Logo
دانلود فایل متنی

 

المحطة الثانية :

ایسـتگاه دوم:


 

ما يتعلـق بالروايـات 

مسایل مربوط به روایات


 

كانت هناك وقفة مع السيد أحمد الحسن (علیه السلام) بخصوص بعض الروايات الطاهرة في بعض زاوياها ومداليلها، وكانت الأسئلة تدور مرة عن روايات خاصة بعينها، وأخرى عن بعض ما يتعلق بها جميعاً من دون النظر إلى رواية معينة، فكان الآتي بفضله سبحانه.  

با سید احمد الحسن(علیه السلام) درباره‌ی برخی جوانب و معانی شماری از روایات طاهره گفت و گویی داشتم. گاهی، پرسش‌ها مربوط به روایاتی خاص و گاهی بدون درنظر گرفتن روایتی خاص، نسبت به مباحث کلی بود که نتیجه‌ی آن، به فضل خدای سبحان، در ادامه خواهد آمد.


 


 

(هل يحق لغير المعصوم بيان معنى رواية متشابهة) ..

• آیا غیر معصوم حق دارد روایت متشابه را معنی کند؟


 

إنه فضل من الله كبير أن يوفق المرء الى الاقتداء بحجج الله الطاهرين والاستنان بسنتهم في دعوة الخلق التائه الى ربهم الكريم الذي لم يغفلهم آن رغم أنهم يغطون في سبات النسيان العميق، وأكيد أنّ من أراد شيئاً أعدّ له عدته، وهل هي إلا المعرفة الإلهية بشروطها وأدواتها التي تمكن العامل الإلهي من خوض غمار المواجهة مع الباطل وأهله لإنقاذ ما يستطيع من الخلق، وحاجته بعد هذا إلى بيان الحق للناس والإجابة على تساؤلاتهم لا تكاد تنكر أبداً. 

این که انسان بتواند در دعوتِ خلقِ سرگشته به سوی خدای بخشنده‌شان، خدایی که لحظه‌ای از آنها غافل نیست هر چند که آنها خود در خواب فراموشی عمیقی به سر می‌برند، به حجت‌های پاک الهی اقتدا کرده و به راه و روش آنها گام بردارد، احسانی بزرگ از سوی خداوند محسوب می‌شود. قطعاً اگر کسی خواهان چیزی باشد، خود و امکاناتش را برای رسیدن به آن آماده می‌سازد، و این چیزی نیست جز معرفت الهی ‌‌ـ‌‌با شرایط و ابزار آن‌‌ـ‌‌ که عمل کننده به اوامر الهی با اتکا به آن می‌تواند به مصاف انبوه باطل و طرفداران آن برود تا در حد توان خود مردم را نجات دهد؛ و آنچه بعد از آن نیاز دارد بیان حق برای مردم و پاسخ به سؤالات آنها است که (در غیر این صورت) به احتمال زیاد تا ابد بی‌پاسخ باقی می‌ماندند.


 

ولكن كثيراً ما تسبب له قلة البضاعة المعرفية التي لست الآن بصدد بيان أسبابها - وهي لا تعدو الإنسان نفسه جزماً - إرباكاً في المسعى. ومن ثم قد يتراءى له حينذاك بعض الأجوبة من خلال ما يطالعه من روايات شريفة، لكن ليس بيده قول قطعي من المعصوم في المراد والمعنى الحقيقي لها، فهل بالإمكان بيان فهمه للناس والحال هذه ، ويكتفي بقول: (والله أعلم) بعد ذلك، أم يتأسى بالمأثور: (إن نصف العلم قول لا أعلم) من البداية، ورحم الله من عرف قدر نفسه ويختار ذلك سبيلاً ؟ 

آنچه معمولاً باعث می‌شود بضاعت معرفتی فرد ناچیز بماند که البته اکنون درصدد پرداختن به دلایل آن نیستم ‌‌ـ‌‌و قطعاً علت اصلیش خود انسان است‌‌ـ‌‌ سستی در کار و تلاش است. وی به هنگام مطالعه‌ی روایات شریفه، به پاسخ برخی از سؤالات می‌رسد ولی سخن قطعی معصوم درباره‌ی مفهوم و معنای واقعی آن را در دست ندارد؛ آیا در این حالت می‌تواند آنچه را که خودش فهمیده است، به مردم ارائه کند، و پس از آن به گفتن «و الله اعلم» (خداوند داناتر است) اکتفا نماید؟ یا از همان ابتدا، به نقل «ان نصف العلم قول لا اعلم» (نیمی از علم، گفتن نمی‌دانم است) و «خدا رحمت کند کسی را که قدر خویش بداند و راهی در این بین برگزیند»، تأسّی نماید؟


 

الحقيقة لا أعرف إجابة عندما خطر ذلك التساؤل في بالي ، ولم اُحر له جواباً ؟ 

حقیقت آن است که وقتی این سؤالات به ذهنم خطور کرد، جواب آنها را نمی‌دانستم و پاسخی مناسب برایشان نیافتم.


 

فقررت سؤال العبد الصالح (علیه السلام)، وتبين لي بعد إجابته أني لست فقط غير عارف بالجواب، بل لم أكن لاُحسن حتى صياغة السؤال، والحمد لله على كل حال، وساعد الله قلبه الشريف.

تصمیم گرفتم از عبد صالح(علیه السلام) سؤال کنم. پس از پاسخ ایشان، برایم روشن شد که من نه تنها پاسخ را نمی‌دانستم بلکه حتی در طرح سؤال نیز شایسته عمل نکرده‌ام. در هر حال خدا را شکر! خداوند دل شریف ایشان را یاری نماید! 


 

وعلى أيّ حـال، سألته (علیه السلام)، فقلت: إذا سئل الإنسان عن معنى يتعلق برواية أو شيء من ذلك ولم يكن لديه جواب قطعي من المعصوم، فهل له أن يجيب بما يعرف من بعض كلماتهم (علیهم السلام) أو يمتنع عن الإجابة ؟ 

به هر حال از ایشان(علیه السلام) پرسیدم: اگر از شخصی درباره‌ی معنا و مفهوم یک روایت یا چیزی از این قبیل، سؤالی پرسیده شود ولی وی پاسخ قطعی از معصوم در اختیار نداشته باشد، آیا می‌تواند با توجه به برداشتی که خودش از کلمات ائمه(علیهم السلام) به دست می‌آورد، پاسخ سؤال را بدهد یا این که باید از پاسخ‌گویی خودداری کند؟


 

فأجابني (علیه السلام): (هذا يعتمد على تلك الرواية وبماذا تتعلق، وهل لها مساس بالاعتقاد أم بالتشريع، فالسؤال غير دقيق لتتم الإجابة عنه، فهناك روايات بينة وروايات متشابهة وروايات متعارضة، فما لم يتبين لكم معناه لا تجيبوا به بالقطع، ولكن يمكنكم إعطاء فهمكم لمن يطلبه، وأيضا يمكنكم السؤال ومعرفة الإجابة ومن ثم بيانها لمن يطلبها).

ایشان(علیه السلام) پاسخ دادند: «این موضوع، به روایت و آنچه به آن تعلق دارد، بستگی دارد. آیا این روایت مربوط به اعتقادات است یا جزو روایات تشریعی؟ البته این سؤال دقیق نیست و نمی‌توان پاسخ کاملی به آن داد! دسته‌ای از روایات، روشن هستند و برخی متشابه و گروهی متعارض. آنچه را که معنایش برای‌تان آشکار نشده، پاسخ قطعی ندهید ولی می‌توانید درک و استنباط خودتان را به کسی که طالب آن است عرضه کنید. همچنین می‌توانید سؤال کنید و جوابش را دریابید و سپس آن را برای فردی که خواهانش است، بیان نمایید».


 

طبعاً، هذا بالنسبة إلى ما عدا الروايات الشريفة التي تتحدث عن حركة الظهور المقدس وما يرتبط به، وأما بالنسبة إلى روايات الظهور فقد أجاب عنها (علیه السلام)، فقال: (أما إذا كنت تقصد روايات الظهور فهذه نحن لا نبيّن منها إلا موضع الحاجة والضرورة، أما ما تركنا بيانه فمن أراد الله إفهامه يفهمه المراد منها، وكلٌ بحسب إخلاصه، ويبقى بيانها على اليقين لكل الناس في حينها).

