Logo
دانلود فایل متنی
دانلود فایل صوتی

 

پرسش ۷۲:

 ارتباط بین داستان اصحاب کهف 

و موسی  و عالِم 

و ذوالقرنین و قائم .

 

سؤال/ ۷۲: هل هناك ارتباط بين قصة أصحاب الكهف وموسى (علیه السلام) والعالم أو ذي القرنين، وبين القائم (علیه السلام) أو علامات ظهوره أو زمان ظهوره أو أصحابه وأنصاره أو أعدائه؟

آیا بین اصحاب کهف، موسی (علیه السلام) ، عالِم  یا ذوالقرنین، و قائم (علیه السلام) یا نشانه‌های ظهور آن حضرت یا زمان ظهور یا اصحاب و انصار و دشمنان ایشان ارتباطی وجود دارد؟

 

 الجواب: قصة(أصحاب الكهف) معروفة، وهي باختصار قصة رجال مؤمنين عددهم سبعة كفروا بالطاغوت في زمانهم، والمتمثل بجهتين:

الأولى: هي الحاكم الظالم الجائر الكافر.

والثانية: هي علماء الدين الضالون الذين حرّفوا دين الله وشريعته.

پاسخ:داستان(اصحاب کهف) معروف است و به اختصار، داستان هفت مردِ مؤمن است که به طاغوت زمان خود کافر شدند، و از دو جهت نمود دارد:

اول: حاکم ظالم ستمگر کافر.

دوم: علمای گمراه دین که دین خدا و شریعت الهی را تحریف کردند.

 

فكلّ من هذين؛ الطاغوت نصب نفسه إلهاً يُعبد من دون الله، الحاكم الجائر نصب نفسه إلهاً يُعبد من دون الله في أمور الدنيا ومعاش العباد وسياستهم، والعلماء غير العاملين الضالون نصبوا أنفسهم آلهة يعبدون من دون الله في أمور الدين والشريعة. وهكذا تحرّر هؤلاء الفتية من عبادة الطاغوت، وكفروا بالطاغوت. وهذا الكفر بالطاغوت هو أول الهدى، فزادهم الله هدى بأن عرّفهم طريقه سبحانه ، والإيمان به، والعمل لإعلاء كلمته سبحانه وتعالى، ﴿إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدى﴾([87])، ﴿وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا َعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرْفَقاً﴾([88]).

هر کدام از این دو مورد، طاغوتی است که خودش را در مقام خدایی که به جای خداوند عبادت می‌شود، قرار داده است. حاکم ستمکار، خود را در مقام خداوندی قرار داده که در امور مربوط دنیا و معیشت بندگان و سیاست و تدبیرشان، عبادت می‌شود. علمای بی‌عمل گمراه نیز، خود را در مقام خداوندگاری که در امور دین و شریعت مورد پرستش قرار می‌گیرد، منصوب کرده‌اند. به این ترتیب، این جوانان، از عبادت طاغوت آزاد شدند و به طاغوت کفر ورزیدند. این کفر به طاغوت، نخستین گام هدایت است. خداوند با شناسانیدن راه خود به آن‌ها و ایمان آوردن به آن و تلاش برای برافراشتن کلمه‌ی خدای سبحان و متعال، بر هدایت‌شان بیفزود:(آن‌ها جوان‌مردانی بودند که به پروردگارشان ايمان آورده بودند و ما نيز بر هدايت‌شان افزوديم)([89]) ،(اگر از قوم خود کناره جسته‌ايد و جز خدای يکتا خدایِ ديگری را نمی‌پرستيد، به غار پناه بريد و خدا رحمت خويش بر شما ارزانی دارد و نعمت‌تان را در آن مهيا بدارد)([90]).

 

وأصحاب الكهف في زمان قيام القائم (علیه السلام) هم فتية في الكوفة وفتية في البصرة، كما في الروايات عن أهل البيت (علیهم السلام)([91])، ورأس الحسين بن علي(علیه السلام) نطق مرات عديدة، وفي أكثر من مرة سُمع([92]) يكرّر هذه الآية: ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا منْ آيَاتِنَا عَجَباً﴾([93])، وسُمع يقرأ منها فقط: ﴿أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً﴾([94]).

اصحاب کهف در زمان قیام قائم (علیه السلام) گروهی از جوانان در کوفه و گروهی از جوانان در بصره هستند، و این مطلب در روایات اهل بیت  روایت شده است.([95]) سر حسین بن علی چندین بار به سخن درآمد([96]) و چند بار شنیده شد که این آیه را تکرار می‌کرده: ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً﴾([97])(آيا پنداشته‌ای اصحاب کهف و رقيم از نشانه‌های شگفت‌انگيز ما بوده اند؟) و شنیده شده که از این آیه فقط این قسمت را قرائت فرموده است: ﴿أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً﴾(اصحاب کهف و رقيم از نشانه‌های شگفت‌انگيز ما بوده اند ).([98])

 

وذلك لأنّ أصحاب الكهف - وهم أصحاب القائم (علیه السلام) - هم الذين يأخذون بثأر الحسـين (علیه السلام)، وينتقمون من الظالمين، ويقلبون أمر الظالمين رأساً على عقب، ولهذا سُمع رأس الحسين (علیه السلام) أيضاً يقرأ: ﴿وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ﴾([99]).

چرا که اصحاب کهف ـ‌که همان یاران قائم (علیه السلام)  می‌باشندـ همان کسانی هستند که به خون‌خواهی حسین (علیه السلام) برمی‌خیزند، از ستمگران انتقام می‌گیرند و حکومت ستمگران را زیر و رو می‌کنند و از همین رو از سر حسین (علیه السلام)  شنیده شده که این جمله را نیز قرائت فرموده است:(و ستم‌کاران به زودی خواهند دانست که به چه بازگشت‌گاهی بازخواهند گشت)([100]).

 

وكذلك أصحاب القائم (علیه السلام) قوم عابدون مخلصون لله سبحانه وتعالى، لا يرون القوة إلا بالله، يؤمنون بالله وعليه يتوكلون ويقارعون أكبر قوى الظلم والاستكبار على الأرض، وهي المملكة الحديدية التي أكلت وداست كل الممالك على الأرض كما أخبر عنها دانيال([101])، وهي متمثلة الآن بأمريكا دولة الشيطان([102]).

همچنین اصحاب قائم (علیه السلام)  گروهی عابدِ اخلاص‌پیشه برای خداوند سبحان و متعال هستند که نیرو و قدرتی جز قائم به خداوند نمی‌بینند، به خدا ایمان می‌آورند و بر او توکل می‌کنند و با بزرگ‌ترین و قدرتمندترین نیروهای ظلم و استکبار بر روی زمین به مبارزه برمی‌خیزند؛ با همان مملکت آهنینی که همان‌طور که دانیال خبر داده،([103]) تمام ممالک روی زمین را خورده و لگدکوب کرده است؛ و این مملکت آهنین هم‌اکنون در آمریکا ـ‌دولت شیطان‌ـ  متبلور می‌باشد([104])

 

ولهذا سُمع رأس الحسين (علیه السلام) يقرأ أيضاً: ﴿لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ﴾([105])، لأنه لن يأخذ بثأره إلا من كانوا مصداقاً لهذه الآية الكريمة: ﴿لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ﴾.

از همین رو از سر حسین (علیه السلام) شنیده شد که این جمله را نیز خوانده است:(هيچ نيرويی جز نيروی خداوند نيست)([106])  چرا که فقط کسانی که مصداق این آیه کریم باشند، انتقام خون او را خواهند گرفت: ﴿لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ﴾(هيچ نيرويی جز نيروی خداوند نيست).

