Logo
دانلود فایل متنی
دانلود فایل صوتی


 

السيد محمد الشيرازي وقصته مع دارون : 


 

سید محمد شیرازی و ماجرای او با داروین:  


 

السيد محمد الشيرازي رد على نظرية دارون في كتاب أسماه (بين الإسلام ودارون)، وقد عرف نفسه في بداية كتابه بأنه: «سماحة المرجع الديني الأعلى الإمام الشيرازي "دام ظله"»، 

سید محمد شیرازی در کتابی که آن را “مناظرهء بین اسلام و داروین” نام‌نهاده، ردیه‌ای بر نظریهء داروین نگاشته‌است. وی در ابتدای کتابش خود را این‌گونه معرفی نموده‌است: « مرجع دینی اعلی، حضرت امام شیرازی "دام ظله"» ، 
 

ولا بأس أن نمر على بعض إشكالاته على علم الجيولوجيا التاريخية وعلى نظرية التطور لنرى هل أن لها قيمة علمية أم أنه "أساء سمعاً فأساء إجابة"، مع العلم أنه سيكتب باسم دارون وينسب كلاماً له ثم يرد الشيرازي على ما توهمه هو أنه قول دارون باسم اختاره لنفسه في قصته واسم الشيرازي هو "مسلم": 

بد نیست سراغ برخی اشکالاتی که وی به علم زمین‌شناسی تاریخی و نظریهء تکامل وارد کرده برویم، تا ببینیم آیا از ارزش علمی برخوردار است ؟ یا به قول معروف مصداق "بد شنید و بد پاسخ داد" می‌باشد ؟! ، در نظر داشته باشید که شیرازی به‌نام داروین مطالبی می‌نگارد و جملاتی را به او نسبت می‌دهد ، سپس با این پندار که جملات گفته شده، سخنان داروین است، به آنها پاسخ می‌دهد. وی در این داستان خود را "مسلمان" نام نهاده است :  
 

كتب الشيرازي في كتابه(١): 

(١). محمد الشيرازي. بين الاسلام ودارون. الطبعة الأولى 1392 هـ / 1972 م. متاح على:

 http://www.alshirazi.com/compilations/nirai/darwin/fehres.htm 

شیرازی در کتابش نوشته است(١):

(١). محمد شیرازی، مناظره بین اسلام و داروین، چاپ اول 1392 هـ / 1972 م. قابل دسترس در:

http://www.alshirazi.com/compilations/nirai/darwin/fehres.htm
 

«دارون (ما تصوره الشيرازي أنه قول دارون): التجربة هي: الاستقراء وأدلة أخرى. 

الاستقراء:  

إن الإنسان، إذا استقرأ طبقات الأرض، يجد فيها متحجرات النبات والحيوان والإنسان ، ومتحجرات كل طبقة تختلف عن متحجرات سائر الطبقات . غالباً . وكلّما كان المتحجر أقرب إلى قشرة الأرض، كان أقرب إلى الكمال، وبالعكس كلما كان المتحجر أبعد عن قشرة الأرض، كان أبعد عن الكمال.  

المسلم (الشيرازي يرد على ما زعم أنه قول دارون): وأي ربط لهذا الكلام بالتطور، ومعرفة أصل الأشياء، وكون الإنسان كان قرداً ؟  

دارون (ما تصوره الشيرازي أنه قول دارون): الآن أقول: الربط وهو:  

 1. إن الطبقة السفلى من الأرض اشتملت على متحجرات (المحّار)، (الإسفنج)، (المرجان)، (الجنبري)، (السمك)، (حيوان صدفي ذو خلية واحدة) و(نبات الجت).  

2. والطبقة الثانية اشتملت على (الصنوبر)، (النخل)، (الزواحف)، (الطيور)، (الأسماك) و(الحيوانات الكيسية).  

3. والطبقة الثالثة اشتملت على (الثعابين)، (القياطس)، (القردة) و(الأشجار الموجودة الآن).  

4. والطبقة الرابعة اشتملت على (الفيل الأشعر المنقرض)، (ذوات الأربع الصوفية)، (الإنسان) و(جميع الأشجار الحاضرة) 

............ 

المسلم (الشيرازي): 

 أولاً: من أين تثبت هذه المتحجّرات الطبقية التي زعمتها؟ ومن أين تثبت مدّعاك بأن ٨متحجر كل طبقة متطور من متحجرات الطبقة السابقة ؟ 

 ...................  

خامساً: لو فرضنا عدم وجود الإنسان . إطلاقاً . في الطبقات السفلى، فهل هذا التدرّج في المتحجّرات، يدل على التطور الذي زعمت؟ وإذا قال لك قائل: إن الله خلق في الطبقات السفلى إسفنجاً... وهكذا، فما جوابك؟  

وهل أن وجود سيارة صغيرة في الطابق الأول من العمارة، وسيارة أكبر في طابق ثان، وسيارة أكبر في طابق ثالث... وهكذا، مع اختلاف الهيئات، يدل على تطور السيارة بنفسها، من دون أن تكون كل سيارة قد صُنعت مستقلة ؟  

وإذا فرضنا: أن نيويورك خُسف بها، ثم بعد ألف عام جاء شخص وكشف عن عمارة كانت السيارات في طوابق إحدى بناياتها، فهل يحق له أن يقول مثل مقالك؟ وما تجيبه أنت إذا قال هذا المقال؟ وما هو الفرق بين مقالك ومقاله؟»(1). 

(1). محمد الشيرازي. بين الاسلام ودارون ـ فصل: الاستقراء. الطبعة الأولى 1392 هـ / 1972 م. متاح على:

 http://www.alshirazi.com/compilations/nirai/darwin/part1/2.htm

 

«داروین (آنچه به گمان شیرازی کلام داروین است): تجربه یعنی: استقرا و دیگر دلایل.

استقرا: 

هنگامی که انسان لایه های زمین را کاوش میکند، در آن سنگواره های(#) گیاهان، حیوانات و انسان هایی را مییابد ، اغلب سنگواره های هر لایه، از سنگواره دیگر لایه ها متفاوت است ، هر چه سنگواره به پوستهء زمین نزدیکتر باشد، به کمال نزدیکتر است و بر عکس، هر چه سنگواره از پوستهء زمین دورتر باشد، از کمال دورتر است. 

(#). بقایای بجا مانده از گیاهان و جانوران که در شرایط محیطی خاص محفوظ مانده اند. (مترجم) 

مسلمان (شیرازی به آنچه گمان کرده کلام داروین است پاسخ میدهد): این موضوع چه ربطی دارد به تکامل، و درک منشأ چیزها و اینکه انسان میمون بوده است؟! 

داروین (آنچه به گمان شیرازی کلام داروین است): الآن عرض میکنم ، ارتباطش در این است که:  

2. لایهء زیرین زمین شامل سنگواره های «صدف»، «اسفنج»، «مرجان»، «میگو»، «ماهی»، «حیوان صدفدار تک سلولی» و «یونجه» میباشد.  

2. لایهء دوم شامل «کاج»، «نخل»، «خزندگان»، «پرندگان»، «ماهی ها» و «حیوانات کیسه دار» است.  

3. لایهء سوم شامل «مارها»، «یاکها»، «میمون» و «درختان امروزی» میباشد.  

4. لایهء چهارم شامل «ماموت های منقرض شده»، «چهارپایان پشم دار»، «انسان» و «تمام درختان امروزی» است.   

.............  

مسلمان (شیرازی): 

 اول: این سنگواره‌های طبقه‌بندی‌شده را که مورد ادعای شما است چگونه ثابت می‌کنی؟ و همچنین ادعای خود را مبنی بر اینکه سنگواره‌های هر لایه تکامل‌یافته‌تر از سنگواره‌های لایهء قبلی است، را چگونه ثابت می‌کنی؟  

........... 

پنجم: اگر فرض کنیم در لایه‌های زیرین هیچ انسانی وجود نداشته باشد، آیا این طبقه‌بندی سنگواره‌ها دلیلی است بر تکامل مورد گمان شما ؟ اگر کسی به شما بگوید که خدا در لایه‌های پایینی اسفنجی.... خلق کرده است، پاسخ شما چه خواهد بود؟ 

و آیا وجود یک خودروی کوچک در طبقهء اول ساختمانی ، و خودروی بزرگتر در طبقهء دوم و خودروی بزرگتر در طبقهء سوم و .... که همهء آنها در شکل و شمایل با هم متفاوت هستند، دلالت بر تکامل یافتن خود بخودی خودرو دارد، بدون در نظر گرفتن این موضوع که هر خودرو به‌طور مستقل ساخته شده است؟ 

اگر فرض کنیم نیویورک در زمین فرو رود و بعد از هزار سال کسی بیاید و ساختمانی را که خودروها در طبقات آن قرار دارد، را کشف کند، آیا حق دارد که همانند تو سخن بگوید؟ و اگر چنین گفت، چگونه پاسخش را می‌دهی؟ بین سخنان شما و او چه تفاوتی وجود خواهد داشت؟!»(١). 