البته این پاسخ، روایات شریفه‌ای را که مربوط به جنبش مقدس ظهور و مسایل مربوط به آن است، شامل نمی‌شود. احمد الحسن(علیه السلام) در پاسخ به سؤال درباره‌ی روایات ظهور فرمود: «اگر منظور شما روایات ظهور است، ما چیزی از آن را به جز در حد نیاز و ضرورت بیان نمی‌کنیم، و آنچه توضیحش را ترک کرده‌ایم، خداوند به هر کس که بخواهد با توجه به میزان اخلاصش، منظور روایت را می‌فهماند و به یقین بیان آن برای همه‌ی مردم تا وقت خودش باقی می‌ماند».


 

* * *

(السؤال عن الجزئيات في الروايات) ..

• سؤال از جزئیات روایات


 

السؤال عن الجزئيات أمر يتعرض له الأنصار بكثرة من قبل السائلين، اذ تضمنت روايات أهل البيت (علیهم السلام) الإشارة إلى ما يرتبط بأحداث وشخصيات في زمن الظهور، بل حتى أدق التفاصيل المرتبطة بدعوة الإمام المهدي (علیه السلام) ورسالته الإلهية، ويصرّ البعض على ربط إيمانه بدعوة الإمام المهدي (علیه السلام) ووصيه ورسوله إلى الناس على تشخيص تلك الجزئيات وضرورة استيضاحها كباب أحادي للإيمان دون ما سواه. 

پرسش از جزئیات موضوعی است که سؤال کنندگان زیادی، از انصار می‌پرسند. به ویژه آن گاه که روایات اهل بیت(علیهم السلام) به رویدادها و اشخاص زمان ظهور اشاره داشته باشد؛ حتی عده‌ای از افراد از دقیق‌ترین جزئیات مربوط به دعوت امام مهدی(علیه السلام) و رسالت الهی آن حضرت سؤال می‌کنند. برخی اصرار دارند که ایمان خود به دعوت امام مهدی(علیه السلام) و وصی و فرستاده‌ی او به سوی مردم را با شناسایی این جزئیات و ضرورت روشن شدن آنها مرتبط سازند؛ گویی این تنها دروازه‌ی ورود به ایمان است و لاغیر!


 

وهذا الفهم في الحقيقة فيه من المجازفة ما فيه، لأن أئمة الهدى (علیهم السلام) أشاروا إلى أن البداء أمر ممكن في الجزئيات، ومن غير الصحيح أن يربط المنتظر إيمانه بدعوة إمامه (علیه السلام) ويعلّقه على أمر ممكن حصول البداء فيه. 

واقعیت آن است که این شیوه‌ی پی بردن به حقیقت، با قدری حدس و گمان همراه است زیرا ائمه‌ی اطهار(علیهم السلام) اشاره کرده‌اند که ممکن است در جزئیات، «بداء» (تغییر) حاصل شود؛ بنابراین صحیح نیست که فرد منتظر، ایمان به دعوت امامش را به مواردی گره بزند که ممکن است در آنها بداء ایجاد شود.


 

على هذا،كنت قد سألت العبد الصالح (علیه السلام) ذات مرة عن السفياني وبعض التفاصيل المرتبطة بشخصيات وأحداث الظهور. 

بر این اساس یک بار از عبد صالح(علیه السلام) درباره‌ی سفیانی و برخی جزئیات مربوط به اشخاص و رویدادهای هنگام ظهور سؤال کردم. 


 

فأجابني (علیه السلام): (بالنسبة للتفاصيل كلها يحتمل فيها البداء، بل هو الراجح بالنسبة لخطة عسكرية يراد بها الانتصار على العدو وهو الشيطان وجنده ، فحتى الخروج الذي نص عليه أنه في يوم واحد() فيه البداء).

وی(علیه السلام) در پاسخ فرمود: «در همه‌ی جزئیات، احتمال بداء وجود دارد؛ حتی این موضوع (بداءبا توجه به طرح و برنامه‌ی نظامی که هدف از آن پیروزی بر دشمن یعنی شیطان و ارتش او است، اولویت بیشتری دارد. حتی در مورد زمان خروج که در مورد آن به صراحت در حدیث آمده که «در یک روز انجام می‌شود» نیز احتمال وقوع بداء وجود دارد».


 

ثم بعد أن ذكر بعض الروايات الشريفة لخّص مضامينها، وقال (علیه السلام): (ماذا تفهم من الروايات؟ القائم من المحتوم، القائم من الميعاد، السفياني من المحتوم، المحتوم ليس فيه بداء، المحتوم فيه بداء، الميعاد ليس فيه بداء ().

وی سپس برخی روایات شریفه را بیان و مفهوم آنها را خلاصه نمود و فرمود: «از این روایات چه می‌فهمی؟ قائم از حتمیّات است، قائم جزو وعده داده شده‌ها (میعاد) است، سفیانی از حتمیات است، در حتمیات بداء وجود ندارد، در حتمیات بداء وجود دارد، در وعده داده شده (میعاد) بداء راه ندارد.


 

- فالمحتوم فيه بداء بمعنى في تفاصيله، وإلا فهذه روايات تبين أن لا بداء فيه، أما أصل وجود سفياني فلابد منه ولكن ممكن يكون فلان أو فلان، ويمكن أن يكون مبدأه من هنا أو من هناك.

- در حتمیّات بداء وجود دارد، یعنی در جزئیات آن؛ و گرنه این روایات بیان می‌کند که بدائی در آن راه نمی‌یابد. اصل وجود سفیانی اجتناب‌ناپذیر است ولی ممکن است وی فلانی باشد یا فلانی؛ و یا خاستگاهش از اینجا باشد یا از آن جا.


 

- القائم من الميعاد ولا بداء فيه؛ لأنه إمام فلا يكون في المعصوم بداء.

- قائم از میعاد است و بداء در او راه ندارد؛ زیرا وی امام است و در معصوم هیچ بدائی نیست.


 

إذن، فأصل قيام اليماني والسفياني والخرساني في يوم واحد واقع ضمن مساحة البداء، فكيف يمكن أن يجعله عاقل دليلاً قطعياً لابد من تحققه وهو مما يبدو لله فيه).

بنابراین اصل «قیام یمانی و سفیانی و خراسانی در یک روز» در محدوده‌ی بداء قرار می‌گیرد؛ حال چه طور ممکن است یک انسان عاقل آن را دلیل قطعی و لازم التحقق در نظر بگیرد در حالی که ممکن است خداوند در آن تغییری ایجاد کند؟»


 

* * *

وسألته (علیه السلام) أيضاً، فقلت: أحياناً يتم سؤالنا عن جزئيات ويطلب منا أن نجيب عليها، أقصد جزئيات في الروايات، مثلاً: هل ما يجري في العراق الآن من أمور تؤدي إلى استلام السفياني الحكم بعد أن قلتم أن الحكم القائم اليوم هو لبني العباس، وأيضاً عن الدجال وربطه بالشخص المعروف، فكيف يتم التعامل مع هكذا أسئلة ؟

همچنین از ایشان پرسیدم: گاهی اوقات درباره‌ی جزئیات از ما سؤال می‌شود و از ما پاسخ می‌خواهند؛ منظورم جزئیات در روایات است. مثلاً آیا آنچه الآن در عراق جاری است، با توجه به این که قبلاً فرموده‌اید امروزه حکومت قائم در دست بنی عباس است، از جمله مواردی است که منجر به تسلیم حکومت به سفیانی می‌شود؟ همچنین از دجال و ارتباط آن با شخص معروف سؤال می‌کنند. در مواجهه با چنین پرسش‌هایی چه کنیم؟


 

فأجابني (علیه السلام): (حاولوا أن تكون إجاباتكم محدودة جداً؛ لأن التشخيص يسبّب لكم مشاكل كثيرة في هذا الوقت، والنتيجة أنهم سيعلمون الأشخاص بعينهم إن أرادوا استقراء الحقيقة، وهم لم يكلفوا الإيمان بالسفياني وغيره، بل كلفوا الإيمان بالحجج، فمن عرف الحجة لا يضره شيء وكفي مؤنة البحث () ).

وی(علیه السلام) فرمود: «بکوشید پاسخ‌های‌تان بسیار محدود باشد زیرا در حال حاضر معین کردن چیزی، مشکلات فراوانی برای شما ایجاد می‌کند. آنها اگر به دنبال کشف حقیقت باشند، خود، اشخاص را به عینه خواهند شناخت. تکلیف آنها ایمان آوردن به سفیانی و نظایر آن نیست بلکه وظیفه‌‌شان ایمان آوردن به حجج الهی است و کسی که حجت را بشناسد چیزی به او زیان نمی‌رساند و زحمت جست و جو نیز از دوش او برداشته می‌شود».