 

وفي رواية:(أنهم لما صلبوا رأسه (علیه السلام) على الشجر سُمع منه: ﴿وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ﴾)([107]).

در روایت آمده است:(هنگامی که سر حسین را بر درختی کردند، از او شنیده شد: ﴿وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ﴾(و ستم‌کاران به زودی خواهند دانست که به چه بازگشت‌گاهی بازخواهند گشت).([108])

 

و(سُمع أيضاً صوته (علیه السلام) بدمشق يقول : ﴿لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ﴾، وسُمع أيضاً يقرأ (علیه السلام): ﴿أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً﴾، فقال زيد بن أرقم: أمرك أعجب يا بن رسول الله)([109]).

و(همچنین در دمشق از او شنیده شد که می‌خواند: ﴿لَا قُوَّةَ إِلَّا بالله﴾(هيچ نيرويی جز نيروی خداوند نيست) و همچنین: ﴿أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً﴾(اصحاب کهف و رقيم از نشانه‌های شگفت‌انگيز ما بوده‌اند ). سپس زید بن ارقم گفت: امر تو شگفت‌انگیزتر است، ای فرزند پیامبر خدا!).([110])

 

وروى الشيخ المفيد (رحمه الله) أنّ زيد بن أرقم سمع الرأس الشريف (علیه السلام) ينطق بآية سورة الكهف([111]).

و شیخ مفید (رحمه الله) روایت کرده است که زید بن ارقم از سر شریف آن حضرت (علیه السلام) شنید که آیه‌ای از سوره‌ی کهف را می‌خواند.([112])

 

وروى عن المنهال بن عمرو أنه سمع رأس الحسين (علیه السلام) يقول:(أعجب من أصحاب الكهف قتلي وحملي)([113]).

از منهال بن عمرو روایت شده از سر حسین شنیده است که می‌گوید:(شگفت‌آورتر از اصحاب کهف، کشتن من و بر نیزه کردن سرم است).([114])

 

أما ما روي أنّ أصحاب الكهف الذين يبعثون مع القائم (علیه السلام) هم بعض المخلصين من أصحاب رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، وأصحاب أمير المؤمنين علي (علیه السلام) كمالك الأشتر، فليس المقصود هم أنفسهم، بل المراد في هذه الروايات هو نظائرهم من أصحاب القائم (علیه السلام)، أي إنّ هناك رجلاً من أصحاب القائم (علیه السلام) هو نظير مالك الأشتر في الشجاعة والحنكة والقيادة والشدة في ذات الله وطاعة الله والأخلاق الكريمة وكثير من الصفات التي امتاز بها مالك الأشتر، فلذلك يصفه الأئمة بأنه مالك الأشتر.

اما آنچه روایت شده مبنی بر اینکه اصحاب کهف که با قائم (علیه السلام) مبعوث می‌شوند، برخی از اخلاص‌پیشگانِ اصحاب پیامبر خدا و اصحاب امیر المؤمنین علی مانند مالک اشتر می‌باشند، منظور خود اینها نیست بلکه مراد در این روایات، افرادی نظیر آنها از اصحاب قائم (علیه السلام) می‌باشد؛ یعنی در اصحاب قائم (علیه السلام) مردی وجود دارد که در شجاعت، زیرکی، فرماندهی، شدت در ذات خداوند، طاعت خداوند، اخلاق بزرگوارانه و بسیاری از صفات و ویژگی‌هایی که مالک اشتر از آنها برخوردار بود، نظیر او می‌باشد؛ از همین رو، ائمه او را به مالک اشتر توصیف می‌کنند. 

 

وهذا ليس ببعيد عن الفصحاء والبلغاء وساداتهم أهل البيت (علیهم السلام)، كالشاعر الحسيني يصف نزول علي الأكبر إلى ساحة المعركة فيقول ما معناه: إن محمداً (صلی الله علیه و آله و سلم) نزل إلى ساحة المعركة؛ وذلك لشدة شبه علي الأكبر (علیه السلام) خَلقاً وخُلقاً برسول الله محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، مع أنّ أصحاب الأئمة (علیهم السلام) الذين محضوا الحق محضاً يعودون ويكرون في الرجعة بعد الاثني عشر مهدياً، وفي زمن آخرهم وهو آخر قائم بالحق من آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) الذي يخرج عليه الحسين بن علي (علیه السلام)، وهذا المهدي (علیه السلام) الأخير أو القائم الأخير لا عقب له ولا ولد له([115]).

چنین چیزی از اهل فصاحت و بلاغت و سادات آنها،‌ اهل بیت‌ (علیهم السلام) بعید نیست. همانند آن شاعر حسینی که در توصیف ورود علی اکبر به میدان جنگ شعری با این مضمون می‌گوید:(محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد معرکه‌ی جنگ شد) و این به خاطر شباهت بسیار زیاد علی اکبر از نظر اخلاقی و ظاهری به پیامبر خدا حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌باشد. از سوی دیگر آن دسته از یاران ائمه که با اخلاص تمام حق را یاری کردند و با حق بودند، پس از مهدیّون دوازده‌گانه (علیه السلام) و در زمان آخرینشان که آخرین قائم به حق از آل محمد (علیه السلام) می‌باشد، بازمی‌گردند و رجعت می‌کنند؛ کسی که حسین بن علی بر او خروج می‌کند و این مهدی آخر یا قائم آخر، نه عقبی دارد و نه فرزندی.([116])

 

أما قصة( العالِم (علیه السلام) ) مع موسى (علیه السلام) فهي أنّ موسى (علیه السلام) وقع في نفسه ما أتاه الله من العلم بعد أن كلّمه الله سبحانه وتعالى على طور سيناء، فأمر الله سبحانه وتعالى جبرائيل (علیه السلام) أن يدركه ويأمره بإتباع العالم (علیه السلام)، فارتحل موسى (علیه السلام) ويوشع (علیه السلام) في طلب العالم (علیه السلام)([117])، وكانت القصة التي وردت في القرآن وفيها ثلاث أمور هي:

ماجرای عالِم‌ با موسی (علیه السلام)‌ به این صورت بود که پس از آنکه حق تعالی بر کوه سینا با موسی (علیه السلام)‌ سخن گفت، او از آنچه خداوند از علم به وی عنایت کرده بود، دچار غرور شد؛ بنابراین خداوند سبحان به جبرئیل (علیه السلام) امر فرمود که موسی (علیه السلام) را دریابد و او را به پیروی از عالِم دستور دهد.([118]) موسی (علیه السلام)‌ و یوشع (علیه السلام)‌ در طلب عالِم بار سفر بستند. این داستان در قرآن ذکر شده و در آن به سه موضوع اشاره رفته است:

 

۱: قصة السفينة وأصحابها:

وهي سفينة لجماعـة من المؤمنين المخلصين، وهم مساكين الله سبحانه وتعالى، أي مستكينون في العبادة بين يديه لا مساكين بمعنى محتاجين فمن يملك سفينة ليس بفقير، فكيف يكون مسكيناً([119])، والمسكين من لا يملك لا قليلاً ولا كثيراً.

۱ - داستان کشتی و صاحبان آن

این کشتی به گروهی از مؤمنین بااخلاص تعلّق داشت و این عده، مسکینِ خداوند متعال بودند؛ یعنی در عبادت در پیشگاه حضرت حق، خاضع و فروتن بودند. در اینجا مسکین به معنای محتاج و نیازمند نیست؛ کسی که کشتی دارد، فقیر نیست چه برسد به این که مسکین باشد([120]) مسکین یعنی کسی که هیچ چیزی در اختیار ندارد، چه کم و چه زیاد.