 (١)- محمد شیرازی، مناظره بین اسلام و داروین، چاپ اول 1392 هـ / 1972 م. فصل استقراء، قابل دسترس در:

http://www.alshirazi.com/compilations/nirai/darwin/part1/2.htm
 

رد: هكذا بجرة قلم وبإشكالات غاية في التفاهة يريد إلغاء علم الجيولوجيا التاريخية بهيله وهيلمانه وقدرته على تحديد عمر الطبقات الأرضية وبالتالي عمر ما تحتويه من كائنات حية متحجرة تبعاً لذلك، فيقول الشيرازي:

 «من أين تثبت هذه المتحجّرات الطبقية التي زعمتها؟»،  

پاسخ: این‌گونه است که نویسنده با حرکت بی‌محابایِ قلم و اشکالاتی بسیار کوته‌فکرانه می‌خواهد علم زمین‌شناسی تاریخی را با تمام دقت و توانایی که در تعیین عمر لایه‌های زمین دارد، به چالش بکشد و بدنبال آن، عمر موجودات زندهء سنگواره شده در زمین را از اعتبار ساقط کند ، پس شیرازی می‌گوید:  

«این سنگواره‌های طبقه‌بندی‌شده را که مورد ادعای شما است چگونه ثابت می‌کنی؟» ، 
 

ثم يزعم بحواره أن العلم أو دارون أو الطرف الآخر في حواريته عجز ولم يتمكن من رد هذا الإشكال أو السؤال! 

سپس می‌پندارد که در این بحث، علم یا داروین یا طرف مقابل او ناتوان شده و نمی‌تواند به این اشکال یا پرسش پاسخ دهد! 
 

والظاهر من مثال البناية الذي طرحه السيد محمد الشيرازي أنه يتصور أن علماء الجيولوجيا يصنفون الطبقات الأرضية بناءً على وقوع بعضها فوق بعض فقط هكذا بدون أي ضوابط علمية أو قوانين تمنع الوقوع في الخطأ بدرجة كبيرة فيمر عليهم أمر طبيعي كالخسف أو الزلازل والثورات البركانية أو حركات الطبقات التكتونية الأرضية دون أن ينتبهوا لحدوثها من خلال الضوابط العلمية التي وضعوها للتصنيف، وكان عليه أولاً أن يطلع على كيفية تصنيف الطبقات الأرضية في علم الجيولوجيا، وكيفية تحديد عمر الطبقات، وما هي الآليات المتبعة وطرق الفحص المتبعة، وهل أنها دقيقة علمياً أم لا لكي لا يطرح إشكالاً بهذا المستوى من السذاجة والتفاهة في نفس الوقت الذي يسمي نفسه إماماً وآية الله! 

از مثال زدنِ ساختمان توسط سید محمد شیرازی، به نظر می‌رسد که او می‌پندارد زمین‌شناسان لایه‌های زمین را فقط براساس قرارگرفتن هر یک بر دیگری طبقه‌بندی می‌کنند و در این کار هیچ ملاک علمی یا قوانینی را که از بروز خطا تا حد بسیار زیادی جلوگیری کند، در نظر نمی‌گیرند ، گویی آنها  در این فرآیند به حوادث طبیعی از قبیل به زمین فرو رفتن، زلزله، آتشفشان و حرکت لایه‌های پوستهء زمین بی‌اعتنایند و بدون اینکه با استفاده از یک سری ضوابط علمی که برای طبقه‌بندی مقرر کرده باشند، وقوع این حوادث را در نظر می‌گیرند! وی ابتدا می‌بایست از نحوهء طبقه‌بندی لایه‌های زمین در علم زمین‌شناسی مطلع می‌شد و چگونگی تعیین عمر لایه‌ها و ساز و کارهای آن و شیوهء کاوش و ابزارآلات مربوط به این کار را می‌دانست و مشخص می‌کرد که آیا از نظر علمی دقیق است یا خیر ، تا او ـ که خودش را امام و آیت الله می‌نامد - اشکالی به این سادگی و بی‌محتوایی را مطرح نمی‌نمود! 
 

وعموماً، كل باحث عن الحقيقة ما عليه إلا أن يطلع ليجد أن تصنيف عمر الطبقات الأرضية يتم وفق طرق علمية منها: 

به طور معمول، هر فرد جویای حقیقت باید بداند که تعیین عمر لایه‌های زمین بر اساس شیوه‌های علمی صورت می‌گیرد، از جمله: 
 

۱- طريقة العمر النسبي (Relative Dating Method): 

وهي تعتمد على أمور،  منها:  أن أي تتابع للصخور المتطبقة التي لم تتعرض للتشويه بالتفلق أو الطي الشديد، فإن الطبقة التي في الأسفل تكون أقدم من الطبقة التي تعلوها وهكذا، فتحديد الطبقة السابقة ليس عشوائياً كما يتصور الشيرازي، بل هو تصنيف خاضع لضوابط علمية. وعموماً هذه الطريقة تحدد عمر الطبقات الصخرية بالنسبة لبعضها البعض دون معرفة العمر الحقيقي لكل طبقة. 

١- روش تاریخ‌گذاری نسبی : 

و در این روش از بعضی امور استفاده می‌شود؛ از جمله مقایسه سن لایه‌ها در سنگ‌هایی که لایه‌های آنها دچار فرسایش یا به‌هم‌ریختگی نشده باشند، لایه‌ای که در زیر است، قدیمی‌تر از لایهء بالایی است و به‌همین ترتیب. بنابراین تعیین سن لایهء زیرین بر خلاف پندار شیرازی تصادفی نیست بلکه براساس ملاک‌های علمی صورت می‌پذیرد. به‌طور کلی این روش برای تعین سنِّ لایه‌های سنگی نسبت به یکدیگر کاربرد دارد و در آن سن واقعی هر لایه مشخص نمی‌شود. 
 

۲- طريقة العمر الحقيقي (Absolute Dating Method): 

وهي تستخدم النظائر المشعة للعناصر، حيث مع مرور الزمن تنحل نواة الذرة ويتكون نظير مشع، وهذا الانحلال يحصل بمعدل زمني ثابت بالنسبة إلى أي عنصر، وبهذا يمكن حساب الفترة الزمنية للطبقة الصخرية الحاوية على نظير مشع بمقارنته بأصله المعروف، ومنذ عشرات السنين وقبل أن يكتب الشيرازي كتابه بفترة طويلة هذه الطريقة معروفة وهي مستخدمة الآن في تحديد عمر الطبقات بدقة عالية، وهناك عدة نظائر مستخدمة لتحديد عمر الصخور والمتحجرات والمواد العضوية منها: نظير الكاربون (C) ونظير الأركون (Ar)...... الخ.  

٢- روش تاریخ‌گذاری مطلق:  

و این روش از ایزوتوپ پرتوزای عناصر استفاده می‌کند. با گذشت زمان هستهء اتم تحلیل می‌رود و به‌صورت پرتو،  واپاشی می‌کند. در هر عنصر، این تغییر در میانگین زمانی ثابتی رخ می‌دهد. بر این اساس می‌توان سن لایهء سنگی حاوی ایزوتوپ پرتوزا را از طریق مقایسه با اصل شناخته‌شدهء آن، بدست آورد. کاربرد این روش در تعیین دقیق قدمت لایه‌های زمین است. ده‌ها سال پیش از آنکه شیرازی کتابش را به نگارش درآورد، این روش شناخته‌شده و معروف بوده است. از ایزوتوپ‌های مختلفی برای تعیین سن صخره‌ها، سنگواره‌ها و مواد آلی استفاده می‌شود که از آن جمله کربن (C)، آرگون (Ar) و ... قابل ذکر می‌باشد.
 

 أما قول الشيرازي لعلماء التطور أو لدارون:  

«ومن أين تثبت مدّعاك بأن متحجر كل طبقة متطور من متحجرات الطبقة السابقة؟». 

اما این سخن شیرازی خطاب به دانشمندان تکاملی یا داروین که می‌گوید:  

«ادعای خود را مبنی بر اینکه سنگواره‌های هر لایه تکامل یافته‌تر از سنگواره‌های لایهء قبلی است، چگونه ثابت می‌کنی؟» .  
 

فهذا جوابه بسيط جداً، فنحن لدينا طبقات أرضية يقع بعضها فوق بعض فحصناها بطرق علمية دقيقة جداً لا تقبل الخطأ فتبين أن أسفلها هو أقدمها وأعلاها أحدثها، وفارق العمر بينها يصل أحياناً إلى مئات ملايين السنين، ووجدنا أن هذه الطبقات كلما كانت قديمة احتوت على كائنات بدائية وكلما توجهنا باتجاه الزمن الحالي فإنها تحتوي على كائنات أرقى وأكثر تطوراً وتعقيداً وبالتالي فلا يمكن أن يقال: إن كل الخلق تم بدفعة واحدة؛ لأن بعض هذه الكائنات أتت بعد بعضها بمئات ملايين السنين. إذن، فلا مناص بناءً على المعطيات العلمية الدقيقة من الحكم بأنها أتت بعضها بعد بعض، بل والتكثر والتعقيد في الأجسام أتى بعد بساطة سبقته بمئات ملايين السنين. 

و اين پاسخ بسیار ساده ای دارد، ما لایه‌های زمین را که برخی بر روی برخی دیگر قرار دارد، در اختیار داریم. آنها را با روش‌های بسیار دقیق علمی که خطاناپذیر است کاوش کرده‌ایم و مشخص شده که لایه‌های زیرین قدیمی‌تر است و لایه‌های بالایی جدیدتراند. تفاوت سنِّ این دو گاهی اوقات به صدهامیلیون سال می‌رسد. همچنین دریافتیم که لایه‌های قدیمی‌تر دربرگیرندهء موجودات ابتدایی هستند و هر چه به‌سمت زمان حال بیاییم، در لایه‌ها موجودات پیشرفته‌تر و کاملتری دیده می‌شود. بنابراین نمی‌توان گفت که تمام آفرینش یکباره و یکجا حادث شده است؛ زیرا برخی از این موجودات صدهامیلیون سال پس از برخی موجودات دیگر ظاهر شده‌اند. بنابراین با استناد به داده‌های دقیق علمی چاره‌ای نیست جز اینکه بگوییم برخی از این موجودات پس از برخی دیگر بوجود آمده‌اند، و ازدیاد و پیچیدگی در اجسام صدهامیلیون سال پس از سادگیِ پیشین آنها، حاصل شده‌است. 
 

