86.

[336] - مناقب آل ابی طالب: ج 2 ص 316  ؛  ذخایر عقبی: ص 86.

[337]- ذخائر العقبى: ص69، مناقب أبن شهر أشوب: ج1 ص254،مجمع الزوائد: ج9 ص121، المعجم الكبير للطبراني: ج22 ص200.

[338] - ذخایر عقبی: ص 69  ؛  مناقب ابن شهر آشوب: ج 1 ص 254  ؛  مجمع الزواید: ج 9 ص 121  ؛  معجم کبیر طیرانی: ج 22 ص 200.

[339]- ذخائر العقبى: ص71، مناقب آل أبي طالب: ج2 ص35، ينابيع المودة: ج2 ص163.

[340] - ذخایر عقبی: ص 71  ؛  مناقب آل ابی طالب: ج 2 ص 35  ؛  ینابیع المودة: ج 2 ص 163.

[341]- قال أحمد بن عبدالله الطبري في ذخائر العقبى بعد أن أورد الحديث المتقدم: وإن صح هذا الحديث فالتوريث محمول على ما رواه معاذ بن جبل رضي الله عنه، قال: قال علي: (يا رسول الله ما أرث منك؟ قال: ما يرث النبيون بعضهم من بعض كتاب الله وسنة نبيه). والوصية محمولة على ما رواه أنس: أن النبي  قال: (وصيي ووارثي يقضى ديني وينجز موعدي علي بن أبي طالب رضي الله عنه). أخرجه أحمد في المناقب .... أخرجه أحمد في المناقب وخرجه ابن السراج، أو على ما رواه حسين بن علي عن أبيه عن جده قال: أوصى النبي  عليا أن يغسله، فقال علي: (يا رسول الله أخشى أن لا أطيق ذلك، قال : إنك ستعان عليّ، فقال علي رضي الله عنه : والله ما أردت أن أقلب من رسول الله  عضواً إلاّ  قلب لي). ويعضد هذا التأويل بما ورد من الأحاديث الصحيحة في نفى التوريث والايصاء، وإنه لم يعهد إليهم عهداً غير ما في كتاب الله وما في صحيفة فيها شئ من أسنان الإبل ومن العقل على ما قررناه في كتاب الرياض النضرة في فضائل العشرة رضي الله عنهم . ذخائر العقبى: ص71.

[342] - احمد بن عبد الله طبری در ذخایر عقبی پس از آوردن این حدیث می‌گوید: و اگر این حدیث صحیح باشد، منظور از وراثت آن چیزی است که معاذ بن جبل روایت می‌کند: علی گفت: «ای رسول خدا! از شما چه به ارث می‌برم؟» فرمود: «آنچه انبیا به یکدیگر میراث می‌دهند، کتاب خدا و سنت پیامبرش»؛ و وصیت نیز به معنای آنچه اَنَس روایت می‌کند می‌باشد، که پیامبر (ص) فرمود: «وصی و وارث من. دِینم را ادا می‌کند و وعده‌هایم را به انجام می‌رساند، علی بن ابی طالب». این را احمد در مناقب آورده.... احمد در مناقب آورده و همینطور ابن سراج، یا آنچه حسین بن علی از پدرش از جدش روایت می‌کند: پیامبر (ص) علی را وصیت نمود تا غسلش دهد؛ علی گفت: «ای رسول خدا! می‌ترسم از عهده‌ی این کار برنیایم». فرمود: «تو یاری می‌شوی». علی می‌گوید: «به خدا سوگند عضوی از رسول خدا (ص) را نخواستم بگردانم مگر اینکه آن عضو برایم گردانیده شد» و این معنی با آنچه در احادیث صحیح در نفی ارث‌بری و توصیه کردن آمده، تقویت می‌شود و او با آنها هیچ عهدی غیر از آنچه در کتاب خدا وجود دارد و صحیفه‌ای که ما در کتاب «الریاض النضرة فی فضائل الشعرة» بیان کردیم، نگذاشت. ذخایر عقبی: ص 71.