 

فهؤلاء المؤمنون مساكين الله، كانوا يتضرعون إلى الله ويدعونه أن يجنبهم الملك الطاغية وجنوده الذين كانوا يأخذون السفن ويسخرونها للعمل لصالح الآلة الإجرامية لهذا الملك، فهؤلاء المساكين كانوا لا يريدون أن يكونوا سبباً في إعانة هذا الطاغوت، وذلك عندما يسخر سفينتهم لصالح إجرامه، وكانوا لا يريدون أن يفقدوا سفينتهم ولهذا أرسل الله لهم العالم (علیه السلام)، ليعمل على نجاتهم وسفينتهم من هذا الطاغية، فجعل فيها عيباً ظاهراً علم أنه سيكون سبباً لإعراض الملك عنها وتركها تجوب البحر.

این افراد مؤمن مسکین، به درگاه خدا دعا و تضرّع می‌کردند که آنها را از پادشاه ستم‌گر و لشکریان او که کشتی‌ها را می‌گرفتند و آنها را وسیله‌ی انجام اعمال مجرمانه‌ی این پادشاه ظالم قرار می‌دادند، دور نماید. این مساکین، نمی‌خواستند وقتی این پادشاهِ بیدادگر کشتی آنها را برای پیش‌برد اهداف تبه‌کارانه‌اش غصب می‌کند، کمک‌کار او باشند. درضمن این عده نمی‌خواستند کشتی‌شان را هم از دست بدهند. به همین دلیل، خداوند، عالِم‌ (علیه السلام) را به سوی آنها فرستاد تا برای نجات‌شان کاری کند و کشتی‌شان را از دست آن حاکم ستم‌گر برهاند. عالِم، عیب و نقصی آشکار در کشتی پدید آورد؛ او می‌دانست که این عمل، باعث می‌شود پادشاه از کشتی منصرف شود  و آن را به حال خود در دریا رها کند.

 

۲: قصة الغلام:

 وهو فتى كان أبواه مؤمنين صالحين مخلصين لله سبحانه وتعالى، وكانا يكثران من التضرع والدعاء إلى الله أن يهبهما ذرية صالحة بارة بهما، وأن يعيذهما من عقوق الأبناء، وكان هذا الفتى ظاهراً صالحاً، وهو ابن مؤمنَين فيلحقهما من حيث الطهارة الظاهرية أو زكاة النفس الظاهرية، ولهذا قال موسى (علیه السلام) عنه(نفساً زكية) أي بحسب الظاهر؛ لأنه ابن مؤمنَين، وفي الوقت الحالي؛ لأنه لم يظهر الكفر والفساد، ولكن الله سبحانه وتعالى يعلم ما في نفس هذا الفتى من(الأنا) والتكبر على أمر الله وحججه (علیهم السلام).

۲ - حکایت پسر نوجوان: وی، نوجوانی بود که پدر و مادرش مؤمن، درست‌کار و مخلص به درگاه الهی بودند. والدین او بسیار به پیشگاه خدا دعا و تضرّع می‌کردند که خداوند فرزندان نیکوکاری به آنها ببخشد تا آنها را از شرّ بدکاری‌های فرزندان(عاق فرزندان) در امان بدارد. این نوجوان، در ظاهر، نیکوکار و فرزندِ پدر و مادری مؤمن بود و از نظر طهارت ظاهری یا جانْ‌پاکی ظاهری به آن دو ملحق می‌شد. به همین دلیل موسی‌ از او به «نفس زکیه»(جان پاک) تعبیر کرد، یعنی به حسب ظاهر؛ چرا که وی پسرِ پدر و مادری مؤمن بود و در آن زمان نیز کفر و فسادی از او بروز نکرده بود، ولی خداوند سبحان آنچه را که از(منیّت و تکبر ورزی نسبت به امر خدا و حجت‌های الهی(علیهم السلام)‌) در نفس این پسر نوجوان پنهان بود می‌دانست و از آن باخبر بود.

 

فهذه النفس الخبيثة هي من أعداء الأنبياء والمرسلين، ولهذا أرسل الله سبحانه وتعالى العالم (علیه السلام) ليحقق لهذين المؤمنَين أملهما بالذرية البارة المؤمنة الصالحة، ولم يكن هناك سبيل لتفريقهم إلا بقتل الغلام ، فقتله العالم (علیه السلام) بأمر الله سبحانه واستجابة لدعاء أبويه. وفي الشرائع السابقة كان للأب أن يقتل ولده تقرباً إلى الله سبحانه، وقصة إبراهيم (علیه السلام) وهو نبي مع ولده حين أراد ذبحه([121])، وقصة عبد المطلب (علیه السلام) وهو وصي مع ولده حين أراد قتله قربة لله([122]) ليست ببعيدة، فلما جاء الإسلام نسخ هذا الحكم وأصبح الأب لا يستطيع أن ينذر ولده للذبح لوجه الله ولكن إذا قتله فإنه لا يقتل به، وهذا الحكم يعرفه المسلمون ، فالقاتل يقتل إلا إن كان أباً.

این نفس خبیث و بد طینت در زمره‌ی دشمنان پیامبران و فرستادگان الهی است و از همین رو خداوند سبحان، عالِم‌ را گسیل داشت تا آرزوی این دو مؤمن در داشتن نسلی نیکوکار، مؤمن و صالح، جامه‌ی عمل بپوشد. برای نیل به هدف جداسازی از آنها، چاره‌ای جز کشتن نوجوان نبود؛ بنابراین عالِم‌ به امر خدای سبحان و به دنبال استجابت دعای والدینش، او را کشت. در ادیان، گذشته پدر می‌توانست پسرش را با نیّت تقرّب به خدای سبحان، بکشد. داستان ابراهیم نبی (علیه السلام)‌ با پسرش، که می‌خواست او را سر بِبُرد([123]) و نیز داستان عبد المطلب (علیه السلام)‌ ـ‌که وصیّ بود‌ـ با پسرش که اراده کرده بود او را در راه تقرّب به خدا، بکشد،([124]) چندان دور نیست. وقتی اسلام آمد، این حکم را نسخ کرد و دیگر پدر نمی‌توانست نذر کند که پسرش را برای رضای خدا ذبح کند ولی اگر او را بکشد، قصاص و کشته نمی‌گردد. مسلمانان با این حکم آشنا هستند که قاتل کشته می‌شود مگر این که وی، پدر مقتول باشد.

 

ولهذا فإنّ الذي طلب قتل الغلام هو أبوه من حيث لا يشعر، فإنّ دعاءه كان طلباً لهلاك ولده فهو القاتل الحقيقي، والذي أمر بقتل الغلام هو الله سبحانه، والذي نفذ هو العالم (علیه السلام) فلا يوجد أي مخالفة للشريعة الظاهرية في هذه المسألة كما توهم بعضهم أنه قصاص قبل وقوع الجناية؛ لأن قتل الغلام وقع بطلب من أبيه وإن كان لا يعلم أنّ مقتضى دعائه هو قتل ولده وهلاكه.

بنابراین کسی که خواستار کشته شدن پسر بود، در واقع پدرش بود اما او خودش متوجّه این معنی نبود؛ دعای وی، طلب مرگ برای پسرش بود، پس او قاتل واقعی است. کسی هم که دستور قتل پسر را صادر کرد خدای سبحان و آن که دستور را اجرا نمود، عالِم (علیه السلام)‌ بود. بنابراین در این قضیه، هیچ تضادی با آموزه‌های ظاهری شریعت وجود ندارد؛ بر خلاف پندار گروهی که می‌گویند این کار، قصاص پیش از جنایت بوده است! زیرا قتل پسر نوجوان به دلیل خواست پدرش واقع شده، اگر چه این پدر نمی‌دانسته است که مقتضای این خواسته، قتل و هلاکت پسرش بوده است.