ثم جرى تحليلها وتصنيفها ومقارنتها بواسطة علوم دقيقة كالتشريح المقارن وبأحدث أجهزة الفحص فتبين أنها أجيال متطورة من بعضها البعض بحسب الأدلة العلمية والبحثية. 

سپس با بررسی، تاریخ‌گذاری و مقایسهء سنگواره‌ها که بر اساس علوم دقیقی همچون کالبدشناسی تطبیقی و با استفاده از جدیدترین ابزار کاوش صورت گرفته، به استناد دلایل علمی و پژوهشی مشخص شده‌است که برخی از آنها نسل‌های پیشرفتهء برخی دیگرند. 

 

فالآن، من يرفض نتيجة هذا الفحص والتحليل العلمي سيقول: إنها خلقت مباشرة كل دفعة في زمن، ولكنه يحتاج أن يفسر لماذا خلقها الله على دفعات وجعلها تبدو كأنها متطورة من بعضها البعض، هل ليخدع البشر وحاشاه سبحانه ؟! 

پس اکنون هر کس نتیجهء این بررسی‌ها و تحقیقات علمی را نپذیرد، خواهد گفت: اینها بی‌درنگ و ناگهانی خلق شده‌اند؛ ولی باید توضیح دهد که چرا خدا آنها را در دوره‌های مختلف آفریده و آنها را به گونه‌ای قرار داده که گویی برخی از برخی‌دیگر تکامل‌یافته‌ترند ! آیا برای این است که بشر را فریب دهد؟؟ خداوند سبحان از چنین نسبتی به‌دور است! 

 

إذن، المسألة بسيطة وهي أنها تطورت بعضها من بعض، 

بنابراین، مسئله ساده است: اینکه برخی از برخی دیگر تکامل یافته‌اند ،  
 

وهذا أمر يمكننا الآن أن نختبره في المختبر ونجري تلاعباً في الجينات ونوجد أنواعاً جديدة من الكائنات الحية. 

و ما می‌توانیم این موضوع را در آزمایشگاه به بوتهء آزمایش گذاریم و با دستکاری ژن‌ها، گونه‌های جدیدی از جانداران را به‌وجود آوریم. 
 

ويقول الشيرازي:  

«تاسعاً: فرض الخلية الأولى حية، لا يكفي للحياة في ملايين الملايين من الأحياء، فمن أين توجد الحياة في هذه الأحياء ؟ أرأيت لو كانت هناك قطعة من الحديد، فهل يكفي ذلك لتعليل وجود ملايين الأطنان من الحديد ؟ كلا!»(1). 

(1). محمد الشيرازي. بين الاسلام ودارون ـ فصل: الاستقراء. الطبعة الأولى 1392 هـ / 1972 م. متاح على:

 http://www.alshirazi.com/compilations/nirai/darwin/part1/2.htm 

و شیرازی می‌گوید:  

«نهم: فرض موجود بودن سلول اولیهء زنده، برای زندگی بخشیدن به میلیون‌هامیلیون موجود زنده کفایت نمی‌کند ، پس این جانداران از کجا حیات یافته‌اند؟ آیا وجود یک قطعه آهن برای اثبات و توضیح وجود میلیون‌هاتُن آهن کفایت می‌کند؟ هرگز!»(1).

(1). محمد شیرازی، مناظره بین اسلام و داروین، چاپ اول 1392 هـ / 1972 م. فصل استقراء، قابل دسترس در:

http://www.alshirazi.com/compilations/nirai/darwin/part1/2.htm
 

رد: لا أدري هل يعرف الشيرازي شيئاً اسمه التكاثر أم لا؟! وهل يعلم أنه يمكن أن تتكاثر خلية بكتيرية واحدة في المختبر إلى ملايين الخلايا البكتيرية؟! وأظن هذا يكفي لبيان أن تكثر الحياة مسألة طبيعية وعادية جداً لو وجدت المواد الأولية والظروف المناسبة لهذا الأمر، وأعتقد أنه لا يختلف اثنان على أن الأرض توفر ما يكفي لتكثر الحياة عليها، وهذه مسألة يمكن اختبارها في المختبر بسهولة. أما مسألة تنوع الحياة فهي أيضاً مسألة طبيعية جداً وحتمية الوقوع لو علمنا أن هناك أساساً للحياة الجسمانية وهو الخريطة الجينية، وأن هناك طفراً في هذه الخريطة يمكن أن يحصل دائماً ويؤدي إلى التمايز، وإذا وجد التمايز والتكاثر ووسط طبيعي ينتخب الأقدر على العيش فيه ونَقَلَ الكائن الحي جيناته للأجيال التالية بالتكاثر حصل التطور حتماً .  

پاسخ: نمی‌دانم آیا شیرازی با چیزی به نام تکثیر شدن آشنا هست یا خیر؟! و آیا می‌داند که در آزمایشگاه می‌توان یک سلول باکتری را به میلیون‌ها سلول باکتری دیگر تبدیل کرد؟! به نظرم همین مقدار برای توضیح دادن این مسأله کافی باشد که اگر مواد اولیه و شرایط مناسب برای رشد و ازدیاد حیات فراهم گردد، وقوع آن یک مسئلهء طبیعی و کاملاً عادی است. من معتقدم کسی شک ندارد که آنچه برای افزایش حیات بر زمین مورد نیاز است، در آن به فراوانی وجود دارد. این موضوع را می‌توان به‌آسانی در آزمایشگاه محک زد. اگر بدانیم نقشهء ژنتیکی اساس زندگی جسمانی را تشکیل می‌دهد، قضیهء تنوعِ حیات، موضوعی کاملاً طبیعی بوده و وقوع آن نیز حتمی است. جهش‌هایی در این نقشه روی می‌دهد که می‌تواند همیشگی باشد و به دگرگونی و تمایز منجر گردد، و وقتی دگرگونی و ازدیاد به‌وجود آید، طبیعت آن را که بر زندگی تواناتر است برمی‌گزیند و با منتقل کردن ژن‌های موجود زنده به نسل‌های بعدی، به‌طور قطع تکامل حاصل خواهد‌شد. 


 

ويقول الشيرازي:  

«ثانياً: لو كانت الطبيعة تنتخب  الأصلح، فلماذا بقيت النباتات والحيوانات البدائية؟ ولماذا بقيت القرود؟ ولِمَ لم تبدّلها الطبيعة إلى الأفضل ؟  

ثالثاً: لماذا ترى(1) غير  الأصلح يسطو على الأصلح فيعدمه، كما يفترس الأسد الإنسان، والحيوانات السامة كالعقرب والحية تلدغ الإنسان أو الحيوان الأفضل فتقتله؟ والجراثيم (الميكروبات) تفتك بالإنسان الذي هو أصلح ؟  

(1). في النسخة الالكترونية: (لا ترى)، وهذا يجعل النص متناقضاً، لهذا ربما هو خطأ مطبعي او اشتباه.  

رابعاً: لماذا تنتكس الأشياء التي هي أصلح، إلى أشياء غير أصلح، كما يضعف الإنسان ثم يموت ثم يصير تراباً. وهكذا في النبات والحيوان ؟  

خامساً: لماذا توجد في الحفريات حيوانات بائدة، هي من أعلى صفوف الحيوان، في كبر الجثة وإتقان البنية......... 

سادساً: ما هي الطبيعة التي تنتخب؟ 

 إذا كانت هي ذات عقل وإدراك وشعور، فما هي؟  

وإذا كانت بلا عقل ولا إدراك، فكيف تنتخب؟  

أرأيت لو قال أحد: (قد انتخب هذه الحديدة تلك الآجرة قرينة لها)، كان ذلك مثار ضحكٍ واستهزاء؟ 

فكيف يمكن أن تنسب إلى الطبيعة مثل هذا الانتخاب (المزعوم)، الذي يقع أفضل من انتخاب قاطبة العلماء والحكماء والفلاسفة أصحاب العلم والإدراك والتجربة؟!»(1). 

1. المصدر (الشيرازي، بين الاسلام ودارون): انتخاب الاصلح.

و شیرازی می‌گوید:  

«دوم: اگر طبیعت بهترین‌ها را انتخاب می‌کند، چرا گیاهان و حیوانات اولیه به حال خود باقی مانده‌اند؟ چرا میمون‌ها به حال خود باقی مانده‌اند؟ و چرا طبیعت آنها را به جانوران بهتری تبدیل نکرده است؟  

سوم: چرا دیده می‌شود(1) که غیرشایسته‌تر بر شایسته‌تر غلبه می‌کند و او را از بین می‌برد؟ همان‌طور که شیر انسان را می‌دَرَد، و حیوانات سمی نظیر عقرب و مار انسان یا حیوان برتر را نیش می‌زنند و از بین می‌برند و میکروب‌ها جان انسانی را که برتر از آنها است، می‌گیرند.؟  

 (1). در نسخهء الکترونیکی این کتاب جملهء فوق به این صورت است: (چرا دیده نمی‌شود که ...) و ایـن عبـارت جملـه را متناقض می‌کند و چه بسا ناشی از خطای چاپی باشد.  