[343]- ذخائر العقبى: ص77، ينابيع المودة: ج2 ص170، جواهر الإمام علي بن أبي طالب (ع) : ج1 ص193.

[344] - ذخایر عقبی: ص 77  ؛  ینابیع المودة: ج 2 ص 170  ؛  جواهر امام علی بن ابی طالب (ع): ج 1ص193.

[345]- مسند أحمد: ج4 ص281، ذخائر العقبى: ص76.

[346] - مسند احمد: ج 4 ص 281  ؛  ذخایر عقبی: ص 76.

[347]- مناقب آل أبي طالب: ج2 ص236.

[348] - مناقب آل ابی طالب: ج 2 ص 236.

[349]- بشارة المصطفى للطبري: ص362، ذخائر العقبى: ص68، شواهد التنـزيل للحاكم: ج1 ص349، وفيه : ويلك بدل ويحك.

[350] - بشارت مصطفی طبری: ص 362  ؛  ذخایر عقبی: ص 68  ؛  شواهد تنزیل حاکم: ج 1 ص 349.

[351]- ذخائر العقبى: ص63، صحيح ابن حبان: ج15 ص371، المعجم الأوسط للطبراني: ج5 ص287، المعجم الصغير: ج2 ص22.

[352] - ذخایر عقبی: ص 63  ؛  صحیح ابن حیان: ج 15 ص 371  ؛  معجم اوسط طبرانی: ج 5 ص 287  ؛  معجم صغیر: ج 2 ص 22.

[353]- الأعراف : 142.

[354] - اعراف: 142.

[355]- الاستنصار: ص8، الارشاد للمفيد: ج2 ص346، الكافي: ج1 ص533، مناقب آل أبي طالب: ج1 ص257

[356] - استنصار: ص 8  ؛  ارشاد مفید: ج 2 ص 346  ؛  کافی: ج 1 ص 533 ؛ مناقب آل ابی طالب:ج1ص257.

[357]- الاستنصار: ص8.

[358] - استنصار: ص 8.

[359]- الاستنصار: ص8، تقريب المعارف للحلبي: ص419.

[360] - استنصار: ص 8  ؛  تقریب معارف حلبی: ص 419.

[361]- الكافي: ج1 ص534، الاستنصار: ص8.

[362] - کافی: ج 1 ص 534  ؛  استنصار: ص 8.

[363]- كمال الدين: ص281، مقتضب الأثر: ص10، الاستنصار: ص8.

[364] - کمال الدین: ص 281  ؛  مقتضب الاثر: ص 10  ؛  استنصار: ص 8.

[365]- الخصال: ص476، عيون أخبار الرضا  (ع) : ج2 ص56، كمال الدين: ص269.

[366] - خصال: ص 476  ؛  عیون اخبار الرضا (ع): ج 2 ص 56  ؛  کمال الدین: ص 269.

[367]- مقتضب الأثر: ص11، بحار الأنوار: ج36 ص372، وجاء في الخصال باختلاف يسير: ص475، ولاحظ عيون أخبار الرضا (ع) : ج2 ص56.

[368] - مقتضب الاثر: ص 11  ؛  بحار الانوار: ج 36 ص 372 و با اختلافی اندک در صفحه‌ی 475؛ همچنین عیون اخبار الرضا (ع): ج 2 ص 56.

[369]- الكافي: ج1 ص294، بحار الأنوار: ج25 ص72.

[370] - کافی: ج 1 ص 294  ؛  بحار الانوار: ج 25 ص 72.

[371]- كمال الدين: ص253، غيبة الطوسي : ص173، بحار الأنوار: ج52  ص379، إلزام الناصب: ج1 ص169.

[372] - کمال الدین:ص253  ؛  غیبت طوسی:ص173  ؛  بحار الانوار: ج52ص379  ؛  الزام الناصب:ج1ص169.

[373] - در کافی: مدیل المظلومین و دیان الدین.

[374] - در برخی نسخه‌های کافی: لا أعذب به.