 

كما أنّ هناك عدة أمور ربما تحل كثيراً من التساؤلات حول قصة موسى (علیه السلام) مع العالم (علیه السلام) إذا عُرِفَتْ، وهي:

۱/ كان العالم يرى الحال والمستقبل في الباطن، وموسى (علیه السلام) يرى الباطن، ولكن في الحال فقط.

در اینجا یک سری مواردی وجود دارد که اگر شناخته شود، چه بسا بسیاری از سوالات و ابهاماتی که درباره‌ی داستان موسی‌ با عالِم وجود دارد، روشن می‌شود. این موارد به شرح زیر است:

۱ – عالِم (علیه السلام)، حال و آینده را در باطن می‌دید. موسی‌ نیز باطن را می‌دید، ولی فقط در زمان حال.

 

۲/ إنّ العالم (علیه السلام) لو قتل الغلام أمام الناس لما تركوه يذهب، فلم يكن الناس يرون العالم (علیه السلام) كما كان موسى (علیه السلام) يراه.

۲ – عالِم (علیه السلام)، اگر نوجوان را در مقابل دید مردم می‌کشت، آنها او را رها نمی‌کردند نمی‌گذاشتند به راه خود ادامه دهد زیرا نگاهی که مردم به عالِم (علیه السلام) داشتند، با دید موسی‌ نسبت به او متفاوت بود.

 

۳/ إنّ مسألة قتل الغلام هي كما يقبض ملك الموت الروح، أو أن يقلب ملك سيارة شخص وهو يقودها في الشارع، فيموت الشخص بسبب الحادث، فحال العالم (علیه السلام) كان كحال الملائكة (علیهم السلام).

۳ - موضوع کشتن پسر همانند قبض روح توسط ملک الموت، یا شبیه این است که راننده‌ی خودرویی که در خیابان مشغول رانندگی است، خودرو را چپ کند و به دنبال این حادثه، کسی جان خود را از دست بدهد. وضعیت عالِم‌(علیه السلام) نیز مانند وضعیت فرشتگان‌(علیهم السلام) است.

 

٤/ كان الأمر الموجّه من الله سبحانه إلى العالم إجمالياً ولم يكن تفصيلياً، وكمثال هكذا:(إحفظ السفينة لهؤلاء المساكين)، ولم يأمره الله سبحانه وتعالى أن يحفظها بإعابتها، ولهذا نسب العيب لنفسه، قال تعالى: ﴿هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾([125]). وفي الرواية عنه (علیه السلام)(إنّ الله لم ينظر إلى الأجسام منذ خلقها)([126]).

۴ - این دستور از سوی خدای سبحان خطاب به عالم، به صورت اجمالی و نه به صورت تفصیلی بیان شده بود؛ مثلاً: «کشتی را برای این مساکین حفظ کن» و حق تعالی او را امر نکرده بود که با معیوب ساختن کشتی، این دستور را عملی سازد. بنابراین وی، وارد آوردن خسارت(به کشتی) را به خودش نسبت داده است. خدای متعال می‌فرماید:(این عطای بی‌حساب ما است، خواهی آن را ببخش و خواهی نگه دار)([127]) در روایتی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است که حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:(خداوند از وقتی که اجسام را آفرید، به آنها نظر نینداخته است).([128])

 

۳: قصة الجدار:

وهو جدار بيت لغلامين يتيمين، أي إنهما صالحان، واليتيم: هو الفرد في قومه الذي لا يلحقه أحد في الصلاح والتقوى والطاعة([129])، والكنـز الذي تحت الجدار كان أموالاً وذهباً ادخرها لهما أبوهما، وكتب لهما نصيحة وادخرها لهما مع الكنـز، ولهذا فإنّ أهل البيت (علیهم السلام)  كانوا يعتبرون هذه النصيحة هي الكنز الحقيقي لا أن المال والذهب هو الكنز، والنصيحة هي كما قال الإمام الصادق (علیه السلام):(إني أنا الله لا إله إلا أنا، من أيقن بالموت لم يضحك سنه ومن أقر بالحساب لم يفرح قلبه، ومن آمن بالقدر لم يخشَ إلا ربه)([130]).

۳: داستان دیوار

این دیوار، دیوار خانه‌ی دو پسر یتیم بود. منظور از یتیم در اینجا یعنی صالح و نیکوکار. یتیم به کسی اطلاق می‌شود که در قوم و قبیله‌اش، کسی در صلاح و تقوا و بندگی به پای او نرسد.([131])گنج پای دیوار هم عبارت بود از اموال و جواهراتی که پدر آنها را برای این دو ذخیره نموده بود. وی اندرزی هم برای آنان نوشته و آن را با گنج برای ایشان پنهان کرده بود. از این رو، اهل بیت‌ (علیهم السلام) همین نصیحت را گنج واقعی به شمار آورده‌اند، نه آن ثروت و جواهرات را. طبق فرمایش امام صادق (علیه السلام)‌ نصیحت مزبور چنین بود:(إنّی أنا لا اله الا الله أنا، من أیقن بالموت لم یضحک سِنُّه، و من أقر بالحساب لم یفرح قلبه، و من آمن بالقدر لم یخش إلا ربه)([132])(منم خدایی که جز من خدایی نیست. کسی که به مرگ یقین دارد، دندانش به خنده نمایان نمی‌شود، و کسی که به حساب، یقین دارد دل‌شاد نمی‌گردد، و کسی که به مقدرات الهی یقین دارد جز از خدایش نمی‌ترسد).

 

وهذه الحكمة والنصيحة هي حرب على بخل أهل هذه القرية الذين أبوا أن يطعموهم، وهذا سبب آخر لبناء الجدار.

این حکمت و نصیحت در واقع جنگ با بُخل مردمان آن ده بود که از میزبانی ایشان سربرتافتند. این دلیل دیگری بر تعمیر کردن دیوار بود.

 

وفي بناء الجدار آية أخرى للمتوسمين - وهم آل محمد (علیهم السلام) - وهي أنه حاجز ومانع بين أهل القرية وبين الأخلاق الكريمة أو كنز الغلامين اليتيمين. وفي الحقيقة أنّ الذي بنى الجدار هو بخل أهل هذه القرية، وفي بناء الجدار آيات لا يعقلها إلا العالمون.

در استوارسازی دیوار، نشانه و آیه‌ی دیگری برای(متوسّمین)(تیزهوشان و تیزبینان) که همان آل‌محمد‌ (علیهم السلام) هستند، وجود دارد؛ اینکه بر پا کردن دیوار، مانع و حایلی بین مردم دِه و اخلاق کریمه یا گنج آن دو پسر یتیم بود. در حقیقت عامل بر پا شدن دیوار، همین بُخل مردم ده بوده است. در ساختن دیوار، آیات و نشانه‌های دیگری نیز وجود دارد که جز افراد دانا و خردپیشه، آنها را درنیابند.

 

ويبقـى أن نعـرف:

إنّ عمل العالم (علیه السلام) كان كعمل الملائكة (علیهم السلام) لا يسبقونه بالقول وهم بأمره يعملون، فكان منفذاً لأمر الله سبحانه وتعالى، وجميع الأعمال الثلاثة التي قام بها كانت بأمر من الله، وكانت بطلب من أصحابها الذين عُملتْ لأجلهم. فهي استجابة لدعائهم، فالسفينة خُرقت بطلب من أصحابها، والفتى قُتل بطلب من والديه، والجدار أقيم بطلب من والد الغلامين، وكل هذه الطلبات كانت بدعاء وتضرع إلى الله من أناس مؤمنين مخلصين لله سبحانه وتعالى.