چهارم: چرا موجودات شایسته‌تر به چیزهای غیرشایسته‌تر عقب‌گرد می‌کنند؟ همان‌طور که انسان ضعیف شده، می‌میرد و سپس به خاک تبدیل می‌گردد؛ همین‌طور در مورد گیاه و حیوان؟  

پنجم: چرا در سنگواره‌های، حیوانات منقرض شده‌ای که از برترین نوع حیوانات هستند (مانند داشتن جثهء بزرگ و برتر بودن وضعیت بدنی) یافت می‌شود؟ ………  

ششم: طبیعتی که انتخاب می‌کند چیست؟  

اگر دارای عقل و فهم و شعور است، ماهیتش چیست؟  

و اگر فاقد عقل و ادراک است، پس چگونه گزینش می‌کند؟  

 آیا اگر کسی بگوید: (این آهن، آن آجر را به‌عنوان همنشین خودش برگزیده است) ، خود را در معرض خنده و تمسخر دیگران قرار نداده است؟  

پس چگونه می‌توان به طبیعت، چنین انتخابی را (که مورد ادعا است) نسبت داد؟ ، به طوری که بهتر از تمام دانشمندان، حکما، فلاسفه و صاحبان دانش و درک و تجربه دست به گزینش می‌زند؟!»(1). 

1. محمد شیرازی، مناظره بین اسلام و داروین،  فصل انتخابِ اصلح 
 

رد: قول محمد الشيرازي: "إن القرود والنباتات لم تتطور"، غير صحيح وهذه المسائل تاريخية ويمكن أن تحسم بسهولة بالمقارنة مع الحفوريات، فهذه أمور يمكن أن يرجع فيها إلى الحقائق الاثارية والاحفورية المكتشفة، والتي على سبيل المثال أثبتت عدم وجود نباتات لها أزهار سابقاً فالنباتات إذن تطورت، والقرود تبدلت وتطورت فهذه القرود التي نراها اليوم تختلف تماماً عن القرود الأولى ولم يكن لدينا قردة عليا بل قبل سبعين مليون سنة مثلاً لم يكن هناك أي قرد بل كانت موجودة لبائن صغيرة تطورت منها اللبائن الأخرى ومنها القرود بعد انقراض الديناصورات.  

پاسخ: سخن محمد شیرازی که می‌گوید: "میمون‌ها و گیاهان تکامل نیافته‌اند" نادرست است. این مسائل، تاریخی هستند و به‌آسانی و از طریق کاوش سنگواره‌ها، می‌توان بطلان آن را نشان داد. در این امور می‌توان به داده‌های باستانی و سنگواره‌های کشف‌شده مراجعه کرد. به عنوان مثال ثابت شده گیاهانی که قبلاً بدون گُل بودند، اکنون گل‌دار شده‌اند و این یعنی گیاهان تکامل پیدا کرده‌اند. میمون‌ها نیز تکامل و تغییر یافته‌اند. میمون‌هایی که امروزه مشاهده می‌کنیم به‌طور کلی با میمون‌های اولیه تفاوت دارند. به‌عنوان مثال پیش از هفتاد‌میلیون سال پیش هیچ انسان‌واره‌ای وجود نداشته‌است و حتی هیچ نوع میمونی وجود نداشت، بلکه پستانداران کوچکی وجود داشتند که از آنها پستانداران تکامل‌یافتهء دیگر بوجود آمده‌اند و پس از انقراض دایناسورها، میمون‌ها از آنها متولد شده‌اند.  

 

أما ايراده قضاء فرد من أفراد الحيوان الأدنى رتبة على فرد من أفراد الحيوان الأعلى رتبة في قوله: 

«كما يفترس الأسد الإنسان، والحيوانات السامة كالعقرب والحية تلدغ الإنسان أو الحيوان الأفضل فتقتله؟ والجراثيم (الميكروبات) تفتك بالإنسان الذي هو أصلح»، 

اما این ایراد او در خصوص اینکه حیوانی از مرتبهء پست‌تر، حیوانِ با مرتبهء بالاتر از خود را از بین می‌برد با این سخن خود:

 «همان‌طور که شیر انسان را می‌دَرَد، و حیوانات سمی نظیر عقرب و مار ، انسان یا حیوان برتر را نیش می‌زنند و از بین می‌برند و میکروب‌ها جانِ انسانی را که برتر از آنها است، می‌گیرند»
 

واعتباره هذا المثال نقضاً على الانتخاب الطبيعي، فهذا يدل على أنه لم يفهم شيئاً من الانتخاب الطبيعي وإلا فالأسد والعقرب والحية والبكتريا والفايروسات كلها تمثل جزءاً من أدوات الطبيعة المحيطة بالنوع المعرض للانتخاب - وهو الإنسان في مثاله - والتي تقوم بانتخاب الأفراد الأصلح للبقاء من ذلك النوع أو القادرين على النجاة واجتياز تلك العقبات وتمرير جيناتهم للجيل التالي، بل حتى بعض أفراد النوع يمارسون هذا الدور على الأفراد الآخرين من النوع نفسه وبضراوة أشد من الأنواع الأخرى؛ لأن مشتركاتهم البيئية أكبر باعتبارهم أفراد نوع واحد.  

شیرازی این مثال را نقضِ انتخاب طبیعی به‌شمار می‌آورد و این خود به این معنا است که وی چیزی از انتخاب طبیعی نمی‌داند. شیر، عقرب، مار، باکتری و ویروس همگی بخشی از ابزار طبیعتی هستند که پیرامون موجودِ گزینش‌شده (در مثال وی انسان) را احاطه کرده‌اند. اینها آن دسته از افراد گونه را که برای بقا شایسته‌ترند یا بهتر می‌توانند خود را نجات دهند و از آن گردنه‌های دشوار عبور کنند و ژن‌های خود را به‌نسل بعدی منتقل سازند، انتخاب می‌نمایند. بلکه حتی برخی از افراد یک گونه این نقش را با درندگی و خشونتی بیشتر از دیگر گونه‌ها، به افراد دیگری از همان نوع خود اعمال می‌کنند؛ زیرا آنها همگی از یک گونه هستند و اشتراکات زیست محیطی بین آنها بیشتر است.  
 

وسأضرب مثلاً ضمن حدود أمثلة الشيرازي لعل من خدعهم قوله يفهمون ما أقول: 

مثال دیگری مشابه مثال‌های شیرازی به کار می‌برم تا کسانی که فریب سخن او را خورده‌اند، کلامم را درک کنند: 
 

لو فرضنا أننا رجعنا إلى قبل مليوني عام وفي ذلك الوقت يوجد نوع إنساني هو الهومو اريكتس وهذا النوع دماغه صغير (أكبر من دماغ الشمبانزي وأصغر من دماغ الهومو سابينس أو الإنسان الحالي)، والمفروض أن نوعنا الإنساني الهومو سابينس تطور عنه حتى استقل نوعاً برأسه قبل 200 ألف عام تقريباً، الآن لنتصور أننا نراقب مجموعة من الهومو اريكتس تتكون من عشر إناث غير بالغات وعشرة ذكور غير بالغين تحيط بهم حيوانات مفترسة قاتلة كالأسد وأخرى سامة قاتلة كالأفعى والعقرب وبكتريا قاتلة، وهؤلاء العشرون المفروض أنهم متمايزون كما هو الحال دائماً فمنهم من هو طويل وآخر قصير ومنهم من هو مستقيم الساق تماماً وآخر ساقه لا يزال فيها قليل من الانحناء كإرث سابق يقلل من سرعته ومنهم من هو قوي البنية وآخر ضعيف البنية ومنهم من لديه مقاومة ذاتية للجراثيم بدرجة أعلى ومنهم من لديه مقاومة بدرجة أدنى ومنهم من يمتلك دماغاً أكبر من المعدل ومنهم من يمتلك دماغاً أصغر، فالآن إذا تعرضوا لهجمات الحيوانات المفترسة والقاتلة فسينجو عادة الأقوى والأسرع والأذكى ويهلك عادة الأغبى والأضعف والأبطأ فالأذكياء مثلاً سيجدون سبيلا ً لتجنب لدغة الأفعى بمعدل أعلى من الأغبياء، وبهذاً سيبقى الأذكى (الأكبر والأفضل دماغاً) ويبلغ ويتزاوج ويعبر جيناته لجيل جديد، وهكذا جيلاً بعد جيل بالتمايز والنتخاب والتكاثرسيزداد حجم الدماغ والسيقان المستقيمة رسوخًا، ومقاومة الجسم للبكتريا... الخ، وبنفس الطريقة فالإنسان والغزال والعقرب والأفعى والبكتريا ستشكل جزءاً من أدوات الطبيعة للانتخاب بالنسبة للأسد، فلو كان لدينا أسدان وأحدهما قوي وسريع والآخر أضعف وأبطأ بحيث أن سرعته أقل من معدل سرعة الغزلان والأبقار الوحشية الموجودة في الطبيعة المحيطة به فإنه في الغالب سيهلك أو سيكون ضعيف البنية بحيث إنه لن يتمكن من المنافسة مع الذكور الأخرى والتزاوج والانجاب وتمرير جيناته الى جيل بعده بينما الأسد الآخر القوي والسريع في الغالب سيتمكن من التزاوج والانجاب وتمرير جيناته، وهكذا تنتخب الطبيعة الأقدر على النجاة والبقاء فيها، وبالنسبة للغزال سيكون الأسد هو أداة من أدوات انتخاب الطبيعة وبهذا ستنتخب الطبيعة الغزال الأسرع والأقدر على التملص والنجاة من فكوك المفترسات وهكذا تبقى الجينات الأقدر على مجاراة محيطها وتخرج الجينة التي تعجز عن مجاراة محيطها، هذا هو الانتخاب الطبيعي وبقاء الأصلح وليس كما فهمه الشيرازي على أنه يعني عجز الفرد من النوع الأدنى رقياً عن إلحاق الأذى بأي فرد من النوع الأرقى وطرح إشكاله على هذا الأساس من الفهم الخاطئ.  