 

* * *

(إمام ينسب الفعل لنفسه والمقصود هو إمام آخر ..) ..

• امام انجام کاری را به خود نسبت می‌دهد و حال آن که منظورش امام دیگری است ....


 

أمر آخر واضح لمن طالع روايات آل محمد (علیهم السلام) وهو أنّ إماماً منهم - روحي فداهم - ينسب الفعل لنفسه ولكنه يقصد (علیه السلام) بذلك إماماً من ولده ويعتبر فعلَه فعلُه، والأمر يطول لو أردت نقل جميع الشواهد على هذه الحقيقة، لكني أكتفي بنقل نصين للتدليل فقط:

کسی که روایات آل محمد(علیهم السلام) را مطالعه کرده باشد به روشنی درمی‌یابد که گاه یکی از ائمه(علیهم السلام) ‌‌ـ‌‌جانم فدای آنها‌‌ـ‌‌ انجام کاری را به خودش نسبت می‌دهد ولی در واقع، منظورش انجام آن کار توسط امامی از فرزندانش است و وی، عمل او را عمل خودش می‌نامد. اگر بخواهم تمام شواهد و دلایلی که در این خصوص وجود دارد را نقل کنم، بحث به درازا می‌کشد؛ فقط به بیان دو مورد اکتفا می‌کنم:


 

الأول: قال أمير المؤمنين (علیه السلام) عن نفسه في إحدى خطبه: (أنا من كلّم موسى)، وفي ذات الوقت قال (علیه السلام) وهو يتحدث عن آخر الزمان: (.. يا جابر إذا صاح الناقوس، وكبس الكابوس، وتكلم الجاموس - الذي كثر صمته ولما نطق نطق كفراً - فعند ذلك عجائب وأي عجائب .. وبعد أن ذكرها، قال: فتوقعوا ظهور مكلّم موسى من الشجرة على الطور، فيظهر هذا ظاهر مكشوف، ومعاين موصوف.. ثم بكى صلوات الله عليه، وقال: واهاً للأمم ..) ().

مورد اول: امیرالمؤمنین(علیه السلام) در یکی از خطبه‌هایش در مورد خود می‌فرماید: «(من، کسی هستم که با موسی سخن گفت)». در همان هنگام، آن حضرت درباره‌ی آخرالزمان می‌فرماید: «ای جابر، هنگامی که ناقوس به صدا درآید  و سایه‌ی شوم کابوس بر همه جا سنگینی کند و جاموس سخن بگوید ‌‌ـ‌‌همو که سکوتش طولانی است ولی وقتی سخن بگوید، کفر می‌گوید‌‌ـ‌‌ در چنین زمانی، شگفتی‌ها پدید خواهد آمد و چه شگفتی‌هایی ....» و پس از آن که یادی از آن نمود، فرمود: «پس در این هنگام منتظر ظهور کسی باشید که در طور سینا از درخت با موسی سخن گفت. او به گونه‌ای نمایان و آشکار، ظاهر می‌گردد؛ (به گونه‌ای که) بیننده (می‌تواند) آن را توصیف کند ....» سپس امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گریست و فرمود: «افسوس بر امت‌ها ....».


 

الثاني: عن عباية الأسدي، قال: (سمعت أمير المؤمنين (علیه السلام) وهو مشنكى - هكذا في المصدر، وقيل: ربما متكئ - وأنا قائم عليه يقول: لأبنين بمصر منبراً، ولأنقضن دمشق حجراً حجراً، ولأخرجن اليهود والنصارى من كل كور العرب ولأسوقن العرب بعصاي هذه، قال: قلت له: يا أمير المؤمنين كأنك تخبر أنك تحيى بعد ما تموت ؟ فقال: هيهات يا عباية ذهبت في غير مذهب يفعله رجل مني) (). فالامام أمير المؤمنين (علیه السلام) ينسب الفعل لنفسه مع أنّ فاعله المباشر هو رجل من ولده، فما وجه ذلك ؟ في هذا كنت قد سألته (علیه السلام)، فقلت: ما ورد في كثير من الروايات من أنّ إماماً ما ينسب الفعل لنفسه مع أنه يقصد إماماً آخر من ولده كما ورد في "مكلّم موسى" ، و "يفعله رجل مني"، فهل صحة النسبة لأنه منه فقط، أم أن هناك أمراً آخر ؟ وهل له ربط باتحاد أنوارهم في السماء السابعة ؟  

مورد دوم: از عبایه اسدی نقل شده که گفت: امیرالمؤمنین(علیه السلام) در حالی که «مشنکی» بود ‌‌ـ‌‌در منبع چنین آمده، و گفته شده: شاید منظور «تکیه داده» باشد‌‌ـ‌‌ و من بالای سر آن حضرت ایستاده بودم فرمود: «در مصر منبری خواهم ساخت و ساختمان‌های سنگی دمشق را یک به یک ویران خواهم نمود و یهود و نصاری را از همه‌ی سرزمین‌های عرب بیرون خواهم راند و عرب را با این عصای خود هدایت خواهم کرد». عبایه می‌گوید: من به آن حضرت عرض کردم: یا امیرالمؤمنین، گویی شما خبر می‌دهی که بعد از مردن بار دیگر زنده خواهید شد؟ حضرت فرمود: «هیهات! ای عبایه تو به راه دیگری رفته‌ای (مقصود من از این سخنان آن گونه که تو گمان کرده‌ای نیست). آنچه را که گفتم، مردی از دودمان من انجام خواهد داد». بنابراین، امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) انجام این کار را به خودش نسبت می‌دهد و حال آن که فاعل مستقیم آن، یکی از فرزندان آن حضرت(علیه السلام) است. این چه مفهومی دارد؟ در این خصوص از احمد الحسن(علیه السلام) سؤال کردم و گفتم: در روایات زیادی وارد شده که امامی، انجام کاری را به خودش نسبت می‌دهد و حال آن که منظورش امام دیگری از فرزندانش است؛ همان طور که در «مُکلِّم موسی» (سخنگوی موسی) و «(مردی از من آن را انجام می‌دهد)»  وارد شده است. آیا درستی این انتساب فقط از آن جهت است که وی از ایشان است یا این که موضوع دیگری وجود دارد؟ و آیا این قضیه با اتحاد نورهای ایشان در آسمان هفتم مرتبط است؟


 

فأجابني (علیه السلام): (وفقك الله، في هذا العالم الجسماني نعم هو منه؛ لأنه من ذريته، وفي السماء السابعة هو منه؛ لأنه دونه وبعض حقيقته). 

ایشان(علیه السلام) در پاسخ من فرمود: «خداوند تو را توفیق دهد! در این عالم جسمانی آری، وی از او است زیرا از ذریه‌اش می‌باشد. در آسمان هفتم (نیز) از او است زیرا وی در مرتبه‌ای پایین‌تر از او و بخشی از حقیقت آن حضرت است».


 

عندها، يكون ذلك باباً يمككنا من خلاله معرفة بعض ما ورد من روايات في صيحة الحق وكونها باسم أمير المؤمنين (علیه السلام)، فإنها - أي الصيحة - ليس بالضرورة أن تكون باسمه (علیه السلام)، بل باسم ذلك الرجل الطاهر من ذريته الذي ينسب الإمام الفعل إليه مع أنه يقول: أنا أفعله، بل هذا هو الحق ولذا يرتاب المبطلون ممن يدعي التشيع عندما يسمعون صيحة إبليس لعنه الله، وليس فقط يرتابون بل يتبرؤون ويقولون إنه سحر من سحر أهل هذا البيت () !!!

اکنون، این دریچه‌ای است که ما از طریق آن می‌توانیم برخی از آنچه در روایات درباره‌ی صیحه‌ی (ندای آسمانی) حق و این که به اسم امیرالمؤمنین(علیه السلام) است را بشناسیم؛ نیاز نیست که این صیحه حتماً به نام حضرت امیر(علیه السلام) باشد، بلکه می‌تواند به اسم آن مرد پاکی  که از نسل حضرت است، باشد؛ کسی که امام(علیه السلام)، انجام کار را به وی نسبت می‌دهد، اگر چه می‌فرماید: «من آن را انجام می‌دهم». این همان حق و حقیقت است و به همین دلیل است که شماری از افراد باطل‌گرا که مدعی تشیّع هستند، با شنیدن صیحه‌ی ابلیس لعنت الله، دچار شک و تردید می‌شوند؛ و نه تنها به شک می‌افتند بلکه برائت جسته و می‌گویند این جادویی از جادوهای اهل این خاندان است!!!