اکنون باید بدانیم که:

عمل عالِم(علیه السلام)‌ مانند عمل فرشتگان (علیهم السلام) است:(در سخن بر او پیشی نمی‌گیرند و به فرمان او عمل می‌کنند).([133]) وی، مجری دستور حق تعالی بود و تمام کارهای سه‌گانه‌ای که انجام داد، به امر خداوند بوده است؛ البته به درخواست صاحبان‌شان که عالِم، کارها را برای آنها و به خاطر آنها انجام داد و اینها، در ‌واقع اجابت دعای ایشان بوده است:کشتی سوراخ شد، بنا به درخواست مالکان آن، و پسر نوجوان کشته شد بنا به خواسته‌ی والدینش، و دیوار، راست شد بنا به درخواست پدر دو پسر. همه‌ی این درخواست‌ها در قالب دعا و تضرّع به درگاه الهی و از سوی مردمانی مؤمن و مخلص برای خدای سبحان انجام پذیرفت.

 

وكل أعمال العالِم (علیه السلام) عادت بالخير الكثير على أصحابها، فالسفينة حُفظت ولم يضطر أهلها لمعونة الظالم، والغلام العاق ذو الباطن الأسود قُتل وأُبدل أبويه بفتاة صالحة بارة ولدت الأنبياء، والجدار حَفظ المال والذهب والحكمة من أن تصل لغير أهلها.

تمام کارهایی که از عالِم‌ سر زد، خیر فراوانی به صاحبانش بازگرداند: کشتی، محافظت شد و مالکان آن به هم‌کاری با ستم‌گر مجبور نشدند؛ پسرِ عاق و دارای باطن سیاه کشته شد و به جای او، والدینش دختری نیکوکار و مهربان که چند پیامبر از او زاییده شد عوض گرفتند؛ و دیوار نیز مال و زر و حکمت را از اینکه به غیر اهلش برسد، حفظ نمود.

 

وقال الصادق (علیه السلام):(وكان مثل السفينة فيكم وفينا ترك الحسين البيعة لمعاوية، وكان مثل الغلام فيكم قول الحسن بن علي (علیه السلام) لعبيد الله بن علي لعنك الله من كافر، فقال له: قد قتلته يا أبا محمد، وكان مثل الجدار فيكم علي والحسن والحسين (علیهم السلام))([134]).

امام صادق (علیه السلام)‌ فرمود:(و مَثَل کشتی بین ما و شما، مَثَل بیعت نکردن حسین با معاویه بود؛ و مَثَل پسر بین شما، مَثَل سخن حسن بن علی (علیه السلام)‌ به عبید الله بن علی بود که فرمود: لعنت خدا بر تو ای کافر! به آن حضرت گفت یا ابامحمد! او را به قتل رسانیدی؛ و مَثَل دیوار بین شما، مَثَل علی و حسن و حسین‌ (علیهم السلام) است).([135])

 

ولزمان القائـم (علیه السلام) سفينة وغلام وجدار تحته كنـز أيضاً، أما السفينة وهي لأصحاب القائم (علیه السلام) فتعاب لتحفظ من الطواغيت (يظهر في شبهة ليستبين) أي القائم (علیه السلام)، كما ورد عنهم (علیهم السلام)([136])، وأما الغلام فيقتل؛ لأن باطنه أسود ومصاب بداء إبليس (لعنه الله):(أنا خير منه)، وقد ورد عنهم (علیهم السلام) أنّ القائم (علیه السلام) يقتل أحد من يعملون بين يديه([137]) ومن المقربين منه (علیه السلام)، وأما الكنز فيخرج من تحت الجدار ويبثّ في الناس، وهو علم آل محمد (علیهم السلام)، عن الصادق (علیه السلام):(العلم سبعة وعشرون حرفاً فجميع ما جاءت به الرسل حرفان فلم يعرف الناس حتى اليوم غير الحرفين، فإذا قام قائمنا (علیه السلام) أخرج الخمسة والعشرين حرفاً فبثها في الناس وضمّ إليها الحرفين حتى يبثّها سبعة وعشرين حرفاً)([138]).

در زمان قائم‌ (علیه السلام) نیز کشتی، پسر و دیواری که زیرش گنج بود نیز وجود خواهد داشت. کشتی که متعلّق به اصحاب قائم‌ است، معیوب می‌شود تا از گزند طاغوتیان محفوظ بماند:(یظهر فی شبهه لیستبین)(با شُبهه آشکار می‌گردد تا روشنگری نماید)، یعنی قائم‌؛ که این معنا در روایات ائمه‌ آمده است([139]). اما پسر، کشته می‌شود زیرا باطنی سیاه دارد و به درد ابلیس لعنت الله گرفتار است:(أنا خیرٌ مِنه)(من از او بهترم)؛ از ائمه‌ روایت شده است که قائم‌ یکی از کسانی که در کنار او کار می‌کند و از مقرّبین حضرتش است را می‌کشد.([140])

اما گنج، عِلم آل محمد (علیه السلام)‌ است که از زیر دیوار بیرون کشیده و بین مردم نشر داده می‌شود. از امام صادق (علیه السلام)‌ روایت شده است که فرمود:(علم بیست و هفت حرف است و همه‌ی آنچه پیامبران (علیهم السلام) آورده‌اند تنها دو حرف است و مردم تا امروز جز آن دو حرف را نمی‌شناسند. هنگامی که قائم ما (علیه السلام) قیام کند، بیست و پنج حرف دیگر را بیرون می‌آورد و آن را بین مردم نشر می‌دهد، و آن دو حرف را نیز ضمیمه می‌کند و بیست و هفت حرف را منتشر می‌سازد).([141])

 

أما قصة ذي القرنين فقد بيّنها أهل البيت (علیهم السلام) في الروايات، وأهم ما فيها أنّ ذا القرنين في هذا الزمان هو القائم (علیه السلام). سُئل أمير المؤمنين (علیه السلام) عن ذي القرنين أنبياً كان أم ملكاً ؟ فقال:(لا نبياً ولا ملكاً بل عبداً أحب الله فأحبه ونصح لله فنصح له، فبعثه إلى قومه فضربوه على قرنه الأيمن فغاب عنهم ما شاء الله أن يغيب، ثم بعثه الثانية فضربوه على قرنه الأيسر فغاب عنهم ما شاء الله أن يغيب، ثم بعثه الثالثة فمكن الله له في الأرض، وفيكم مثله)([142]).

· اما داستان ذو القرنین را اهل بیت در روایات روشن فرموده‌اند و مهم‌ترین بخش آن این است که در زمان فعلی، ذو القرنین، قائم (علیه السلام) است. از امیرالمؤمنین (علیه السلام) سوال شد آیا ذوالقرنین پیامبر بود یا پادشاه؟ فرمود:(او نه پیامبر بود و نه پادشاه؛ لیکن او بنده‌ای بود که خدا را دوست داشت و خداوند نیز او را دوست می‌داشت. برای خدا خیرخواهی کرد و خداوند برای او خیرخواهی فرمود؛ خداوند او را به سوی قومش مبعوث نمود. آنها ضربتی بر سمت راست سرش زدند و او مدت زمانی که خدا می‌خواست غیبت کند، از آنها غایب شد. سپس برای بار دوم او را مبعوث نمود، و آنها ضربتی بر سمت چپ سرش زدند و او مدت زمانی که خدا می‌خواست غیبت کند، از مردم غایب شد. سپس برای بار سوم او را مبعوث نمود و آنگاه خداوند او را در زمین تمکین و فرمان‌روایی داد؛ و در شما همانندِ او وجود دارد).([143])

 

عن الباقر (علیه السلام)، قال:(إن ذا القرنين قد خُيّر بين السحابين واختار الذلول، وذخر لصاحبكم الصعب. قال: قلت: وما الصعب؟ قال: ما كان من سحاب فيه رعد وصاعقة أو برق فصاحبكم يركبه، أما أنه سيركب السحاب، ويرقى في الأسباب أسباب السماوات السبع والأرضين السبع؛ خمس عوامر واثنتان خراب)([144]).