فرض کنیم ما به دو‌میلیون سال پیش برگردیم. در آن زمان، گونهء انسانی هومو اِرِکتوس (Homo erectus) (انسان راست‌قامت) که دارای مغز کوچکی است (بزرگتر از مغز شامپانزه و کوچکتر از مغز هوموساپیِنس (Homo sapiens) یا انسان امروزی) زندگی می‌کرده‌است. پیش‌فرض آن است که هومو ساپینس از هومو ارکتوس تکامل  یافته تا اینکه در حدود ٢٠٠هزار سال پیش، از لحاظ گونه‌ای، از آن مستقل شده و به‌صورت یک گونهء انسانی جدید در آمد. اکنون تصور می‌کنیم که ما گروهی از هومو ارکتوس‌ها شامل ده مونث غیربالغ و ده مذکر غیربالغ را که اطرافشان از حیوانات درنده از قبیل شیر و حیوانات سمی و کشنده نظیر افعی و عقرب و میکروب‌های کشنده، پر است زیر نظر گرفته‌ایم. فرض ما این است که این ده نفر با هم تفاوت‌هایی دارند؛ همان‌طور که همیشه نیز همین‌گونه بوده‌است. برخی بلندقد هستند و برخی کوتاه قد. برخی راست‌قامت هستند و پای برخی دارای انحنا است و گویی آن را از پیشینیان به ارث برده و این، سرعتش را کم می‌کند. برخی قوی هستند و برخی بنیهء ضعیفی دارند. برخی ذاتاً در مقابله با میکروب‌ها بسیار قوی هستند و عده‌ای دیگر در این خصوص ضعیف‌ترند. مغز برخی از آنها نسبت به میانگین بزرگتر است و برخی مغز کوچک‌تری دارند. حال اگر حیوانات وحشی و درنده به اعضای این گروه حمله کنند، قاعدتاً فرد قوی‌تر، سریع‌تر و باهوش‌تر نجات می‌یابد و فرد کم‌هوش‌تر، ضعیف‌تر و کندتر از بین می‌رود؛ چرا که به عنوان مثال افراد باهوش می‌توانند بیش از افراد با درجهء هوشی کمتر راهی برای محافظت از خود در برابر نیش افعی پیدا کنند. بر همین اساس فرد باهوش (آنکه مغز بزرگتر و برتری دارد) زنده می‌ماند، بالغ می‌شود، جفتگیری می‌کند و ژن‌های خود را به نسل بعدی منتقل می‌نماید. همین‌طور با گذشت نسل‌های متوالی، دگرگونی، انتخاب و ازدیاد باعث می‌شود اندازهء مغز بزرگتر شود، پاها راست و استوار گردند، مقاومت بدن به باکتری افزایش یابد... و الخ. بر همین اساس انسان، آهو، عقرب، افعی و باکتری جزئی از ابزارهای گزینش‌گر طبیعت در خصوص گونهء شیرها به‌شمار می‌روند. اگر ما دو شیر را در نظر بگیریم که یکی قوی است و سریع و دیگری ضعیف است و کُند به‌صورتی که سرعت دومی از میانگین سرعت آهوها و بز کوهی موجود در طبیعتِ پیرامونشان کمتر باشد، به طور معمول، شیر ضعیف از بین می‌رود یا بنیهء ضعیفی پیدا خواهد کرد، به گونه‌ای که نمی‌تواند با دیگر جنس‌های نر رقابت کند و به‌جفتگیری، تولیدِ مثل و انتقال ژن‌های خود به‌نسل بعدی بپردازد. این در حالی است که شیر قوی و سریع غالباً می‌تواند جفت‌گیری و تولید مثل کند و ژن‌های خود را به‌نسل بعدی انتقال دهد. به این ترتیب طبیعت، جانور قوی‌تر را برای نجات و بقا برمی‌گزیند. از آن طرف، شیر خود یکی از ابزارهای گزینش‌گرِ طبیعت در خصوص آهو‌ها به‌شمار می‌رود؛ چرا که طبیعت آهوی قوی‌تر و سریع‌تر را که بهتر می‌تواند از آروارهء حیوانات درنده رهایی یابد، گزینش می‌کند. به این ترتیب ژنی که بتواند خود را بهتر با محیط اطرافش وفق دهد، باقی می‌ماند و ژنی که از این کار ناتوان باشد، حذف می‌گردد. این همان انتخاب طبیعی و بقای اصلح است. نه آن‌گونه که شیرازی تصور کرده که می‌گوید انتخاب طبیعی یعنی ناتوان بودن فردِ یک گونهء پایین‌تر و با تکامل کمتر برای آسیب‌رساندن به افراد گونهء بالاتر و تکام‌ یافته‌تر؛ و این‌گونه طرح اشکال بر این اساس، ناشی از فهم غلط او است.  
 

أما بقية إشكالات الشيرازي فهي مبنية على فهمه الخاطئ للانتخاب الطبيعي، ولو أنه عرف أن الانتخاب الطبيعي هو عبارة عن بقاء الأقدر على العيش والتكاثر في الوسط الطبيعي المحيط بالكائنات لما طرح هذه المجموعة الساذجة من الإشكالات، فمعنى الانتخاب الطبيعي مثلاً للحيوان الطويل في بيئة يتوفر فيها الغذاء بمستوى ارتفاع معين هو بقاء الحيوان الذي يكفي طوله لينال الغذاء بوفرة وتوريثه صفة الطول لأبنائه، وأيضاً موت القصير أو عدم حصوله على غذاء وافر ليتمكن من التكاثر ويمرر جيناته لجيل بعده، وأيضاً البيئة التي توفر غذاءً وافراً لحيوان معين تتركه يتضخم عندما يوفر الطفر الجينات المناسبة لتضخم الحجم. فمعنى انتخاب الطبيعة للأصلح هو أن ظروفها تسمح ببقاء بعض أفراد النوع ذات الجينات المفضلة ولا تسمح ببقاء أخرى، بسبب ملائمة هذه الظروف للباقين ومنافاتها للهالكين أو الذين لم يمرروا جيناتهم لجيل بعدهم بسبب عدم التكاثر. 

سایر اشکالاتی که شیرازی در این خصوص مطرح نموده، از برداشت نادرست وی از انتخاب طبیعی ناشی شده‌است؛ چرا که اگر می‌دانست که انتخاب طبیعی یعنی بقای موجود قوی‌تر و تولید مثل در محیط طبیعی پیرامون موجودات، این مجموعه از اشکالات سطحی را مطرح نمی‌نمود. مفهوم انتخاب طبیعی به عنوان مثال برای حیوان بلندقدی که در محیطی جای دارد که غذا در ارتفاع مشخصی در اختیارش قرار می‌گیرد، این است که حیوانی باقی می‌ماند که قدّش به غذا می‌رسد و صفت بلندبودنِ قد را برای فرزندانش به ارث می‌گذارد. این موضوع همچنین مردنِ حیوان کوتاه‌قد یا ناتوان شدن او در دسترسی به غذای موجود، و نیز عدم توانایی وی در تولید مثل و انتقال ژن‌های خود به نسل بعد را به‌دنبال دارد. همچنین محیطی که غذای فراوانی در اختیار حیوانی خاص قرار می‌دهد، هنگامی که جهش ژنتیکی مناسب افزایش حجم رخ دهد، سبب افزایش حجم آن حیوان می‌گردد. بنابراین معنای انتخاب طبیعی برای اصلح این است که شرایط طبیعی اجازه می‌دهد که برخی افراد از یک گونه که دارای ژن‌های برتر هستند، بقا یابند؛ و دیگران خیر. چرا که این شرایط برای بازمانده‌ها مناسب است ولی برای حیواناتِ از میان‌رفته یا گروهی که به دلیل ناتوانی در زاد و ولد نتوانسته‌اند ژن‌های خود را به‌نسل آتی منتقل سازند، مناسب نبوده‌است. 
 

أيضا كتب الشيرازي حواراً تخيّل أنه دار بينه وبين دارون تحت عنوان التطور، فلنرى ما كتبه محمد الشيرازي في هذا: 

«دارون: الدليل الثاني، التطور: الذي يحصل في كثير من أنواع الحيوانات، فإنا نرى الإنسان إذا ولد في المناخ البارد صار أبيضاً، وهكذا بالنسبة إلى الحيوان، فنوع واحد من الحيوان له في كل بيئة حالة خاصة وشكل خاص وعادات خاصة، وكذا بالنسبة إلى النبات. وإذا تحقق ذلك لم نجد فرقاً بين التطور العرضي، باختلاف لون وحجم وعادة حيوان واحد . بسبب اختلاف المناخ ونحوه . وبين التطور الطولي، بسبب انقلاب الخلية نباتاً، والنبات حيواناً، والحيوان إنساناً.  

المسلم (الشيرازي): استدلالك عجيب جداً، فإن هناك أمرين:  

۱. أن يختلف الحيوان الواحد أو النبات الواحد أو الإنسان الواحد حسب اختلاف البيئة والمناخ، اختلافاً يسيراً، مع دخول جميع الأفراد تحت نوعية واحدة، كأن يكون إنساناً لكن هذا أسود، وذاك أحمر، وذاك أصفر.  