 

(رواية السمري) ..

• روایت سمری 


 

تعتبر رواية السمري () مما تشبث به المعترضون على خليفة الله واليماني الموعود السيد أحمد الحسن (علیه السلام) ورفض دعوته اليمانية المباركة، بالرغم من علمهم هم قبل غيرهم بفساد الاستدلال بها، وللوقوف على هذه الحقيقة بالتفصيل أدعو جميع من يريد الاطلاع على ذلك مراجعة ما كتبه الشيخ الناصح ناظم العقيلي في كتابه (الرد القاصم على منكري رؤية القائم)، والأستاذ الفاضل ضـياء الزيدي في كتابه (قراءة جديد في رواية السمـري) أحد إصدارات أنصـار الإمام المهدي(علیه السلام).  

روایت سَمُری یکی از دستاویزهای مخالفان خلیفه‌ی الهی و یمانی موعود سید احمد الحسن(علیه السلام) و بهانه‌ای برای ردّ دعوت مبارک یمانی است و حال آن که اینها خودشان قبل از دیگران می‌دانند که استدلال به این روایت، اعتبار و ارزشی ندارد. همه‌ی کسانی را که می‌خواهند به تفصیل از این موضوع آگاهی یابند، دعوت می‌کنم که کتاب شیخ ناصح جناب ناظم العُقَیلی به نام «الرد القاصم علی منکری رؤیت القائم» و کتاب استاد فرهیخته جناب ضیاء الزیدی به نام «قرائت جدید فی روایت السمری» از انتشارات انصار امام مهدی(علیه السلام) را مطالعه نمایند.


 

ولكن ولما لم أكن مطلعاً على ما خطه الأخَوَان وفقهما الله بالتفصيل، وهذا بالتأكيد قصور مني، وكثرة ما يتردد على ألسنة المعترضين من ذكر هذه الرواية، سألته (علیه السلام) عنها. 

من از جزئیات نوشته‌های این دو برادر ‌‌ـ‌‌که خداوند توفیقشان دهد‌‌ـ‌‌ مطلع نیستم و این کوتاهی قطعاً از سوی من است ولی از آنجا که این روایت به وفور بر زبان معترضین جاری می‌شود، در این خصوص از احمد الحسن(علیه السلام) سؤال کردم.


 

فأجابني (علیه السلام): (توجد كثير من المناقشات لهذه الرواية وهي كافية ، ولذا فهم تركوها وأعرضوا منذ زمن بعيد، لأنهم يعلمون أنّ الاحتجاج بها لا قيمة له. فهي مطعون في سندها ()، وعندهم لو كانت صحيحة السند لا تفيد الاعتقاد دون أن يعضدها ما يوصل إلى اليقين بصدورها ()

ایشان(علیه السلام) پاسخ مرا این گونه فرمودند: «بحث‌های زیادی درباره‌ی این روایت وجود دارد که (برای پاسخ) کفایت می‌کنند و لذا آنها دیرزمانی است که روایت را رها کرده و از آن اعراض نموده‌اند زیرا خود می‌دانند که احتجاج به آن، فاقد ارزش و اعتبار است. سند روایت برای آن‌ها «مطعون» (ضعیف) است و اگر از دید آنها صحیح هم می‌بود بدون پشتیبانی دلیلی که صدور آن را به یقین برساند، نمی‌توان بر اساس آن، اعتقادی بنا کرد.


 


 

إضافة إلى أن متنها متشابه، وفهمه عدة منهم بأكثر من فهم مختلف ()، إضافة إلى أنها غير مسوّرة وهذا يطعن في كليتها عندهم ()، أم أن قواعدهم لعبة عندهم إذا شاءوا عملوا بها وإذا لم يشاءوا أوقفوا العمل بها ؟!

علاوه بر این، متن روایت متشابه است و عده‌ای از آنها روایت را به گونه‌های مختلفی درک و فهم کرده‌اند. ضمناً این روایت «مسوّره» نیست و به عقیده‌ی آنها چنین چیزی باعث می‌شود «کلّی بودن» روایت، تضعیف گردد؛ یا شاید هم قواعدی که آنها دارند، بازیچه‌ای است در دست‌شان که هرگاه بخواهند به آن عمل می‌کنند و هرگاه دوست نداشته باشند، عمل به آن را متوقف می‌نمایند؟!


 

إضافة إلى أنها منقوضة بعدة روايات وأحداث: 

علاوه بر این، چندین روایت و رویداد، روایت سمری را نقض می‌کند و باطل می‌سازد:


 

منها: رواية اليماني ()، وما حدث مع الشيخ المفيد من رسائل ()

از جمله، روایت یمانی و آنچه در خصوص نامه‌ها برای شیخ مفید پیش آمده است.


 

فمسألة التعلل بهذه الرواية أمر غير مقبول على كل حال.

به هر حال احتجاج به این روایت، قابل قبول نیست.


 

ثم إن السمري قال عند موته - عندما سئل عمن بعده - : (لله أمر هو بالغه)، وهذا واضح في أنّ السمري لا يوصي ولا ينكر، بل يؤكد أن الأمر سيعود. 

وانگهی سمری به هنگام وفاتش ‌‌ـ‌‌وقتی درباره‌ی شخص بعد از او سؤال شد‌‌ـ‌‌ گفت: «(خدا را امری است که خود انجام دهنده‌ی آن است)»  و این به روشنی دلالت بر آن دارد که سمری نه خود وصیت می‌کند و نه آن را انکار می‌نماید، بلکه تاکید می‌ورزد که این امر، دوباره باز خواهد گشت.


 

ثم ما هي علة وجود الرسل والحجج بين الناس واتصالهم بهم ؟ إذا كانت الهداية إلى الحق، فهل الآن هم مستغنون عن الهادي، وبمن ؟ 

افزون بر این (اصولاً) علت وجود رسولان و حجت‌ها بین مردم و اتصال با آنها چیست؟ اگر هدف، هدایت به سوی حق است، آیا اکنون مردم از هدایت‌گر بی‌نیازند؟ توسط چه کسی؟


 

ثم الذي أتى اليوم ألم يبين أنهم في ضلال وانحراف، فلينظروا بما أتى به ؟ بل هم قبله مختلفون في المنهج الحق، فمنهم الأخباريون والأصوليون والشيخية أو الاحسائية وغيرهم ربما، بل الأصوليون مختلفون فيما بينهم، فأين الحق ؟ 

کسی که امروز آمده آیا نشان نمی‌دهد که آنها در گمراهی وانحراف به سر می‌برند؟! پس نگاه کنند که او با چه چیزی آمده است؟ پیش از آن نیز در طریق حق و حقیقت چند دسته شده‌ بودند؛ در ایشان، إخباری و اصولی و شیخی و احسائی و سایر گروه‌ها وجود دارد. حتی خود اصولیّون نیز دچار اختلاف هستند، پس حق کجا است؟


 

إذن، هناك حاجة للهادي ، فما هو المانع من إرساله بنظرهم مع أنّ الحكمة تقول بإرساله، خصوصاً مع وجود المستقبل ؟! ومع قول الكل بالانتخابات اليوم ، هل يبقى داعٍ لدين الله ؟ هل يبقى سائر على منهج الحسين (علیه السلام) ؟ طبعاً لا يبقى، أي لا يبقى من يقول " الملك لله "، ولا يبقى من يعبد الله ويطيع الله، بل لا يبقى من يقول " الله "، فالكل يقولون بالانتخابات وهي بالاتجاه المعاكس لما يريده الله سبحانه، فإذا كان سبحانه يريد أن يعبد في أرضه فالحكمة تقول أن يرسل هادياً ليحفظ الدين، أليس كذلك ؟ 

بنابراین، نیاز به «هادی» وجود دارد. با این توصیف به نظر آنها چه چیزی مانع فرستادن او است در حالی که حکمت، اقتضا کننده‌ی فرستادنش می‌باشد، خصوصاً با وجود آینده؟! آیا با توجه به این که همه امروزه از انتخابات دم می‌زنند، دعوت‌کننده‌ای به دین خدا باقی می‌ماند؟ آیا کسی که بر راه و روش حسین(علیه السلام) حرکت کند باقی می‌ماند؟ مسلماً خیر، یعنی کسی که بگوید «الملک لله» (سلطنت مخصوص خدا است) باقی نمی‌ماند؛ کسی که خدا را عبادت و اطاعت کند و حتی کسی که کلمه‌ی «الله» را بر زبان براند نیز دیگر بر جای نمی‌ماند. همه از انتخابات سخن می‌گویند و حال آن که انتخابات، در جهت عکس آنچه خداوند سبحان اراده نموده قرار دارد. اگر خدای متعال بخواهد در زمینش عبادت شود، حکمت اقتضا می‌کند که یک هادی و راهنما برای حفظ دین بفرستد، آیا این گونه نیست؟!