از امام باقر (علیه السلام) روایت شده است که فرمود:(ذو القرنین در میان دو نوع ابر مخیّر شد. او ابر رام را برگزید و برای صاحب شما ابر ناآرام را باقی گذاشت). راوی گوید: عرض کردم: ابر ناآرام چیست؟ فرمود:( آن ابری که رعد و برق و سر و صدا داشته باشد. صاحب شما بر آن سوار میشود. آری او سوار بر ابر میشود و بر اسباب بالا می‌رود؛ اسباب آسمان‌های هفت‌گانه و زمین‌های هفت‌گانه؛ پنج تا آباد و دو تا خراب هستند).([145])

 

قول أمير المؤمنين (علیه السلام):(وفيكم مثله) يعني القائم (علیه السلام)، فإنه يدعو الناس فيقولون له أرجع يا ابن فاطمة، ثم يدعو الناس في الثانية فيقولون ارجع يا ابن فاطمة، وفي الثالثة يُمكنه الله من أعناقهم فيقتل فيهم حتى يرضى الله سبحانه وتعالى([146])، وحتى يقول له أحد المقربين منه إنك تجفل الناس إجفال النعم([147])، وحتى يقول الناس هذا ليس من آل محمد (علیهم السلام) لو كان من آل محمد لرحم([148])، كما ورد في الروايات عنهم (علیهم السلام).

منظور امیر المؤمنین (علیه السلام) که فرموده:(و فیکم مثله)(و مثال او در شما وجود دارد) قائم (علیه السلام) می‌باشد؛ ایشان مردم را دعوت می‌کند ولی به او می‌گویند برگرد ای پسر فاطمه! سپس بار دوم مردم را دعوت می‌کند و می‌گویند برگرد ای پسر فاطمه! و در مرتبه‌ی سوم خداوند آن حضرت را بر گردن‌هایشان مسلّط می‌سازد و از آنها آنقدر می‌کُشد تا خدای سبحان و متعال خشنود گردد؛([149]) تا آنجا که یکی از نزدیکانش به آن حضرت (علیه السلام) می‌گوید تو مردم را مانند چهارپایان رَم می‌دهی،([150]) و تا آنجا که مردم می‌گویند این شخص از آل محمد نیست که اگر از آل محمد (علیهم السلام) می‌بود، رحم می‌کرد؛([151]) همان طور که در روایات معصومین آمده است.

 

وأرجو أن يكون ما ذكرته نافعاً للمؤمنين، وإن كان في هذه القصص الثلاث أسرارٌ كثيرة جداً لم أسلّط الضوء عليها([152]). والنتيجة التي أريد أن أبينها، هي: إنّ هذه القصص الثلاث مرتبطة ارتباطاً وثيقاً مع القائم (علیه السلام) ومع أصحابه ومع علامات ظهوره.

امیدوارم آنچه بیان کردم برای مؤمنان سودمند باشد، هر چند در این سه داستان اسرار بسیاری وجود دارد که آنها را روشن ننمودم([153]). نتیجه‌ای که می‌خواهم بیان کنم این است که این داستان‌های سه‌گانه ارتباط بسیار تنگاتنگی با قائم، یاران آن حضرت و علامات ظهور ایشان دارد.

******


 

[87]- الكهف : 13.

[88]- الكهف : 16.

[89]- کهف: 13.

[90]- کهف: 16.

[91]- عن المفضل بن عمر، عن أبي عبد الله (علیه السلام)، قال:(يخرج القائم (علیه السلام) من ظهر الكوفة سبعة وعشرين رجلاً، خمسة عشر من قوم موسى (علیه السلام) الذين كانوا يهدون بالحق وبه يعدلون، وسبعة من أهل الكهف، ويوشع بن نون (علیه السلام)، وسلمان، وأبا دجانة الأنصاري، والمقداد، ومالكا الأشتر، فيكونون بين يديه أنصاراً وحكاماً) الإرشاد للشيخ المفيد : ج2 ص386.

[92]- عن زيد بن أرقم أنّه قال :(لمّا مرّ به - أي رأس الحسين(علیه السلام) - عليّ وهو على رمح وأنا في غرفة لي ، فلمّا حاذاني سمعته يقرأ:(أم حسبت أنّ أصحاب الكهف والرّقيم كانوا من آياتنا عجباً) فقفّ(أي قام) والله شعري عليّ وناديت : رأسك يابن رسول الله، أعجب وأعجب) مستدرك سفينة البحار : ج4 ص11.

[93]- الكهف : 9.

[94]- مستدرك سفينة البحار : ج4 ص13.

[95]- مفضل بن عمر از ابو عبد الله (علیه السلام) روایت می‌کند که فرمود:(قائم (علیه السلام) بیست و هفت تن(از ياران خاص خود) را از پشت كوفه بيرون می‌آورد، كه پانزده تن از آن‌ها از امّت موسی (علیه السلام) که به حق هدایت می‌کنند و عدالت دارند و هفت تن از آن‌ها اصحاب كهف می‌باشند، به همراه يوشع بن نون، سلمان، ابودجانه انصاری، مقداد و مالک اشتر. اين بیست و هفت تن، ياران قائم (علیه السلام) و فرماندهان امّت به فرمان او می‌باشند).

[96]- از زید بن ارقم روایت شده است: «هنگامی که از مقابل من عبور داده شد ـ‌یعنی سر امام حسین (علیه السلام) ‌ـ در حالی که بر سر نیزه بود و من نیز در اتاقم بودم، شنیدم که می‌فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً﴾(آيا پنداشته‌ای اصحاب کهف و رقيم از نشانه‌های شگفت‌انگيز ما بوده اند؟). به مجرد شنیدنش، ایستادم و موی بر اندامم راست شد و عرض کردم: سر بریده‌ی شما ای فرزند رسول خدا، شگفت‌آورتر است و بسیار شگفت‌آورتر است). مستدرک سفینة البحار: ج 4 ص 11.

[97] - کهف: 9.

[98] - مستدرک سفینة البحار: ج 4 ص 13.

[99]- الشعراء : 227.

[100]- شعرا: 227.

[101]- سفر دانيال – الاصحاح السابع .

[102]- للتوضيح أكثر يمكن مراجعة ما ذكره السيد أحمد الحسن(علیه السلام)(علیه السلام) في(الجواب المنير : ج1/ إجابة سؤال 15) .

[103] - سفر دانیال: اصحاح هفتم.

[104] - برای توضیحات بیشتر می‌توانید به آنچه سید احمد الحسن(علیه السلام) در پاسخ‌های روشنگر: ج 1 پاسخ سوال 15 ذکر فرموده است مراجعه نمایید.

[105]- الكهف : 39.

[106] - کهف: 39.

[107]- مستدرك سفينة البحار : ج4 ص11.