أو يكون جميع آحاده دباً، لكن جميع أفراد دبّ القطب لها صفات معينة. ودبّ المناطق الحارة له صفات أُخرى.  

أو يكون جميع آحاده قمحاً، فللقمح العراقي مميزاته، وللقمح الإسترالي مميزاته.  

۲. أن يختلف الشيء الواحد، حسب اختلاف البيئة، اختلافاً جوهرياً، كأن يكون هذا قرداً، وذاك إنساناً، وذلك نباتاً، مع كون الجميع من أصل واحد.  

والذي نشاهده ويعلمه الجميع هو القسم  الأول.  

 أما القسم الثاني فما دليلك عليه؟  

 وهذا مثل أن تقول:  

 إن الطين كما يمكن أن يُصنع منه الآجر والخزف واللبن، كذلك يمكن أن يُصنع منه الحديد والعاج والماء.  

 فهل يمكن هذا القياس؟  

 دارون: أُفكر!  

المسلم (الشيرازي): إذن بطل دليلك الثاني، فما هو الدليل الثالث؟»(1). 

1. المصدر السابق. 
 

شیرازی همچنین گفتگویی خیالی را با عنوان تکامل میان خود و داروین به نگارش درآورده است. بیایید به آنچه شیرازی نوشته است نگاهی بیفکنیم:  

«داروین: دلیل دوم، تکامل: آنچه که در بسیاری از گونه‌های مختلف حیوانات رخ می‌دهد. ما می‌بینیم انسانی که در اقلیم سردسیر به دنیا می آید ، سفید پوست می‌شود. این موضوع در مورد حیوانات نیز صادق است. بنابراین تیرهء(#) خاصی از یک گونهء حیوان در هر اقلیم، حالات، شکل و عادت‌های خاصی پیدا می‌کند. در مورد گیاهان نیز همین‌طور است. اگر چنین چیزی روی دهد، تفاوتی بین تکامل عرضی یعنی تغییر در رنگ، اندازه و عادت‌های یک نوع حیوان به‌دلیل تفاوت آب‌وهوا و سایر شرایط، و تکامل طولی، به سبب تبدیل شدن سلول به گیاه، گیاه به حیوان و حیوان به انسان وجود نخواهد داشت.  

مسلمان (شیرازی): استدلال شما واقعاً عجیب است. اینجا دو موضوع وجود دارد:  

۱. تفاوت داشتن در یک نوع حیوان، گیاه یا انسان به دلیل متفاوت بودن اقلیم و آب و هوا، تفاوت‌هایی جزئی است؛ ضمن اینکه همهء افراد تحت یک تیره قرار می‌گیرند؛ مثل انسان‌ها که یکی سیاه است، یکی سرخ و دیگری زرد.  

یا تمام افراد آن از گونهء خرس باشند؛ ولی خرس قطبی دارای ویژگی‌های مشخصی است و خرس مناطق گرمسیری نیز ویژگی‌های خاص خود را دارا است.  

یا تمام آنها گندم هستند؛ ولی گندم عراقی ویژگی‌های خودش را دارد و گندم استرالیایی ویژگی‌هایی دیگر.  

۲. اینکه یک چیز به دلیل دگرگونی‌های محیط زیست، واجد تفاوت‌های بنیادین شود. مثلاً این یکی میمون شود، و آن دیگری انسان، و این گیاه؛ در حالی که همگی از یک نیای مشترک نشات گرفته باشند.  

آنچه ما مشاهده میکنیم و همگان می‌دانند، از نوع اول است.  

اما نوع دوم؛ دلیل شما در این مورد چیست؟  

این مانند آن است که بگویی:  

همان طور که از گِل می‌توان آجر و سفال و خشت ساخت، می‌توان آهن و عاج و آب نیز پدید آورد.   

آیا چنین قیاسی امکان‌پذیر است؟   

داروین: تأمّل می‌کنم!   

مسلمان (شیرازی): بنابراین دلیل دوم شما باطل شد. دلیل سوم شما چیست؟»(1).  

 (1). محمد شیرازی، مناظره بین اسلام و داروین،  فصل انتخابِ اصلح  

(#)- سیستم طبقه‌بندی علمی موجودات زنده از کل به جزء به صورت: فرمانرو، شاخه، رده، راسته، تیره، سرده و گونه می‌باشد. (مترجم)
 

رد: هناك افتراء على دارون في الحوار الذي تخيّله الشيرازي، فدارون لا يقسم التطور إلى عرضي وطولي كما أنه لا يقول بانقلاب الخلية نباتاً والنبات حيواناً والحيوان إنساناً أبداً، ولا يقول بالطفر النوعي، ولا يوجد من علماء علم الأحياء التطوري الحاليين من يقول بالطفر النوعي وحتى الترقيميين لا يقولون بالطفر النوعي. 

پاسخ: این گفتگوی خیالی که شیرازی با داروین به‌تصور کشیده است، در واقع توهین و افترا به داروین می‌باشد؛ چرا که داروین نه تنها تکامل را به دو بخش عرضی و طولی تقسیم نمی‌کند بلکه وی از تبدیل سلول به گیاه، گیاه به حیوان و حیوان به انسان هیچ سخنی به‌میان نیاورده است. وی همچنین به جهش از گونه‌ای به‌گونهء دیگر ، نیز قائل نیست و حتی بین زیست‌شناسان تکاملی و حتی سایر زیست‌شناسان امروزی نیز کسی یافت نمی‌شود که معتقد به جهش گونه‌ای باشد.  
 

أما قول الشيرازي: «والذي نشاهده ويعلمه الجميع هو القسم الأول»، 

اما این سخن شیرازی که می‌گوید: «آنچه ما مشاهده می‌کنیم و همگان می‌دانند، از نوع اول است» ، 
 

فيعني أنّ الشيرازي أقرّ التطور دون أن يدرك ذلك ولكنه أقره بحدود الفصيلة كفصيلة الدبيات ويرفضه عندما يصل إلى مرحلة افتراق تصنيفي أعلى، وهذا يجعله هو المطالب بتقديم الدليل على توقف التطور الذي قبله عند حدود الفصيلة، فلماذا لا يصل إلى مرحلة افتراق أعلى وهي مرحلة لابد أن يصل لها مع الزمن؛ لأنها تحصيل حاصل لتراكم التطور مع الزمن. 

به این معنا است که شیرازی بدون اینکه خودش متوجه باشد، تکامل را تأیید نموده ولی آن را به حد و مرز تیره‌ها - مانند تیرهء خرس‌ها - محدود کرده‌است. ولی هنگامی که بحث تکامل به طبقات بالاتر می‌رسد، آن را رد می‌کند. به‌همین دلیل اینجا است که وی باید برای توقف تکامل در مرز دگرگونی تیره‌ها دلیل بیاورد و بگوید که چرا این تکامل به مرحلهء بالاتر (جدا شدن تیره‌ها) نمی‌رسد، در حالی که رسیدن به این مرحله ، با گذشت زمان اجتناب‌ناپذیر است؛ چرا که این مرحله حاصل زیادشدن دگرگونی در طول زمان می‌باشد. 

 

فنحن لدينا طفر جيني يؤدي إلى التمايز قطعاً، ومجموع هذا الطفر الجيني والانتخاب الطبيعي عندما يكون هناك تكاثر يؤدي إلى إحداث صفات جديدة مميزة للكائن الحي مثل اختلاف في الحجم والشكل ونوع الشعر والمخالب... الخ، ومع الزمن تكون اختلافات كبيرة نتيجة تراكمها، وهذه كلها مقبولة عند الشيرازي وأشباهه في حدود الفصيلة الواحدة، أي بتراكم مئات آلاف السنين أو بضعة ملايين ربما، ولكنها غير مقبولة عند الشيرازي عندما تصل إلى حد تمايز فصيلة!! مع أن هذا التمايز نتيجة حتمية وطبيعية لتراكم التمايزات لفترة زمنية أطول، عشرات ملايين السنين مثلاً بحيث تكون كافية لإبراز هذا الافتراق بشكل كبير يجعل الكائن الحي يصنف في علم الأحياء كفصيلة مختلفة. 

ما می‌گوییم جهش ژن‌ها قطعاً به دگرگونی منجر می‌شود و اگر در کنار جهش ژنتیکی و انتخاب طبیعی، تولید مثل نیز وجود داشته باشد، مجموع اینها به بروز صفات جدید و ویژه برای موجود زنده از قبیل تغییر در اندازه، شکل، نوع موها و پنجه‌ها و ... منجر می‌گردد؛ و با گذشت زمان و با تجمع تغییرات، این تفاوت‌ها بیشتر و بیشتر خواهد شد. شیرازی و هم‌فکران او همهء اینها را ، فقط در یک تیره قبول دارند؛ یعنی با انباشتگی در فاصلهء زمانی صدهاهزار سال یا بعضاً چندمیلیون سال. ولی هنگامی که این تغییرات به حد دگرگونی تیره می‌رسد، تکامل را رد می‌کند!! با وجود اینکه این دگرگونی نتیجهء قطعی انباشتِ دگرگونی‌هایی است که در مدت زمان طولانی‌تری - مثلاً ده‌هامیلیون سال - رخ داده‌است، به‌گونه‌ای که زمان کافی برای ظهور این نوع تفاوت‌های بنیادین فراهم گردد، تا طبق مباحث علم زیست‌شناسی، بتوان جاندار را در یک تیرهء دیگر جای داد. 
 