 

هذه الأخيرة لمن يعقلها لا سبيل لردها، فلا معنى للاعتراض برواية السمري، بل لا معنى للقول بعدم وجود الهادي أبداً، كل ما هنالك البحث عنه وتشخيصه من بين الرايات المرفوعة، والحمد لله لم يقل أحد بحاكمية الله غيره، فهل هذا امتحان صعب تراه ؟!

کسی که در خصوص این مطلب اخیر اندیشه کند، هیچ راهی برای مردود کردن آن نمی‌یابد. لذا اعتراض به روایت سمری، هیچ معنایی ندارد و حتی اعتقاد به این که هرگز هدایت کننده و راهنما وجود نخواهد داشت نیز بی‌معنا خواهد بود. هر آنچه اینجا هست می‌توان درباره‌اش پژوهش نمود وآن را از بین پرچم‌های بر افراشته تشخیص داد. شکر خدا کسی غیر از او سخن از حاکمیت خدا نمی‌گوید. آیا این امتحان را سخت می‌بینی؟


 

إنّ المسألة حتى لا تحتاج إلى بحث وتحقيق ولا روايات ولا شيء، فقط تحتاج أن يعرف الناس أن دين الله هو حاكمية الله، وهذا ثابت في مذهب أهل البيت (علیهم السلام)

درک این موضوع به بحث، پژوهش، روایات یا هیچ چیز دیگری نیاز ندارد؛ فقط کافی است که مردم بدانند دین خدا همان حاکمیت خدا است، و این موضوعی ثابت شده در مذهب اهل بیت(علیهم السلام) می‌باشد.


 

وبما أن الأمر في هذا الزمان محصور بشخص واحد فلا يحتاج الإنسان إلى شيء لمعرفة الحق، ولهذا قالوا (علیهم السلام): (أمرنا أبين من الشمس) ()؛ لأنه محصور بشخص واحد ولا يوجد غيره، فالكل دعاة لحاكمية الناس.

از آنجا که در زمان فعلی، این امر به یک شخص، محدود و منحصر است، لذا انسان به چیز دیگری برای شناخت حق نیاز ندارد و به همین دلیل است که ائمه(علیهم السلام) فرموده‌اند: «(امر ما روشن‌تر از روز است)»؛ زیرا که منحصر به یک نفر خاص است و در کس دیگری غیر از او یافت نمی‌شود؛ و حال آن که بقیه، دعوت‌کننده به حاکمیت مردم‌اند.


 

في القرن الماضي اعتبر علماء الشيعة أنّ المشاركة في الانتخابات ضلال وانحراف، فما عدا مما بدا، هل الآن أصبحت هدى ؟ لا، ولكنها رحمة الله بالناس أن جعل الأمر محصوراً وبيّناً.

در قرن گذشته، علمای شیعه، مشارکت در انتخابات را گمراهی و انحراف می‌دانستند؛ حال چه تغییری ایجاد شده است؟! آیا اکنون این کار، هدایت می‌باشد؟! خیر! ولی این که خداوند، امر را منحصر و مشخص نموده، رحمتی از جانب او بر مردم است.


 

والله، إني لأعجب من هؤلاء الناس كيف يضلون، وهل يجدون الهدى في مكان آخر ليشتبه عليهم الأمر، وهل يجدون الآخرين - الكل ولا يوجد منهم شاذ - غير مصرحين بالباطل وهم يصرخون وينادون بحاكمية الناس، بل حتى هؤلاء الذين يدّعون أنهم يدعون للإمام المهدي (علیه السلام) نجدهم جميعاً بين مشارك ومؤيد للانتخابات.

به خدا سوگند، من از این مردم در شگفتم که چگونه منحرف می‌شوند؛ آیا هدایت را در جای دیگری می‌بینند که امر بر آنها مشتبه شده است؟! و آیا دیگران که همگی و بدون استثنا با فریاد و هیاهو از حاکمیت مردم دم می‌زنند، بر باطل نیستند؟! حتی کسانی که مدعی‌اند مردم را به امام مهدی(علیه السلام) دعوت می‌کنند را نیز، جملگی، جزو تاییدکنندگان و شرکت‌کنندگان در انتخابات می‌یابیم!


 

الحمد لله على كل حال، الحمد لله الذي جعل الدنيا أياماً تنقضي ونفارق هؤلاء الذين لا يفقهون قولاً).

در همه حال خدا را شکر! سپاس خدایی که دنیا را روزگاری چند قرار داد که سپری می‌شود و ما از این کسانی که سخنی را در نمی‌یابند، جدا می‌شویم (و نفارق الذين هؤلاء الذين لا يقفهون قولاً)!».


 

إذن، ما يزيد على العشرة نقاط منه (علیه السلام) بين علة هداية وحكمة وإيضاح وتذكير بدين الله وجواب على استدلالهم برواية السمري رحمه الله، بل أوضح روحي فداه لهم بكلمات موجزة وبيان واضح أنهم يؤسسون قواعد ويؤمنون بها ثم يسارعون إلى نقضها بأيديهم:

بنابراین بیش از ده نکته از ایشان نقل شد که دربرگیرنده‌ی علّت هدایت، حکمت، تفسیر و یادآوری دین الهی و جوابی به استدلال آنها به روایت سمری (رحمت الله) است. ایشان(علیه السلام) ‌‌ـ‌‌که جانم فدیشان باد‌‌ـ‌‌ با عباراتی مختصر و سخنانی واضح، بر ایشان نمایان ساخت که اینها قواعدی تاسیس می‌کنند و به آن ایمان می‌آورند و سپس خودشان در منهدم کردن آن شتاب می‌ورزند:


 

- وضعوا قواعد للأخذ بالحديث، وأفتوا بتكذيب الحق بحديث لا يعترفون به حسب قواعدهم؟!

‌ـ‌ برای پذیرفتن حدیث، قواعدی چند قرار داده‌اند و با حدیثی که طبق قواعد خودشان آن را قبول ندارند، به تکذیب حق فتوا داده‌اند؟!


 

- قالوا: لا يجوز التقليد في العقائد، وأفتوا لأتباعهم بتكذيب الحق وانحنى لهم المستحمرون ؟!

‌ـ‌ می‌گویند: «تقلید در عقاید جایز نیست» در حالی که به پیروان خود تکذیب حق را فتوا دادند و فریب خوردگان هم گردن کج کردند؟!


 

- وقالوا: إن خبر الواحد لا يفيد العلم ولابد من العلم في العقائد، واكتفوا بتكذيب الحق بخبر هم يقولون إنه ظني ؟!

‌ـ‌ می‌گویند خبر واحد (خبری که صرفاً از یک منبع نقل شده است) موجب علم و یقین نیست و در امور عقایدی داشتن علم ضروری است؛ با این حال با تکیه بر خبر واحد که به گفته‌ی خودشان، ظنّی است، به تکذیب حق روی آورده اند؟!


 

- وآمنوا بقواعد منطقية يونانية الأصل وبينوا فيها أنّ القضايا غير المسورة هي في قوة الجزئية ثم أفتوا بتكذيب الحق على أساس كلية القضية مع أنها مهملة وفق قواعدهم ؟!

‌ـ‌ آنها به قواعد علم منطق که در اصل یونانی هستند، ایمان آوردند و بر اساس آنها بیان نمودند که «قضایای غیر مسوّره» در «موارد جزئیّه» صادق است؛ سپس بر اساس آن، «قضیه‌ی کلّی» را با اینکه بر طبق قواعدشان «مهمله» است، فتوا به تکذیب حق دادند؟!


 

والله ، إنهم المصداق الأمثل لقوله تعالى : ﴿مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَـارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَـوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ()، بل هم ﴿كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكَاثاً()، يغزلون وينسجون ثم ينقضون ويقطعون، فتباً لهم وسحقاً ومن ورائهم حساب قريب في القيامة الصغرى قبل القيامة الكبرى، فانتظروا إنا منتظرون. 