[108]- مستدرک سفینة البحار: ج 4 ص 11.

[109]- المناقب لابن شهراشوب : ج4 ص61، بحار الأنوار : ج 45 ص304.

[110] - مناقب ابن شهر آشوب: ج 4 ص 61  ؛  بحار الانوار: ج 45 ص 304.

[111]- بحار الأنوار : ج45 ص121.

[112] - بحار الانوار: ج 45 ص 121.

[113]- بحار الأنوار : ج45 ص188.

[114] - بحار الانوار: ج 45 ص 188.

[115]- عن الحسن بن علي الخزاز، قال:(دخل علي بن أبي حمزة على أبي الحسن الرضا(علیه السلام) فقال له: أنت إمام ؟ قال: نعم، فقال له: إني سمعت جدك جعفر بن محمد عليهما السلام يقول: لا يكون الامام إلا وله عقب؟ فقال: أنسيت يا شيخ أم تناسيت؟ ليس هكذا قال جعفر، إنما قال جعفر: لا يكون الامام إلا وله عقب إلا الامام الذي يخرج عليه الحسين بن علي عليهما السلام فانه لا عقب له، فقال له: صدقت جعلت فداك هكذا سمعت جدك يقول) بحار الانوار : ج25 ص251.

[116]- از حسن بن علی خزاز روایت شده است: «علی بن ابی حمزه بر ابو الحسن امام رضا(علیه السلام) واردشد وگفت: شما امام هستید. فرمودند:(بله). پس به او عرض کرد: من از جدت جعفر بن محمد (علیه السلام) شنیدم که می‌فرمود:(امامی نخواهدبود مگر اینکه عَقَبی(نسلی) داشته باشد). فرمود:(فراموش کردی ای شیخ یا خود را به فراموشی می‌زنی؟! جعفر (علیه السلام) اینگونه نفرمود؛ بلکه ایشان فرمودند: امامی نخواهد بود مگر اینکه عقبی(فرزندی) داشته باشد؛ مگر آن امامی که حسین بن علی (علیه السلام) بر او خارج می‌شود؛ چرا که او عقبی نخواهد داشت). پس به او عرض کرد: فدایت شوم راست گفتی. به همین صورت شنیدم که جدت می‌فرمود».  بحار الانوار: ج 25 ص 251.

[117]- في تفسير القمي ج2 ص38:(..... لما أخبر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قريشاً بخبر أصحاب الكهف قالوا: أخبرنا عن العالم الذي أمر الله موسى(علیه السلام) أن يتبعه وما قصته، فأنزل الله عز وجل: ﴿وَإِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً﴾، قال: وكان سبب ذلك أنه لما كلم الله موسى تكليماً وأنزل عليه الألواح وفيها كما قال الله تعالى: ﴿وَكَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ رجع موسى إلى بني إسرائيل فصعد المنبر فأخبرهم أن الله قد أنزل عليه التوراة وكلمه، قال في نفسه: ما خلق الله خلقاً أعلم مني فأوحى الله إلى جبرئيل أن أدرك موسى فقد هلك، وأعلمه أن عند ملتقى البحرين عند الصخرة رجلاً أعلم منك فصر إليه وتعلم من علمه، فنزل جبرئيل على موسى(علیه السلام) وأخبره فذلّ موسى في نفسه وعلم أنه أخطأ ودخله الرعب وقال لوصيه يوشع بن نون: إن الله قد أمرني أن أتبع رجلاً عند ملتقى البحرين وأتعلم منه .....).

[118]- در تفسیر قمی(ج 2 ص 38) آمده است:(... وقتی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) اخبار اصحاب کهف را به قریشیان داد، گفتند: ما را از عالِمی که خداوند به موسی فرمان داد تا از او پیروی کند، آگاه کن و ماجرای آن را بگو. خداوند عزّوجل این آیه را نازل نمود: ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لا أَبْرَحُ...﴾(و موسی به شاگرد خود گفت: من همچنان خواهم رفت تا آنجا که دو دریا به هم رسیده‌اند؛ یا می‌رسم یا عمرم به سر می‌آید)(راوی) می‌گوید: دلیلش این بود که وقتی خداوند با موسی سخن گفت و الواح را بر او نازل کرد و همان‌طور که خود خداوند می‌فرماید: ﴿وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الْأَلْوَاحِ مِنْ كُلِّ...﴾(برای او در آن الواح هر گونه اندرز و تفصیلی بر هر چیز را نوشتیم)، موسی به سوی بنی اسرائیل بازگشت. پس بر منبر رفت و به مردم خبر داد که خداوند متعال، تورات را بر او نازل نموده و با او تکلم کرده است، و با خود گفت: خداوند متعال مخلوقی را داناتر از من خلق نکرده است. بعد خداوند متعال به جبرئیل وحی فرمود: بنده‌ی ما را دریاب که هلاک شد و به او یاد بده که در محل برخورد دو رود، کنار صخره، مردی داناتر از تو وجود دارد. پس به سوی او برو و از او علم بیاموز. سپس جبرئیل بر موسی نازل شد و به او خبر داد و موسی در خود احساس کوچکی نمود و دانست که خطا کرده است و ترس بر او وارد شد. موسی به وصی خود یوشع بن نون گفت: خداوند به من فرمان داده است که مردی را در محل برخورد دو رود پیروی کنم و از او علم فرا بگیرم. ....).

[119]- المسكين المادي هو من سكنت جوارحه لعدم امتلاكه لا قليل ولا كثير.

[120]- مسکین از نظر مادّی: کسی است که اعضایش به دلیل نداشتن هیچ چیزی نه کم و نه زیاد، حرکتی نمی‌کند.

[121]- قال تعالى :(فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ * فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ * فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ * وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاء الْمُبِينُ * وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ) الصافات : 101 – 107.

[122]- بحار الأنوار : ج15 ص78، فما بعد.

[123]- حق تعالی می‌فرماید:  (پس او را به پسری بردبار مژده داديم * چون با پدر به جايی رسيد که بايد به کار بپردازند، گفت: ای پسرکم، در خواب ديده‌ام که تو را ذبح می‌کنم. بنگر که چه می‌انديشی. گفت: ای پدر، به هر چه مأمور شده‌ای عمل کن، که اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهی يافت * چون هر دو تسليم شدند و او را به پيشانی افکند * ما ندايش داديم: ای ابراهيم * رؤیا را تصدیق کردی و ما اینچنین نيکوکاران را پاداش می‌دهيم * اين آزمايشی آشکارا بود * و او را به فدیه‌ای(قربانی) بزرگ بازخريديم). صافات: 101 تا 107.

[124]- بحار الانوار: ج 15 ص 78 و پس از آن.

[125]- ص : 39.

[126]- لا يخفى أنّ عالم الدنيا هو عالم الأجسام، وعنها قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم):(إنّ الله تعالى لم يخلق خلقاً هو أبغض إليه من الدنيا ، وما نظر إليها منذ خلقها بغضاً لها) الجامع الصغير للسيوطي : ج1 ص273 ح1780.

[127]- ص: 39

[128]- پوشیده نیست که عالَم دنیا، عالَم اجسام می‌باشد و در مورد آن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)می‌فرماید:(خداوند متعال هیچ مخلوقی مبغوض‌تر و پست‌تر از دنیا در نظرش، نیافریده و از وقتی آن را آفرید از سرِ خشم به آن، نظری به آن نیفکنده است). جامع صغیر سیوطی: ج 1 ص 273 ح 1780.