فهو قبل أنّ هناك إعادة تشكيل وهيكلة للكائن الحي مستمرة تبعاً لمحيطه بحيث إنّ هذه الهيكلة وإعادة التشكيل مسؤولة عن تمايز الدب القطبي ودب الشمس مع الاختلاف الفاحش بينهما شكلاً وحجماً ووزناً ولوناً وفي نوع الغذاء والأيض، ولكنه يرفض أن تصل إعادة التشكيل والهيكلة إلى حد التمايز الذي يجعلهما فصيلتين مختلفين مثلاً، وهذا يحتاج أن يُقدم الشيرازي دليلاً عليه؛ لأن التصنيف هو تحصيل حاصل لتراكم إعادة التشكيل والهيكلة فهي عملية تعتمد على الطفر الجيني، والطفر الجيني في الطبيعة قابل لتشكيل الأنواع والأجناس والفصائل نظرياً عندما يتوفر له الوقت الكافي. 

او پذیرفته است که بازشکل‌گیری و تجدید ساختار جان‌دار که به تبعیت از شرایط محیطی آن صورت می‌گیرد، فرآیندی است مستمر و همین فرآیند است که باعث ایجاد تمایز و تفاوت بین خرس قطبی و خرس آفتاب (##) می‌شود؛ این دو از نظر شکل، اندازه، وزن، رنگ، نوع غذا و سوخت‌وساز (متابولیسم) تفاوت‌های فاحشی با یکدیگر دارند. ولی او (شیرازی) نمی‌پذیرد که این بازشکل‌گیری به حدی از تفاوت و تمایز برسد که مثلاً آنها را در دو تیرهء مختلف قرار دهد. اینهم آن چیزی است که شیرازی باید بر آن دلیل اقامه کند؛ زیرا طبقه‌بندی نتیجهء انباشتِ بازشکل‌گیری و تجدیدِ ساختاری است که مبتنی بر جهشِ ژنتیکی روی می‌دهد. به لحاظ نظری، جهش ژن‌ها در طبیعت به شرط فراهم بودن زمان کافی، می‌تواند به ایجاد انواع جانداران، گونه، جنس و تیره منجر گردد. 

 (##)- خرس آفتاب کوچکترین عضو خانوادهء خرس‌ها است که در جنوب شرق آسیا زندگی می‌کند. (مترجم)
 

وتغيير التركيبة الجينية مسألة مثبتة في المختبر، وهو أمر ممكن سواء بصورة غير مسيطر عليها كما في القصف الاشعاعي، أو بصورة مسيطر عليها كما هو حاصل حالياً بشكل واسع. 

تغییر ترکیب ژنتیکی موضوعی است که در آزمایشگاه به اثبات رسیده‌است. این کار شدنی است، چه به شکل کنترل‌نشده ـ همان‌طور که در بمباران پرتویی شاهد هستیم ـ یا به شکل کنترل‌شده ـ که در حال حاضر به شکل گسترده‌ای صورت می‌پذیرد ـ .
 

بل وصل الأمر إلى بناء خريطة جينية كاملة لبكتريا من مواد كيميائية غير حية، وبهذا فيمكن نظرياً أن ننتج في المختبرات إنساناً من بويضة شمبانزي وحيمن شمبانزي أو من نواة خلية شمبانزي فقط وبويضة امرأة منزوعة النواة، وما نحتاجه فقط تعديل لشجرة كروموسومات الشمبانزي لتصبح بنفس عدد وصورة كروموسومات الإنسان وهو أمر ممكن نظرياً. 

اکنون کار به‌جایی رسیده که می‌توان از مواد شیمیایی غیرزنده نقشهء ژنتیکی کامل باکتری را تولید نمود. بر این اساس به لحاظ تئوری می‌توانیم در آزمایشگاه، از تخمک و اسپرم شامپانزه یا فقط از هستهء سلول شامپانزه و تخمک یک زن که هستهء آن بیرون آورده شده‌است، انسانی به وجود آوریم. تنها چیزی که نیاز داریم عبارت است از اصلاح ساختار کروموزوم‌های شامپانزه به گونه‌ای که از لحاظ تعداد و ترکیب، با کروموزوم‌های انسان برابر شود؛ و این کار نیز از لحاظ تئوری امکان‌پذیر است. 
 

بل الأمر يتجاوز هذا بكثير، فكما تم انتاج خريطة جينية كاملة للبكتريا في المختبر من مواد كيميائية غير حية وتم زرعها في سايتوبلازم بكتريا وتمكنت الكروموسومات من الحياة والتكاثر(١) كذلك يمكن انتاج خريطة كروموسومات كاملة لإنسان من مواد كيميائية غير حية، فلا فرق بين كروموسومات البكتريا وكروموسومات الإنسان إلا بقدر الفرق بين بناية صغيرة الحجم وأخرى كبيرة تشتركان بنفس مواد البناء. 

(١). بروفسور كريج فينتر يصنع أول خلية حية في المختبر. 

Richard Alleyne (20 May 2010). Scientist Craig Venter creates life for first time in laboratory sparking debate about 'playing god'. Telegraph. Available at :

www.telegraph.co.uk/science/7745868/Scientist-Craig-Venter-creates-life-for-first-time-in-laboratory-sparking-debate-about-playing-god.html

 موضوع بسیار فراتر از اینها رفته‌است. همان‌طور که در آزمایشگاه، پس از تولید نقشهء ژنتیکی کامل باکتری از مواد شیمیایی غیر‌زنده و کاشت آن در سیتوپلاسمِ باکتری، کروموزوم‌ها توانستند به حیات و تولید مثل خود ادامه دهند (١)، به همین ترتیب، امکان تولید نقشهء کامل کروموزوم‌های آدمی از  مواد شیمیایی غیرزنده امکان‌پذیر است؛ چراکه بین کروموزوم‌های باکتری و کروموزوم‌های انسان تفاوتی وجود ندارد، مگر در حد تفاوت‌هایی که بین یک ساختمان کوچک و یک ساختمان بزرگ که هر دو از مواد یکسانی ساخته شده باشند. 

(١)- پروفسور کریگ ونتر (Craig Venter) اولین سلول زنده را در آزمایشگاه تولید کرد.

Richard Alleyne (20 may 2010). Scientist Craig Venter creates life for first time in laboratory sparking debate about ‘playing god’. Telegraph. Available at: www.telegraph.co.uk/science/7745868/Scientist-Craig-Venter-creates-life-for-first-time- in-laboratory-sparking-debate-about-playing-god.html
 

هذا مع العلم أنّ في علم الأحياء يصنف الإنسان والشمبانزي والغوريلا والاورنجوتان على أنها جميعاً من فصيلة واحدة وهي فصيلة القردة العليا، تماماً كما أنّ الدببة تصنف ضمن فصيلة واحدة وهي فصيلة الدبيّات، ولا يوجد افتراق بين الإنسان وبين الشمبانزي إلا كافتراق دب الشمس عن الدب القطبي بل ربما كانت بعض الفروقات بين جسم الشمبانزي وجسم الإنسان أقل منها بين جسم الدب القطبي وجسم دب الشمس، وهذا يعني أن إقرار الشيرازي المتقدم بأن التطور موجود ويراه ضمن حدود الفصيلة يجعله دون أن يعي ما يقول قد أقر بأن الشمبانزي والبونوبو والإنسان قد تطوروا من أصل مشترك؛ لأنهم أفراد فصيلة واحدة. 
 

از سوی دیگر علم زیست‌شناسی، انسان، شامپانزه، گوریل و اورانگوتان را جملگی در یک تیره که همان تیرهء انسان‌واره است، جای می‌دهد. همان‌طور که تمام خرس‌ها نیز در تیرهء واحدی به نام تیرهء خرس‌ها قرار می‌گیرند. تفاوت انسان و شامپانزه، از جنس همان تفاوتی است که بین خرس آفتاب و خرس قطبی وجود دارد؛ و چه بسا تفاوت‌های جسمانی شامپانزه و انسان کمتر از تفاوت‌هایی باشد که در اندام خرس قطبی و خرس آفتاب وجود دارد. بر این اساس، اذعان پیش‌گفتهء شیرازی به اینکه تکامل وجود دارد و او آن را در داخل افراد یک تیره می‌بیند، باعث می‌شود شیرازی بدون اینکه بداند چه می‌گوید، قبول داشته باشد که شامپانزه، بونوبو (###) و انسان همگی از یک اصل مشترک تکامل پیدا کرده‌اند؛ چراکه همگی آنها افراد یک تیره می‌باشند. 

(###)- بونوبو نام گونه‌ای از شامپانزه است که نسل آن در خطر انقـراض می‌باشـد و فقـط در کنگـو تعـدادی از آن وجـود دارد. جداییِ این حیوان از شامپانزه ١/٥ تا ٢میلیون سال قبل با تشکیل رودخانهء کنگو آغاز شده است؛ چرا که نه بونوبوها و نـه شامپانزه‌ها هیچ‌یک شناگران ماهری نیستند و نتوانستند با هم ارتباط برقرار کنند. (مترجم)
 

أما قوله: 

«وهذا مثل أن تقول: 

إن الطين كما يمكن أن يُصنع منه الآجر والخزف واللبن، كذلك يمكن أن يُصنع منه الحديد والعاج والماء. 

فهل يمكن هذا القياس؟». 