به خدا سوگند اینها مصداق آشکار این سخن خدایند که می‌فرماید: «(مَثَل کسانی که تورات بر آنها تحمیل گشته و به آن عمل نمی‌کنند، مَثَل آن خر است که کتاب‌هایی را حمل می‌کند. بد داستانی است داستان مردمی که آیات خدا را دروغ می‌شمرده‌اند و خدا ستمکاران را هدایت نمی‌کند)» ؛ بلکه ایشان «(همانند آن زن که رشته‌ای را که محکم تافته بود از هم گشود)» ، می‌ریسند و می‌بافند سپس از هم باز می‌کنند و تکه تکه می‌نمایند. هلاکت و نابودی بر آنها باد! پیش از فرا رسیدن قیامت کبری درست پشت سرشان در قیامت صغری، باید حساب پس بدهند. پس منتظر باشید  که ما هم از منتظرانیم. 


 

فأين إجابتهم وردهم ولو عن واحد مما بينه لهم (علیه السلام) ومنذ سنين ؟ لا شيء أبداً، فقط استهزاء واتهام وكذب وتهريج لا يكاد ينقضي وصفه، ولا ينتهي ألم المؤمن إلا بقول حسبنا الله ونعم الوكيل، ولا غرو فما هم إلا (نتج الهرج) وحصاده الجائف، كما أوضحه النبي الأعظم (صلی الله علیه وآله وسلّم)

جواب و پاسخ آنها حتی برای یکی از مواردی که وی برایشان در مدت چند سال روشن ساخت، کجا است؟ هرگز جوابی وجود نداشته است!؛ فقط استهزا و تهمت زنی و لودگی وصف ناشدنی از آنها برمی‌آید. غم و اندوه مؤمن فقط با گفتن «حسبنا الله و نعم الوکیل» (خداوند ما را کافی است و چه نیکو یاوری است) پایان می‌یابد. جای شگفتی نیست!؛ چرا که آنها همان طور که پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله وسلّم) بیان فرموده است، فرزند فتنه و محصول درو بی‌حاصل‌اند.


 

* * *

رواية: (لا تنقضي الدنيا حتى يجتمع رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلّم) وعلي (علیه السلام) في الثوية ..) ..

• روایت « دنیا پایان نمی‌پذیرد تا رسول الله(صلی الله علی وآله وسلّم) و علی(علیه السلام) در ثویه گرد هم آیند ....»


 

لا شك في وجود عالم الرجعة، كما لا شك في وجود عالم الذر أيضاً، بنص الآيات الكريمة وعشرات الأحاديث الشريفة، وبضمهما إلى عالم الدنيا تكون عوالم قوس النزول ثلاثة ()، ولست بصدد البحث فيها الآن بقدر ما وددت الإشارة إلى أنّ عالم الرجعة غير عالم الدنيا.

با استناد به نصّ آیات قرآن کریم و ده‌ها روایت شریف، در وجود عالم رجعت هیچ شک و شبهه‌ای نیست، همان طور که در وجود عالم ذرّ تردیدی وجود ندارد. از انضمام این دو با عالم دنیا، عوالم سه گانه‌ی قوس نزول تشکیل می‌شود. البته من اکنون درصدد بحث و گفتگو در این خصوص نیستم، فقط خواستم اشاره کنم که عالم رجعت غیر از عالم دنیا است.


 

ولما يستحضر المرء هذه الحقيقة يخطر في باله الكثير من روايات آل محمد (علیهم السلام) وهم يؤكدون على اجتماع رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلّم) وأمير المؤمنين (علیه السلام) في هذا العالم بالكوفة في آخر الزمان لبناء مسجد يخص دولة العدل الإلهي العالمية. ولا يخفى أنّ تأويل مثل هذه الأحاديث بعالم الرجعة فاشل جداً ومجانب للحقيقة بعد اتضاح اختلاف عالم الرجعة عن عالم الدنيا كما قدمنا، والروايات تصرح بأنّ الاجتماع يكون في هذا العالم الذي نحن فيه، أي الدنيا. فماذا تعني تلك الروايات إذن ؟  

وقتی که فرد این حقیقت را درمی‌یابد، روایات زیادی از آل محمد(علیهم السلام) به ذهنش خطور می‌کند که در آنها بر جمع شدن رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلّم) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آخرالزمان، در این عالم و در کوفه به قصد ساختن مسجدی که مخصوص دولت عدل الهی جهانی خواهد بود، تاکید شده است. همان طور که قبلا بیان شد، اکنون مشخص شده که عالم رجعت متفاوت از عالم دنیا است لذا تاویل و تفسیر این روایات به عالم رجعت کاملاً بی‌ربط و به دور از حقیقت است؛ حال آن که روایات تصریح می‌کند که این گردهم آمدن در همین عالمی که ما در آن هستیم رخ خواهد داد، یعنی در دنیا! پس معنی و مفهوم این روایات چیست؟


 

سألت العبد الصالح (علیه السلام) عن بعض تلك الروايات، وقلت: حين مطالعة بعض الروايات الشريفة يخطر في البال معنى، بل يؤيده بعض الذي عرفناه في دعوة الحق، ولكن يبقى الخوف من التحدث به قبل الرجوع إليك، مثلاً: رواية اجتماع رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلّم) وعلي (علیه السلام) في الكوفة وبناؤهما لمسجد فيه ألف باب، والقوم عند عرض هذه الروايات وأمثالها مباشرة يقولون أنّ ذلك يكون في الرجعة.

از عبد صالح(علیه السلام) در مورد شماری از این روایات سؤال نمودم و گفتم: هنگام مطالعه‌ی برخی روایات شریفه، معنایی به ذهنم خطور می‌کند که برخی از مطالبی که در دعوت حق فهمیده‌ایم، آن را تایید می‌کند ولی قبل از این که به شما رجوع کنیم، از بیان آنها بیمناکم؛ مثلاً روایت گرد آمدن رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلّم) و علی(علیه السلام) در کوفه و ساختن مسجدی که هزار در دارد. به هنگام مطرح نمودن این روایات و امثال آن، مردم بلافاصله می‌گویند این کارها در رجعت به وقوع می‌پیوندند.


 

فقال (علیه السلام): (تقصد مثلاً: قوله تعالى: ﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ قُل رَّبِّي أَعْلَمُ مَن جَاء بِالْهُدَى وَمَنْ هُوَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ() ).  

ایشان(علیه السلام) فرمود: «منظور شما مثلاً این سخن خداوند است که: «(آن کس که قرآن را بر تو نازل کرده است، تو را به وعده‌گاهت باز‌می‌گرداند، بگو: پروردگار من بهتر می‌داند که چه کسی بر راه راست و چه کسی در گمراهی آشکار است)» ».


 

فقلت: نعم، والرواية هي هذه: عن أبي مروان قال: سألت أبا عبد الله (علیه السلام) عن قول الله عز وجل ﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ﴾، قال: فقال لي: لا والله لا تنقضي الدنيا ولا تذهب حتى يجتمع رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلّم) وعلي بالثوية ، فيلتقيان ويبنيان بالثوية مسجداً له اثنا عشر ألف باب، يعني موضعاً بالكوفة ().

گفتم: آری، و روایت این است: ابی مروان می‌گوید از ابا عبدالله امام جعفر صادق (علیه السلام) درباره‌ی فرموده‌ی خدای عزّوجلّ که «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَىٰ مَعَادٍ» پرسیدم، حضرت فرمود: «نه به خدا سوگند، دنیا به پایان نمی‌رسد و از بین نمی‌رود تا این که رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) و علی (علیه السلام) در ثویه گرد هم آیند، و با هم ملاقات کنند و در ثویه مسجدی بسازند که دوازده هزار در دارد.»؛ یعنی جایی در کوفه.


 

فقال (علیه السلام): (لديك رواية أخرى عن نفس هذا المسجد، هل تعرفها ؟ هل تعرف الرواية الأخرى عن المسجد الذي ذكرته هذه الرواية ؟).

ایشان (علیه السلام) فرمود: «شما روایت دیگری درباره‌ی همین مسجد دارید، آیا آن را می‌دانی؟ آیا روایت دیگری از مسجدی که همین روایت به آن اشاره می‌کند، سراغ داری؟».


 

فقلت: قرأت روايات أن المسجد يصلي فيها اثنا عشر إماماً عدلاً ().