[375] - در برخی نسخه‌های کافی: بسلیک.

[376] - در کافی: حسن و حسین.

[377] - در غیبت نعمانی: فهو أفضل من استشهد فی و أرفع الشهداء درجة عندی، ....، و حجتی البالغة عنده.

[378] - در برخی نسخه‌های کافی: و زین اولیاء الله الماضین.

[379] - در برخی نسخه‌های کافی: شبیه جدّه.

[380] - در کافی: أبیحت؛ و در برخی نسخه‌ها: أتیحت، و این در غیبت نعمانی موجود است.

[381] - در برخی نسخه‌های اکمال الدین: لأن خیط وصیتی؛ و در برخی نسخه‌های غیبت نعمانی: ألا إن خیط فرضي.

[382] - اینگونه در کمال الدین آمده است.

[383] - در غیبت طوسی: و أمتعه؛ و در عوالم: و أمنحنه.

[384] - بابنه: «م ح م د».

[385] - این عبارت در شرح اصول کافی مازندرانی: ج 7 ص 363 آمده است.

[386] - این عبارت در غیبت طوسی ص 146 و غیبت نعمانی ص 71 آمده است.

[387] - در هدایة الکبری خصیبی: علیه إکمال صفوة آدم و رفعة إدریس و سکینة نوح و حلم إبراهیم و شدة موسی و بهاء عیسی و صبر أیوب.

[388]- في الكافي: الرنا. والرنة : هي الصياح في المصيبة.

[389]- في بعض نسخ كمال الدين: القيود .

[390]- البقرة : 157.

[391]- إكمال الدين: ص308، عيون أخبار الرضا  (ع) : ج2 ص48، الكافي: ج1 ص527، الاختصاص للمفيد: ص211، الاحتجاج: ج1 ص84، غيبة الطوسي: ص145، غيبة النعماني: ص71، مناقب آل أبي طالب: ج1 ص255.

[392] - در کافی: الرنا. الرنة: فریاد زدن در مصیبت.

[393] - در برخی نسخه‌های کمال الدین: القیود.

[394] - بقره: 157.

[395] - اکمال الدین: ص 308  ؛  عیون اخبار الرضا (ع): ج 2 ص 48  ؛  کافی: ج 1 ص 527  ؛  اختصاص مفید: ص 211  ؛  احتجاج: ج 1 ص 84  ؛  غیبت طوسی: ص 145  ؛  غیبت نعمانی: ص 71  ؛  مناقب آل ابی طالب: ج 1 ص 255.

[396]- عيون أخبار الرضا: ج2 ص50، كمال الدين: ص311، الكافي: ج1 ص529.

[397] - عیون اخبار الرضا (ع): ج 2 ص 50  ؛  کمال الدین: ص 311  ؛  کافی: ج 1 ص 529.

[398]- بحار الأنوار: ج36 ص200.

[399] - بحار الانوار: ج 36 ص 200.

[400]- آل عمران: 144.

[401]- قال ابن أبي الحديد في شرح النهج: (وثالث القوم هو عثمان بن عفان بن أبي العاص بن أمية بن عبد شمس بن عبد مناف، كنيته أبو عمرو، وأمه أروى بنت كريز بن ربيعة بن حبيب بن عبد شمس. بايعه الناس بعد انقضاء الشورى واستقرار الأمر له، وصحت فيه فراسة عمر، فإنه أوطأ بنى أمية رقاب الناس، وولاهم الولايات وأقطعهم القطائع، وافتتحت إفريقية في أيامه، فأخذ الخمس كله فوهبه لمروان، فقال عبد الرحمن بن حنبل الجمحي : ......

وأعطيت مروان خمس البلاد  . . .  فهيهات سعيك ممن سعى !) شرح نهج البلاغة: ج1 ص198.

[402] - آل عمران: 144.