[129]- قال علي بن إبراهيم القمي(رحمه الله) :(ثم قال:(ألم يجدك يتيماً فآوى) قال: اليتيم الذي لا مثل له، ولذلك سميت الدرة: اليتيمة، لأنه لا مثل لها) بحار الأنوار : ج61 ص142.

[130]- بحار الأنوار : ج13 ص312.

[131]- علی بن ابراهیم قمی می‌گوید:(سپس می‌فرماید: ﴿أَلَم يَجِدكَ يَتيمًا فَآوى﴾(آيا تو را يتيم نيافت و پناهت داد؟) یتیم کسی است که نظیری ندارد. مروارید از آن رو(یتیمه) گفته می‌شود که مثل و نظیری ندارد). بحار الانوار: ج 61 ص 142.

[132] - بحار الانوار: ج 13 ص 312.

[133] - اشاره به آیه‌ی 27 سوره‌ی انبیا(مترجم).

[134]- بحار الأنوار : ج13 ص307.

[135]  - بحار الانوار: ج 13 ص 307.

[136]- مختصر بصائر الدرجات : ص 179، بحار الأنوار : ج53 ص3.

[137]- عن هشام بن سالم ، عن أبي عبد الله(علیه السلام) أنه قال:(بينا الرجل على رأس القائم يأمر وينهى إذا أمر بضرب عنقه، فلا يبقى بين الخافقين [ شئ ] إلا خافه) غيبة النعماني : ص329 – 330.

[138]- بحار الأنوار : ج53 ص3.

[139]  - مختصر بصائر الدرجات: ص 179  ؛  بحار الانوار: ج 53 ص 3.

[140] - از هشام بن سالم از ابو عبد الله امام صادق(علیه السلام) روایت شده است که فرمود:(مردی بالای سر قائم به او امر و نهی می‌کند که فرمان می‌دهد گردنش را بزنند. پس از آن هیچ جنبنده‌ای باقی نمی‌ماند مگر اینکه از او بترسد). غیبت نعمانی: ص 329 و 330.

[141] - بحار الانوار: ج 53 ص 3.

[142]- بحار الأنوار : ج12 ص178.

[143] - بحار الانوار: ج 12 ص 178.

[144]- بحار الأنوار : ج12 ص183 نقلاً عن بصائر الدرجات.

[145]- بحار الانوار: ج 12 ص 183 ، منقول از بصائر الدرجات.

[146]- عن أبي جعفر(علیه السلام) في حديث طويل أنه قال:(إذا قام القائم(علیه السلام) سار إلى الكوفة، فيخرج منها بضعة عشر آلاف أنفس يدعون البترية عليهم السلاح فيقولون له: ارجع من حيث جئت فلا حاجة لنا في بني فاطمة، فيضع فيهم السيف حتى يأتي على آخرهم، ثم يدخل الكوفة، فيقتل بها كل منافق مرتاب، ويهدم قصورها، ويقتل مقاتليها حتى يرضى الله عز وعلا) بحار الانوار : ج52 ص338.

[147]- عن ابي جعفر(علیه السلام) في حديث طويل:(..... ثم ينطلق – أي القائم(علیه السلام) - يدعو الناس إلى كتاب الله وسنة نبيه، والولاية لعلي بن أبي طالب صلوات الله عليه، والبراءة من عدوه، حتى إذا بلغ إلى الثعلبية قام إليه رجل من صلب أبيه وهو من أشد الناس ببدنه، وأشجعهم بقلبه ما خلا صاحب هذا الامر فيقول: يا هذا ما تصنع ؟ فوالله إنك لتجفل الناس إجفال النعم أفبعهد من رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) أم بماذا؟ فيقول المولى الذي ولى البيعة: والله لتسكتن أو لاضربن الذي فيه عيناك، فيقول القائم(علیه السلام): اسكت يا فلان إي والله إن معي عهدا من رسول الله ...) تفسير العياشي: ج2 ص56، بحار الانوار: ج52 ص343.

[148]- عن ابي جعفر(علیه السلام) يقول:(لو يعلم الناس ما يصنع القائم إذا خرج لاحب أكثرهم أن لا يروه مما يقتل من الناس، أما إنه لا يبدأ إلا بقريش، فلا يأخذ منها إلا السيف ولا يعطيها إلا السيف حتى يقول كثير من الناس: ليس هذا من آل محمد، لو كان من آل محمد لرحم) بحار الأنوار : ج52 ص354 ، نقلاً عن غيبة النعماني .

[149]- از ابو جعفر(علیه السلام) در حدیثی طولانی روایت شده است که فرمود:(هنگامی که قائم(علیه السلام) به پا خیزد به سوی کوفه می‌رود. چند ده هزار نفر از بتریه که با خود سلاح دارند به او می‌گویند: به همان جا که آمده‌ای برگرد، ما به فرزندان فاطمه نیازی نداریم. پس شمشیر را در میانشان قرار می‌دهد و تا آخرینشان را می‌کشد. سپس به کوفه داخل شده، تمام منافقین شکاک را از بین می‌برد، کاخ‌هایشان را ویران می‌کند و مبارزینشان را می‌کشد تا خداوند عزّوجل راضی گردد). بحار الانوار: ج 52 ص 338.

[150]- از ابا جعفر(علیه السلام) در خبری طولانی روایت شده است که فرمود:(.... سپس رهسپار می‌شود ـ‌یعنی قائم (علیه السلام) ‌ـ در حالی که مردم را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش و ولایت علی بن ابی طالب که صلوات خداوند بر او باد، دعوت می‌کند تا به ثعلبیه می‌رسد که مردی از پشت پدرش و از همه‌ی مردم نیرومندتر و شجاع‌تر است(به غیر از صاحب این امر)، در مقابلش می‌ایستد و می‌گوید: فلانی، این چه کاری است که می‌کنی؟ به خدا قسم! تو مردم را مانند چهارپایان فراری می‌دهی. آیا این کارها با عهدی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) انجام می‌شود یا چیزی دیگر؟ پس آن خدمتکاری که متصدی امر بیعت است بر او بانگ می‌زند: در جایت بنشین وگرنه به خدا سوگند سر از بدنت جدا می‌کنم. اما حضرت قائم (علیه السلام) به او می‌فرماید: فلانی ساکت باش. آری، به خدا سوگند عهدنامه‌ای از رسول‌خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) همراه من است! ....). تفسیر عیاشی: ج 2 ص 56 ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 343.

[151]- از ابو جعفر(علیه السلام) روایت شده است که فرمود:(اگر مردم می‌دانستند قائم هنگامی که خروج کند، چه می‌کند، بیشتر مردم ترجیح می‌دادند که او را نمی‌دیدند از آنچه از مردم می‌کشد؛ او شروع نمی‌کند مگر از قریش و از آنها قبول نمی‌کند مگر شمشیر و به آنها جز شمشیر نمی‌دهد، تا آنجا که بیشتر مردم می‌گویند: او از آل محمد نیست که اگر از آل محمد می‌بود، رحم می‌کرد). غیبت نعمانی: ص 238  ؛  بحار الانوار: ج 52 ص 354.

[152]- لمعرفة المزيد عن هذا الموضوع يرجى مراجعة ما بينه السيد احمد الحسن(علیه السلام) في كتابه الشريف(رحلة موسى إلى مجمع البحرين) .

[153]- برای بهره‌مند شدن بیشتر در خصوص این موضوع به آنچه سید احمدالحسن(علیه السلام) در کتاب شریفش «سفر موسی به مجمع البحرین» به نگارش درآورده است، مراجعه نمایید.

پرسش ۷۲: ارتباط بین داستان اصحاب کهف و موسی  و عالِم و ذوالقرنین و قائم .

سرفصل ها

همه