گفتم: در روایات خوانده‌ام که در این مسجد، دوازه امام عادل نماز می‌گزارند.


 

فقال (علیه السلام): (لا ليس هذه، بل إن الناس يطلبون من القائم أن يبني مسجداً يسعهم؛ لأن الصلاة خلفه تعدل الصلاة خلف رسول الله، فيبني لهم مسجداً له ألف باب ()).

فرمود: «نه (منظورم) این نیست، بلکه مردم از قائم می‌خواهند که مسجدی بسازد که گنجایش آنها را داشته باشد؛ چرا که نماز خواندن پشت سر وی، برابر با نماز خواندن پشت سر رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلّم) است. حضرت نیز برای آنها مسجدی می‌سازد که هزار در دارد».


 

ثم قال (علیه السلام): (تمسك بالذي فطر كل شيء وأعطى كل شيء خلقه، واقبل كل ما يخبرك به سبحانه تعرف كل شيء منه ولن تضيع، ولن تضل ولو ضاع وضلّ أهل الأرض بأجمعهم).

سپس فرمود: «به آن کسی که همه چیز را پدید آورده و آفرینش هر چیزی را به او ارزانی داشته، چنگ زن و متمسّک شو، و هر آنچه خداوند سبحان تو را به آن آگاه می‌سازد، پذیرا باش، تا همه چیز را از او بدانی و تباه و گمراه نگردی، حتی اگر تمام اهل زمین جملگی تباه و گمراه شوند».


 

فقلت: إذن هل أستطيع القول بأنّ الرواية تشير إلى مَثَل الرسول (صلی الله علیه وآله وسلّم) ومَثَل أمير المؤمنين (علیه السلام) اليوم.

گفتم: با این حساب آیا می‌توانم بگویم که این روایت در واقع به مَثَل رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) و مَثَل امیرالمؤمنین (علیه السلام) در امروز اشاره دارد؟


 

فقال (علیه السلام): (كثير من الروايات هي كذلك ()، وروايات الرجعـة أيضاً، والرجعة رجعتان: رجعة في قيام القائم بمَثَلهم، ورجعة في عالم الرجعة "الأولى" بأنفسهم وبأجساد تناسب ذلك العالم بعد أن ينسيهم الله حالهم والامتحان الأول والثاني).

فرمود: «بیشتر روایات این چنین هستند. همین طور است روایات رجعت؛ رجعت نیز خود بر دو نوع است: رجعت در قیام قائم با مَثَل‌های آنها، و رجعت در عالم رجعت «نخستین» با نفس‌ها و با بدن‌هایی که متناسب با آن عالم است، پس از آن که خداوند حال و وضعیت‌شان و نیز امتحان اول و دوم را از یادشان می‌برد».


 

* * *

(مقطع من الزيارة الجامعة ..) ..

• مقطعی از زیارت جامعه


 

كل مؤمن وفقه الله تعالى لقراءة الزيارة الجامعة الكبيرة الواردة عن الامام علي الهادي (علیه السلام)، فأكيد أنّ وقْعَ تلك الكلمات النورانية تترك انطباعاً حسناً على قلبه لو تأملها، كيف وهو يرى بعين بصيرته قبل بصره بعض مقام آل محمد (علیهم السلام) وإنهم: أبواب الله، معادن كلمات الله، خزان علم الله، تراجمة وحي الله، ........... الخ.

هر مؤمنی که خداوند توفیق خواندن زیارت جامعه‌ی کبیره‌ی وارد شده از امام علی هادی (علیه السلام) را به وی عنایت فرماید، اگر در آنها درست اندیشه کند، قطعاً آن کلمات نورانی، نقش و نگاری زیبا بر دل او از خود بر جای می‌گذارد؛ چرا چنین نباشد و حال آن که فرد به چشم بصیرت خود قبل از چشم سر، گوشه‌ای از مقامات آل محمد (علیهم السلام) را می‌بیند و این که آنها: ابواب (دروازه‌های) الهی، معادن کلمات خدا، خزانه‌داران علمش، بیان کنندگان وحی الهی و .... هستند.


 

وكان منها هذا المقطع الذي سألت العبد الصالح (علیه السلام) عنه، فقلت: في بعض مقاطع الزيارة الجامعة ورد: "أسماؤكم في الأسماء، وأنفسكم في النفوس، وقبوركم في القبور"، منذ زمن تستوقفني هذه العبارات ولا أعرف معناها كغيرها الكثير ؟ 

درباره‌ی این مقطع از دعا از عبد صالح (علیه السلام) سؤال کردم و گفتم: در برخی از مقاطع زیارت جامعه وارد شده که: «(نام‌های شما در نام‌ها، نفس‌های شما در نفس‌ها و قبرهای شما در قبرها است)». مدتی است که این عبارت‌ها مرا به خود مشغول کرده و بازداشته است و من معنای آن را همچون معنای خیلی دیگر از قسمت‌های دعا، متوجه نمی‌شوم!


 

فأجابني (علیه السلام): (نعم، "ذِكْرُكُمْ فِي الذّاكِرينَ، وَاَسْماؤُكُمْ فِي الاْسْماءِ، وَاَجْسادُكُمْ فِي الاْجْسادِ، وَاَرْواحُكُمْ فِي اْلاَرْواحِ، وَاَنْفُسُكُمْ فِي النُّفُوسِ، وَآثارُكُمْ فِي الاْثارِ، وَقُبُورُكُمْ فِي الْقُبُورِ". 

ایشان (علیه السلام) در پاسخ فرمود: «آری: ذكْرُكُمْ فِی الذَّاكِرِينَ وَ أَسْمَاؤُكُمْ فِی الْأَسْمَاءِ وَ أَجْسَادُكُمْ فِی الْأَجْسَادِ وَ أَرْوَاحُكُمْ فِی الْأَرْوَاحِ وَ أَنْفُسُكُمْ فِی النُّفُوسِ وَ آثَارُكُمْ فِی الْآثَارِ وَ قُبُورُكُمْ فِی الْقُبُورِ


 

الموت من حياة آل محمد، الموت من حياة محمد وآل محمد، محمد وآل محمد هم فرعون وموسى، هل تفهم هذه الكلمات ؟

«مرگ» از حیات آل محمد ، «مرگ» از حیات محمد و آل محمد، «محمد و آل محمد» همان فرعون و موسی هستند. آیا معنای این کلمات را می‌فهمی؟


 

ليس كل الناس تفهم هذا وفقك الله، محمد وآل محمد متقوّم بهم كل شيء في عوالم الخلق، الخير متقوّم بهم، وكذا نقيضه. 

همه کس این معنا را درک نمی‌کند، خداوند شما را توفیق دهد! قوام (پایداری) همه چیز در عوالم آفرینش، به محمد و آل محمد (علیهم السلام) بسته است. «خیر» به آنها قوام دارد، و همچنین نقیض و ضد آن. 


 

الموت لا يكون إلا بقدرة، والقدرة من الحـياة، وكل حياة متقومة بحياتهم. فرعون متقوم بهم، وموسى متقوم بهم، وعزرائيل متقوم بهم، هل وضح الأمر الآن ؟).

مرگ فقط به وسیله‌ی قدرت انجام می‌شود؛ قدرت از حیات است و هر حیاتی نیز به حیات آنها قوام می‌یابد. فرعون به وسیله‌ی آنها قوام می‌یابد، موسی (علیه السلام) به وسیله‌ی آنها قوام می‌یابد، عزرائیل به وسیله‌ی آنها قوام می‌یابد. حال این قضیه روشن شد؟».


 

فقلت: بعضه نعم بفضل الله، هم وسائط الفيض الإلهي وكل شيء متقوم بهم صلوات الله عليهم هذا واضح إن شاء الله، ولكن تطبـيق هذا على عبارات الزيارة هو الأمر غير الواضح عندي.

گفتم: به فضل خدا، قسمتی از آن آری. آنها ‌‌ـ‌‌صلوات الله علیهم‌‌ـ‌‌ واسطه‌های فیض الهی‌اند و همه چیز به آنها قوام می‌گیرد. به خواست خدا این مطلب واضح است ولی تطبیق آن بر عبارات زیارت، برایم ابهام دارد. 


 

فقال (علیه السلام): (هذه العبارات تعني: أنّ كل شيء متقوّم بكم، أنتم في كل شيء، وأنتم كل شيء، هذا هو معناها).