[403] - ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می‌گوید: «و سومین آنها عثمان بن عفان بن ابی العاص بن امیة بن عبد شمس بن عبد مناف بود. کنیه‌اش ابو عمرو و مادرش أُروی دختر کریز بن ربیعة بن حبیب بن عبد شمس بود. پس از خاتمه‌ی شورا، مردم با وی بیعت کردند و امارت وی مستقر گردید و کاردانی عمر درباره‌ی او استوار شد. او بنی امیه را بر مردم مسلّط کرد، به آنها ولایت‌ها را داد و خراج‌ها را به آنها واگذار نمود. آفریقا در ایام او فتح شد و او خمس تمامی آن را به مروان بخشید. عبد الرحمن بن حنبل جمحی می‌گوید:.... و به مروان خمس سرزمین‌ها داده شد.... هیهات از این کار تو در حق چه کسی!». شرح نهج البلاغه: ج 1 ص198.

[404]- راجع كتاب الغدير للشيخ الأميني: ج8 ص292 وما بعدها، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد المعتزلي: ج3 ص54، وغيرهما.

[405] - مراجعه کنید به: غدیر شیخ الامینی: ج 8 ص 292 و پس از آن، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی: ج 3 ص 54 و سایر منابع.

[406]- روي في وصايا الرسول محمد  لأبي ذر  (ع): (... قلت: يا رسول الله، زدني. قال: قل الحق وإن كان مراً. قلت: يا رسول الله، زدني . قال: لا تخف في الله لومة لائم ...) الأمالي للطوسي: ص539 - 541.

[407] - در وصیت‌های فرستاده‌ی خدا حضرت محمد (ص) به ابوذر (ع) آمده است: .... عرض کردم: ای رسول خدا! بر من بیفزای. فرمود: «حق را بگو، حتی اگر تلخ باشد». گفتم: ای رسول خدا! بر من بیفزای. فرمود: «در راه خدا از ملامت ملامت‌گر مَهَراس....». امالی طوسی: ص 539 تا 541.

[408]- نهج البلاغة : ج2 ص17.

[409] - نهج البلاغه: ج 2 ص 17.

[410]- راجع ترجمة مالك بن نويرة في الإصابة: ج5 ص560، ووفيات الأعيان لابن خلكان: ج6 ص14، معالم المدرستين: ج2 ص82.          

[411] - فقلت خذوا أموالکم غیر ناظر    ولا خائف فیما یجيء من الغد

     فان قام بالأمر المخوف قائم       منعنا و قلنا الدین دین محمد

مراجعه کنید به برگردان مالک بن نویره در اصابت: ج 5 ص 560 و «وفیات الأعیان» ابن خلکان: ج 6 ص 14 و معالم المدرستین: ج 2 ص 82.

[412] - ضرب المثلی عربی (مترجم).

[413]- نهج البلاغة: ج1 ص36.

[414] - نهج البلاغه: ج 1 ص 36.

[415]- الحجرات : 14.

[416] - حجرات: 14.

[417]- الأحزاب : 14. 

[418] - احزاب: 14.

[419]- المائدة : 24.

[420] - مائده: 24.

[421]- الخصال: ص476، عيون أخبار الرضا (ع): ج2 ص56، كمال الدين: 269.

[422] - خصال: ص 476  ؛  عیون اخبار الرضا (ع): ج 2 ص 56  ؛  کمال الدین: ص 269.

[423]- سعد السعود لابن طاووس: ص34، بحار الأنوار: ج52 ص384، إلزام الناصب: ج2 ص259.

[424] - سعد السعود سید بن طاووس: ص 34  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 385  ؛  الزام الناصب: ج 2 ص 259.

[425]- معاني الأخبار: ص355، دلائل الإمامة للطبري: ص128، أمالي الطوسي: ص376، الاحتجاج: ج1 ص149.

[426] - معانی الاخبار: ص 355  ؛  دلایل الامامه طبری: ص 128  ؛  امالی طوسی: ص 376  ؛  احتجاج: ج 1 ص 149.

[427]- الكافي: ج8 ص32.

[428] - کافی: ج 8 ص 32.

پس از درگذشت پیامبر (ص)

سرفصل ها

همه