این سخن شیرازی که می‌گوید: 

«این مانند آن است که بگویی: 

 همانطور که از گِل می‌توان آجر و سفال و خشت ساخت، می‌توان آهن و عاج و آب نیز پدید آورد. 

 آیا چنین قیاسی امکان‌پذیر است؟»،  

 

فهو بلا معنى؛ لأن صناعة الآجر من الطين لا يمس ذراته على مستوى الجسيمات النووية ليقال: هل يمكن أن نقيس على هذا تحوله إلى عنصر آخر كالحديد مثلاً؛ لأن التحول من عنصر إلى عنصر آخر يحتاج هيكلة الجسيمات النووية وبالتالي فهنا لدينا مستويان مختلفان أصلاً فلا معنى لهذا القياس، ولا معنى لمقارنة الشيرازي لهذا المثال الساذج مع ما يحصل في  التطور؛ حيث إن التنويع في التطور يكون على مستوى جزيئي واحد وهو هيكلة الكروموسومات التي لها تركيبة جزيئية واحدة في كل الأحياء وما يختلف فقط ترتيبها في كل كائن حي عن الآخر، حقيقة لو أنه ترك هذا القياس لكان خيراً له. إلى هنا انتهى الرد، ولكن لا بأس بزيادة توضيح: 

سخنی است بی‌معنا؛ چرا که ساختن آجر از گل، تغییری در ساختار ذرات هسته‌ای آن بوجود نمی‌آورد، تا به عنوان مثال گفته شود: آیا می‌توان بر این اساس تبدیل شدن گل به مادهء دیگری همچون آهن را بسنجیم؟ اصولاً فرآیند تبدیل عنصری به عنصر دیگر، به تجدید ساختار اتم‌ها نیاز دارد و لذا ما با دو موضوع متفاوت روبرو هستیم و این قیاس از ریشه بی‌معنا است. این مقایسهء شیرازی و استفاده از این مثال سطحی، هیچ ربطی به آنچه از تکامل حاصل می‌شود ندارد؛ زیرا گوناگونی در تکامل، در سطح کروموزومی رخ می‌دهد. کروموزوم‌ها از لحاظ ساختاری از واحدهای یکسانی (نوکلئوتیدها) تشکیل شده‌اند و آنچه موجب تفاوت جانداران با هم می‌شود چینش متفاوت واحدهای ساختاری کروموزوم‌ها می‌باشد. واقعیت آن است که اگر شیرازی این مقایسه را بیان نمی‌کرد، برای او بهتر بود. در اینجا پاسخ به اشکال شیرازی پایان یافت، ولی اندکی موضوع را بیشتر شرح می‌دهم:
 

الشيرازي كما هو ظاهر لا يعرف عما يتكلم، وإلا فنحن في تطور الحياة نتكلم عن إعادة هيكلة وحدات بناء الحياة وهي الكروموسومات وما يمكن أن يقابلها مثالاً  في العناصر هو إعادة هيكلة وحدات بناء العناصر وهي أنوية الذرات، والعناصر الكيميائية قابلة لإعادة التشكيل والهيكلة، وكان يمكنه أن يسأل أي عالم كونيات أو فيزياء عن الحديد ليعرف أنه ينتج من عناصر أخرى في الكون حولنا وبكميات هائلة، وهو وغيره كثير من العناصر عبارة عن ناتج عملية الاندماج النووي في النجوم حولنا والتي تؤدي إلى هيكلة وتشكيل العناصر، فعندما يكون كلامنا في المستوى ما دون الذري وإعادة تشكيل نوى الذرات لا يوجد فرق بين الحديد والاوكسجين والكربون والهليوم والهيدروجين، فكلها مبنية من نفس وحدات البناء وبالتالي يمكن إعادة تشكيلها وهيكلتها لإنتاج مواد أخرى من نفس مواد البناء الأولية للعناصر، وهذا هو ما يحصل في النجوم حيث تحرق الهيدروجين والهليوم ونتيجة لاندماج نوى العناصر الخفيفة تنتج نوى عناصر أثقل فيها بروتونات ونيوترونات أكثر، وهكذا يتم انتاج الكربون والاوكسجين وبقية العناصر وصولاً إلى العنصر الأكثر استقراراً وهو الحديد، ثم إذا حصل انفجار مستعر أعظم للنجم تندفع عملية الاندماج النووي أبعد من الحديد نحو عناصر أثقل مثل اليورانيوم. 

به نظر می‌رسد شیرازی نمی‌داند از چه سخن می‌گوید؛ چرا که ما در تکامل حیات، از تجدید ترکیب اجزای تشکیل دهندهء عناصر زندگی‌ساز یعنی کروموزوم‌ها صحبت می‌کنیم و معادلی که برای آن در سطح عناصر برای بازشکل‌گیری ساختارِ یک عنصر می‌توان پیدا کرد، هستهء اتم‌ها می‌باشند، و عناصر شیمیایی از قابلیت بازشکل‌گیری و شکل‌دهی برخوردار هستند. وی می‌توانست از یک کیهان‌شناس یا فیزیکدان دربارهء آهن بپرسد، تا دریابد که آهن خود از عناصر دیگری که در مقادیر انبوه، در هستی پیرامون ما وجود دارد تشکیل یافته‌است. آهن و بسیاری دیگر از عناصر، از فرآیند همجوشی هسته‌ای در ستارگان پیرامون ما بوجود آمده‌است و این فرآیند منجر به پیدایش و تشکیل عناصر شده‌است. هنگامی که سخن ما دربارهء ذرات زیراتمی و بازشکل‌گیری هستهء اتم‌ها است، بین آهن، اکسیژن، کربن، هلیوم و هیدروژن تفاوتی وجود نخواهد‌داشت؛ چرا‌که همهء اینها از همان اجزای سازنده بوجود آمده‌اند و بر همین اساس امکان بازشکل‌دهي یا تجدید ساختار آنها برای تولید مواد دیگری از همان مواد سازندهء اولیهء عناصر وجود دارد. این همان چیزی است که در ستارگان نیز روی می‌دهد. در ستارگان هیدروژن و هلیوم می‌سوزد و به دنبال وقوع همجوشی هسته‌ای، عناصر سبک به هسته‌های سنگین‌تری که در آنها پروتون و نوترون بیشتری وجود دارد، تبدیل می‌گردد. به این ترتیب کربن، اکسیژن و دیگر عناصر تولید می‌شود و به عنصر پایدارتر که همان آهن است، منجر می‌شود. سپس با انفجار اَبَرنواختری ستاره، فرآیند همجوشی هسته‌ای به عناصر سنگین‌تری همچون اورانیوم منجر می‌گردد. 

 

إذن، يمكننا أن نصنع الحديد من عنصر آخر في حال تحكمنا في جسيمات بناء نواة الذرة (البروتونات والنيوترونات)، وما نحتاجه هو طاقة كبيرة تقربها من بعضها إلى مسافة تعمل عندها القوة النووية القوية وتحصل عملية اندماج نووي وهذا يتوفر في النجوم مثلاً، ولهذا فإنتاج عنصر من عنصر آخر يحدث حولنا في الكون دائماً، بل هناك طريقة أسهل لإنتاج أنوية أخف من أنوية أثقل وهي عملية الانشطار النووي وفيها لا نحتاج إلى طاقة كبيرة للتقريب بين الجسيمات بل ما نحتاجه فقط تشجيع نواة غير مستقرة كنواة اليورانيوم 23ً5 على الانشطار، وهذا ما يحصل في مفاعلات الطاقة النووية ولكن بصورة مسيطر عليها مثلاً بإضافة مادة مثل سبيكة الكادميوم لتمتص النيوترونات الزائدة عن الحاجة لتسير عملية الانشطار النووي بمعدل مقبول ولا تسير عملية الانشطار بمعدل أسي غير مسيطر عليه وتصبح قنبلة نووية. 

بنابراین اگر ما بتوانیم بر ذرات تشکیل‌دهندهء هستهء اتم (پروتون و نوترون) تسلط یابیم، می‌توانیم از دیگر عناصر، آهن بوجود آوریم. آنچه در این فرآیند نیاز داریم، انرژی عظیمی است که عناصر را به فاصلهء اندک و مناسبی که در آن، نیروی هستهء اتمی به شدت اثرگذار است و همجوشی هسته‌ای روی می‌دهد بکشاند، که به‌عنوان مثال این وضعیت در ستارگان فراهم می‌شود. بر این اساس تولید عنصری از یک عنصر دیگر، فرآیندی است که در جهان پیرامون ما به طور مرتب در حال وقوع است. البته راه آسان‌تری هم برای تولید اتم‌های سبک از اتم‌های سنگین‌تر وجود دارد که شکافت هسته‌ای می‌باشد. در این فرآیند برای نزدیک ساختن ذرات به‌هم به انرژی زیادی نیاز نداریم، بلکه تنها چیز مورد نیاز، واداشتن هسته‌های ناپایدار مانند اتم‌های اورانیوم٢٣٥ به‌شکافت هسته‌ای است. این همان فرآیندی است که در نیروگاه‌های هسته‌ای به‌صورت کنترل‌شده رخ می‌دهد؛ نمونهء آن افزایش ماده‌ای همچون آلیاژ کادمیوم برای جذب نوترون‌های اضافی جهت کنترل فرآیند شکافت هسته‌ای می‌باشد، تا این فرآیند در حد قابل قبولی بماند و به‌میزان غیرقابل‌کنترلی نرسد که به بمب اتمی تبدیل گردد. 


 


 

 


 

******** 


 

 


 


 

سید محمد شیرازی و ماجرای او با داروین:

سرفصل ها

همه