فرمود: «مفهوم این عبارت آن است که: همه چیز به شما قوام می‌یابد. شما در همه چیز هستید؛ و شما همه چیزید! معنای آن، چنین است».


 

* * *

(هل النور هنا هو نفسه النور في العوالم العلوية) ..

• آیا منظور از نور در اینجا همان نور در عوالم بالایی (علوی) است؟


 

كنت قد قرأت رواية تتعلق ببيان النور، والرواية هي هذه: عن عاصم بن حميد، عن أبي عبد الله (علیه السلام)، قال: (ذاكرت أبا عبد الله (علیه السلام) فيما يروون من الرؤية، فقال: الشمس جزء من سبعين جزءاً من نور الكرسي، والكرسي جزء من سبعين جزءاً من نور العرش، والعرش جزء من سبعين جزءاً من نور الحجاب، والحجاب جزء من سبعين جزءاً من نور الستر، فإن كانوا صادقين فليملؤا أعينهم من الشمس ليس دونها سحاب) ()

روایتی را که درباره‌ی بیان نور بود را به شرح زیر می‌خواندم: عاصم بن حمید از ابی عبدالله امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت کرده و می‌گوید: با آن حضرت درباره‌ی آنچه در خصوص رؤیت روایت می‌کنند، گفت و گو می‌کردم. حضرت فرمود: خورشید یک جزء از هفتاد جزء نور کرسی؛ و کرسی یک جزء از هفتاد جزء نور عرش؛ و عرش یک جزء از هفتاد جزء از نور حجاب؛ و حجاب یک جزء از هفتاد جزء نور ستر است. اگر راست می‌گویند چشمانشان را از نور خورشید بدون آن که ابری در مقابل آن باشد، پر کنند.


 

سألت العبد الصالح (علیه السلام) عنها، وقلت: هل هذا للتعجيز، أم أنّ هناك علاقة بين ما نطلق عليه نور هنا وبين النور هناك. 

از عبد صالح (علیه السلام) در این مورد سؤال کردم و گفتم: آیا این از باب ناتوان کردن است یا این که بین چیزی که ما به آن نور اطلاق می‌کنیم، و نوری که آنجا هست، رابطه‌ای وجود دارد؟


 

فأجابني (علیه السلام): (النور هنا تجلي للنور هناك).

ایشان (علیه السلام) فرمود: «نور در اینجا تجلّی و ظهوری از نور آنجاست».


 

* * *

 (دعوا الأمر حتى يأتي وقته) ..

• امر را رها کنید تا زمانش فرا رسد


 

أختم هذه المحطة مع العبد الصالح (علیه السلام) بنصيحة له، كانت قد جاءت بعد أن سألته عن روايتين، وهما وإن كانتا لم يحن وقتهما زمن السؤال إلا أني أذكر ذلك لأجل ما جاء في كلامه روحي فداه. 

این ایستگاه را با اندرزی از عبد صالح (علیه السلام) که ایشان در پاسخ به سؤال من از دو روایت بیان فرمودند، به پایان می‌برم. اگر چه زمان سؤال از آن دو روایت هنوز فرا نرسیده است ولی من این مطلب را به دلیل آن که در کلام ایشان (که جانم فدیش باد) آمده، متذکر می‌شوم.


 

سألته فقلت: هناك روايتان؛ الأولى: عن محمد بن مسلم، قال سألت أبا جعفر (علیه السلام) .. ﴿والنهار إذا تجلى، قال (علیه السلام): (النهار هو القائم منا أهل البيت (علیهم السلام)، إذا قام غلب دولة الباطل، والقرآن ضرب فيه الأمثال للناس، وخاطب نبيه (صلی الله علیه وآله وسلّم) به ونحن فليس يعلمه غيرنا)()

از ایشان سؤال کردم: دو روایت وجود دارد؛ روایت اول: محمد بن مسلم می‌گوید از ابو جعفر امام باقر (علیه السلام) درباره‌ی «(قسم به روز هنگامی که آشکار شود)»  پرسیدم. حضرت فرمود: روز، همان قائم از ما خاندان می‌باشد، هنگامی که قیام کند بر دولت باطل غلبه می‌کند. قرآن در این خصوص مثال‌هایی برای مردم زده و خداوند، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلّم) و ما را به آن خطاب نموده است، که هیچ کس غیر از ما آن را نمی‌داند.


 

والأخرى: عن أبي عبد الله (علیه السلام)، قال: (قوله تعالى: ﴿والفجر هو القائم و(الليالي العشر) الأئمة (علیهم السلام) من الحسن إلى الحسن، و﴿الشفع أمير المؤمنين وفاطمة عليهما السلام و﴿الوتر هو الله وحده لا شريك له، ﴿والليل إذا يسر هي دولة حبتر، فهي تسري إلى قيام القائم (علیه السلام)) ().  

و روایت دیگر: ابو عبدالله امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمود: در سخن خدای متعال، مراد از «فجر» قائم است، و «لیالی عشر» امامان از حسن مجتبی (علیه السلام) با حسن عسکری (علیه السلام) می‌باشند، «شفع» امیر المؤمنین و فاطمهc ، «وتر» خدای یگانه و بی‌شریک است، منظور از «و الليل اذا يسر» دولت حبتر است که تا قیام قائم (علیه السلام) ادامه می‌یابد.


 

هل الأولى في المهدي الأول (علیه السلام)، والثانية في الإمام المهدي (علیه السلام) ؟ 

آیا روایت اول در حق مهدی اول (علیه السلام) و روایت دوم مربوط به امام مهدی (علیه السلام) است؟


 

فأجابني (علیه السلام): (دع هذه يرحمك الله، أنتم تقسّمون الآن فدعوا الأمر حتى يأتي وقته، اقترب الطوفان ولم يبقَ الكثير، أنت إذا كنت تريد شيئاً فلديك الروايات، وأيضاً لديك المتشابهات).

ایشان (علیه السلام) در پاسخ فرمود: «این مطلب را رها کن ‌‌ـ‌‌خداوند تو را رحمت کند‌‌ـ‌‌ شما الآن بخش‌بندی می‌کنید؛ این امر را رها کنید تا زمانش فرا رسد. طوفان نزدیک شده و چیز زیادی نمانده است. اگر به دنبال چیزی هستی، روایات و متشابهات پیش روی شما است».


 

فقلت: اقترب الطوفان ولا ضمان أن لا نهلك معهم والعياذ بالله، فسلام لك ممن أحبك بروحه وقصّر في جنب الله كثيراً. 

گفتم: طوفان نزدیک شده و هیچ تضمینی نیست که ما همراه آنها هلاک نشویم ‌‌ـ‌‌پناه بر خدا‌‌ـ‌‌؛ سلام بر شما از جانب کسی که شما را با دل و جان دوست می‌دارد و در کنار خدا بسی کوتاهی نموده است.


 

فقال (علیه السلام): (أسأل الله أن ينجيكم. للأسف أنهم يتبعون هؤلاء الفقهاء الضالين وسيوردونهم نار جهنم، فهم لأجل هؤلاء الفقهاء ولأجل الدنيا التي ستحترق عليهم يسبوني ويحاربوني ويخسرون الدنيا والآخرة. 

ایشان (علیه السلام) فرمود: «از خداوند تقاضا دارم که شما را نجات دهد. متأسفانه آنها از فقهای گمراهی که سرانجام آنها را به آتش جهنم وارد می‌سازند، پیروی می‌کنند. آنها به خاطر این فقها و به خاطر دنیایی که بر سرشان آتشین خواهد شد، مرا ناسزا می‌گویند و با من می‌جنگند و در دنیا و آخرت زیان می‌بینند.


 

لو كانت نجاتهم وهدايتهم بإراقة دمي لما تأخرت اليوم قبل غد، والله إني حزين ومتألم لأجل عامة الناس المخدوعين، فأنا أرى أنّ الهلاك قد أظلهم وهم يحسبون أنهم باقون في هذه الدنيا وهي باقية لهم).

اگر نجات و هدایت‌شان در ریخته شدن خون من بود، حتی یک روز هم تاخیر نمی‌کردم. به خدا سوگند من به حال این عامّه‌ی مردم که فریب خورده‌اند، اندوهگین و درمندم. می‌بینم که هلاکت و نیستی بر آنها سایه افکنده و آنها گمان می‌کنند که در این دنیا تا ابد باقی خواهند ماند و دنیا نیز برای آنها پاینده است».


 


 

 

ایسـتگاه دوم: مسایل مربوط به روایات

سرفصل ها

همه